بزهکاری یا کارآفرینی
کم و بیش همه میدانیم که دوره کارمندی به سر رسیده یا پایان عمر آن نزدیک است. این پایان، در کشورهای بلوک غرب، خیلی زودتر رسیده است. آنجا اگر کارمند شدی، باید آماده تجربه های سخت باشی، خیلی باید حرف گوش کنی باشی، تقریباً هر کاری که از تو خواسته شد باید انجام دهی، و خلاصه از امنیت شغلی و گوشه آرامش و “آب باریکه” مدتهاست خبری نیست. خیلی ها پشت در منتظرند تا به سرعت جای تو را بگیرند.
به همین دلیل است که همه به سوی کارآفرین شدن رفته اند. در مملکت ما هم این نگرش مدتهاست که وجود دارد اما خیلی هنوز فراگیر نیست. بیشتر جوانه های هدایت نشده و برنامه ریزی نشده ای است که گهگاه به ثمر مینشیند و گاه هم نه.
در آنجا که مدتهاست این اتفاق افتاده به این نتیجه رسیده اند که فرزندان را باید از کودکی برای کارآفرینی تربیت کرد. روی این موضوع کار شده و تجاربی هم هست. طرح کاشف ما هم خوشبختانه همین موضوع را تعقیب میکند که بسیار طرح خوب و نوید بخشی است. به ما که قد نداد، امیدوارم نسل بعدی با زحمت کمتر بتوانند راه خود را پیدا کنند. در سیستم فرهنگی ما، تربیتهای خانوادگی تا حدود زیادی با نیازهای کارآفرینی نه تنها همسو نیست، بلکه متضاد است، اما چرا؟
کارآفرین باید شاخصه های رفتاری خاصی داشته باشد که میتوان این شاخصه ها را، اگر بشناسیم، از کودکی در او ایجاد کنیم یا توسعه دهیم. مثلاً باید ریسک پذیر باشد، باید خوش بین باشد، باید آماده ماجراجوئی باشد، باید در چارچوبها گرفتار نشود، باید جاه طلب باشد و …
این فهرست را یک بار دیگر مرور کنید. آیا من و شما حضریم فرزندمان را در این راستا تربیت کنیم؟ چه بخشی از این شاخصه ها را در فرزندمان، اگر هم باشد، تقویت میکنیم و کدام را سرکوب یا اقلاً نکوهش؟
به نظرم ما دوست نداریم فرزندمان خیلی ریسک پذیر باشد، چون نگرانیم که مبادا شکست بخورد. منصف باشید. ریسک پذیری این نیست که یک روز با دست نشسته غذا بخورد. ریسک پذیری این است که در سال آخر مدرسه تصمیم بگیرد درس را رها کند و برود مغازه داری در حد شاگرد مغازه کند. ریسک پذیری یعنی اینکه با رتبه 100 کنکور، برود رشته موسیقی بخواند، نه مهندسی عمران شریف. شما حاضرید که او را نه تنها محدود نکنید، بلکه تشویق و کمک کنید؟ چرا؟
دلیلش امروز روشن شده. بسیاری از شاخصه های رفتاری که در کارآفرینی نقش عمده دارند، یک مو و فقثط یک مو با شاخصه هایی که بزهکاران دارند، فاصله دارد. یعنی اگر شما فرزندتان را برای کارآفرینی تربیت کنید و آن شاخصه ها را در او تقویت کنید، احتمال دارد که به جای کارآفرین، یک بزهکار شود. و ما نمونه هایی را دیده ایم که چنین شده و به اصطلاح چشممان ترسیده است. پس از آن شاخصه ها دوری میکنیم.
بچه را تشویق میکنیم که “بابا جان این موسیقی به چه دردت میخوره؟ آخه فکر میکنی کی حاضره به تو پول بده که براش ساز بزنی؟ و …” و بعد اضافه میکنیم “بیا برو این رشته مهندسی رو بخون، مدرکتو بگیر، بعد هر کاری خواستی بکن” اما غافلیم که زمان شوق او به سر خواهد آمد، او دیگر آن موسیقیدان برجسته و نوآور نخواهد شد وقتی که یک مهندس بود، یا احتمالش به شدت کم میشود.
این یک واقعیت است. واقعیتی تلخ که ما شوق فرزندانمان را از سر خیرخواهی و محافشه کاری، سرکوب میکنیم، اما انتظاراتمان میماند سرجای خودش که چرا کارآفرین نشد!
اما چاره چیست؟ چاره داستان موضوع مفصلی است که نه در حد حوصله این نوشتار است نه در حد سواد من. اما علما به این نتیجه رسیده اند که چاره کار در ساختن یک نظام ارزشی مناسب برای اوست. هدفگذاری و هدایت از دور. اگر یاد دهیم که در زندگی خط قرمزهایی هست، اگر نشان دهیم و گفتگو کنیم که موفقیت یک شبه بدست نمیآید و مسیرهای میان بر وجود ندارد، او یاد میگیرد که ریسک بکند، اما تحمل شکست را هم داشته باشد، نه اینکه در پی موفقیت به هر قیمت باشد.
یادمان باشد که شیوه ای تربیتی که بر زمان ما به عنوان پدر و مادر حاکم بود، تغییر کرده اند. نشانه ها و معیارهای موفقیتی که در گذشته میشناختیم دیگر لزوماً فرزندان ما را به موفقیت نخواهند رساند. چقدر ممکن است که در 15 سال بعد، یک مهندس عمران همین موفقیت امروز را داشته باشد؟ و یک موسیقیدان نداشته باشد؟
گله کردن از موانع در جمع خانواده، ناراحتی از بیمه و مالیات و دردسرهای شرکت داری، که عین واقعیت است، فرزند ما را از رفتن به این راهها منصرف میکند. اینکه از زرنگی های خودمان، اینکه با چه کلکهایی و زرنگیهایی مثلاً در صف جلو زده ایم، خیلی کمکی نمیکند. به فرزندمان یاد ندهیم که موفقیت به هر قیمت باید بدست آید. نگوئیم که صداقت و تلاش صادقانه و مصرانه، مترادف حماقت است. او به رفتار ما نگاه میکند نه حرفهای زیبای ما.
آری فاصله بزهکاری و کارآفرینی به اندازه یک تار مو است. تار موئی که ما باید با ایجاد یک نظام ارزشی محکم آن را به مانعی جدی برای فرزندمان تبدیل کنیم. خیلی سخت است.
سربلند باشید
سلام و ممنون از مقاله خوبتون.
واقعا کارآفرین پروراندن کار آسانی نیست. امنیت آینده فرزندان برای هر پدر و مادری مهم است و از همین جهت خیلی از ما ناخودآگاه ریسک پذیری را در فرزندانمان میکشیم.
سلام، من دنبال بهترین رشته زمان خود رفتم برغم نظر خانواده. تا من فارغ التحصیل شوم شرایط کار بسیار تغییر کرده بود. با توجه به اینکه برای ما شرایط آینده قابل پیش بینی نیست بیشتر محافظه کارانه عمل می کنیم و این دو با یکدیگر تضاد دارند.
@مهر
سلام
اینکه دنبال بهترین رشته رفتید خیلی خوب است، اما آیا مطمئن هستید که معیارتان برای بهترین درست بوده است؟ آیا آینده را هم دیده بودید؟ بازار را بررسی کرده بودید؟
از اینها بگذریم، باور شخصی من این است که اگر در هر رشته ای (هر رشته ای) بهترین باشید، همیشه موفق هستید. هم چون بهترین هستید، حس خوبی دارید، هم چون حس خوبی دارید، بهترین هستید و این هر دو یعنی تعریف موفقیت.
شاید باید تعریف موفقیت را بازنگری کرد :-)
سربلند باشید
به موضوع جالبی اشاره کردید اقای کمالیان. عالی بود.
به نظرم نمی شه هیچکدوم رو سرزنش کرد.
این یه انتخابه ولی خوبه که آگاهانه باشه.
یه متوسط هیچوقت گرسنگی نمی کشه. هیچوقت زیر فشار کار و استرس و بی پولی له نمی شه. هیچوقت خطر از دست دادن همه زندگیشو حس نمی کنه.
ولی هرگز هم بهترین نمی شه. اگر کسی می خواد بهترین بشه، باید بدونه که ممکنه همه چیزشو از دست بده و حتی به متوسط هم نرسه! اما برای بهترین شدن، باید همه چیزشو در معرض خطر قرار بده.
@الهام
سلام
حتما نمیشه و نباید کسی رو سرزنش کرد. اما نکته شما خیلی مهمه. آروزها باید هم راستا با تلاش باشند. ما سرکذشت کسانی که در کارآفرینی شکست میخورند و سختی هایشان را نمیبینیم، اما موفقیتها و رشدهای آنها خیلی به نظرمان میآید.
خوب است که بدانیم کدام راه را میخواهیم انتخاب کنیم و دستاوردها را همه ناشی از شانس و اقبال ندانیم.
سربلند باشید
دلیل اصلی عدم وجود روحیه کارآفرینی در ایران اقتصاد دولتی ایزوله و عدم دسترسی به اعتبار است. در غرب اگر جوانی بخواهد درسش را رها کرده و ایده تجاری را بیازماید، دسترسی به منابع اعتباری بانکی و غیر بانکی برایش محیا تر است. در ایران اینطور نیست. بنابر این طبیعی است که پدر و مادر ها فرزندانشان را از ریسک پذیری منع میکنند که به نظر من در ایران صحیح است.
@یک کار آفرین
سلام
من خیلی اطلاعات دقیقی از شرایط موجود در خارج از کشور ندارم، احتمالاً اطلاعات شما دقیق تر و موثق تر باشد. در حدی که من میدانم آنجا هم حساب و کتاب هست، همین ورشکستگیهای اقتصادی بزرگی که پیش آمد، اندخته های بازنشستگی که در سازمانها رخ داد، بهره های بسیار بالایی که روی خریدهای اعتباری دریافت میشود، اینها هم به نظرم ریسک هستند و افراد زیادی را نابود کرده اند.
به نظرم آنجا یک خط پر رنگ وجود دارد که اگر از چرخه اقتصاد خارج شوی، به سرعت نابود میشوی یا خیلی خیلی موفق میشوی. در بلوکهای شرقی تر، این طیف کمی تدریجی تر است.
همانطور که گفتم اطلاعات من محدود است. اگر کسی از دوستان اطلاعات بهتری و موثق تر و مستندتری دارند، خوب است که به اطلاع همه برسانند.
سربلند باشید
ای کاش…
در پاسخ به یک کار آفرین: همه جای دنیا مثل شما و من فکر می کنند. البته منکر تفاوت ها نمی شم ولی به این شکل هم نیست که جاهای دیگه بهشت برینه. دلیل اصلی اینه که هیچ وقت کارآفرینای شکست خورده اسطوره نمی شن که ما از چم و خم زندگیشون با خبر بشیم.
متاسفانه مشکل کارآفرینی در ایران پرورش روحیه کارآفرینیه. این همه مراکز کارآفرینی هست که آموزش اکسل و هلو میدن که خلاقیت کارآفرینان بالقوه شکوفا بشه. حامیان دولتی کارآفرینی هم موضوع کارآفرینی و کسب و کارهای کوچیک و یه بازی می دونن. همون متوسطا (به قول الهام) میانو احساس میکنن چقدر کار بزرگ و پدرانه ای انجام می دن که چتر حمایتی پهن کردن.
فکر کنم خیلی بد نوشتم
@علی جلیلوند
آقای جلیلوند عزیز، سلام
چه دل پر دردی دارید :-) همیشه آخرهای سال، همه کارآفرینها و شرکت دارها، خسته اند و گاهی دل شکسته، اما جالبه که ناامید نیستند.
حرفهای شما همیشه در نظر من به شکل یک D پررنگ دیده میشه و به عنوان یک D درک میکنم که این حرفها از کجا میاد و معنی اش چیه…
ممنون که مشارکت میکنید و مینویسید.
سربلند باشید