رشد فردی و توسعه کشور
گاهی فکر میکنم که در نوشته های این وبلاگ، بیش از حد بر نقش فرد در آنچه در پیرامونش رخ میدهد، تاکید میکنم و زیاده از حد در مورد آن مینویسم. به خصوص وقتی دوستان مخاطب از مشکلات جامعه و محیط، اغلب به درستی، میگویند.
چند روز قبل اظهاراتی از آقای دکتر سریع القلم خواندم که خیلی به دلم نشست. فکر کردم شاید شما هم بخواهید این اظهارات را بخوانید:
– اگرچه ساختارها نقش بسیار مهمی دارند اما «جامعه»، نقشی به مراتب مهمتر در رسیدن به توسعه دارد. «رشد فردی» در این امر، عاملی تعینکننده است و مهمترین مشتق عقلانیت به حساب میآید.
– لازمه رشد فردی در جامعه، وقت گذاشتن افراد جامعه برای خود در مسیر کشف و شناختن خودشان است. در واقع، این رشد فردی است که جمع آن تبدیل به جامعه مدنی و عاملی برای پیشرفت کشور است. فقر رشد فردی و اخلاقی موضوع مهمی است که بسیاری از نویسندگان ایرانی نیز از جمله عبدالحسین زرینکوب در کتابهای تاریخ ایران به آن اذعان داشتهاند. چنانچه یکی از لایحههای مشترک بحثهای این تاریخ دانان این است که بخش بزرگی از تاریخ ایران را حسد و کینه رقم زده است.
– مهمترین گام در راه رشد فکری، خواندن کتابهای مختلف، آشنا شدن با افکار و اندیشههای مختلف و به دنبال آن در جریان تضارب آراء قرار گرفتن است. به عنوان مثال خواندن کتابهای نویسندگان چینی، مکزیکی، آمریکایی و غیره مهمترین عامل رشد فکری انسانها برای تغییر ذهنمان نسبت به جهان اطراف و بالارفتن ظرفیت تحمل دیدگاههای متفاوت و متضاد در جامعه است.
متن این اظهارات را اینجا خواندم.
سربلند باشید
سلام، ممنون که این تذکرات ارزشمند را به اشتراک می گذارید. دست مریزاد
من وقتی دلم از بدی شرایط می گیرد و خودم را در تغییر آن ناتوان می بینم برای تسلای خودم این استدلال را برای خودم تکرار می کنم: برای اینکه بتوانی آن تغییری را که دوست داری در جامعه ایجاد کنی و جامعه ای که آرزویش را داری بسازی باید سه شرط برقرار شود: تو آدم درست باشی، در موقعیت درست قرار بگیری، و زمان مناسب فرا رسیده باشد. دومی و سومی به شرایط بستگی دارد و کاری از دست تو در آن برنمی آید. اولی ولی دست خودت است. تو خودت را بساز تا اگر شرایط دوم و سوم برقرار شد بدهکار خودت و دنیایت نشوی.
یک نکته دیگر هم مشکلی است که من در آموزه های تربیتی جامعه دیده ام یا برداشت اشتباهی است که من داشته ام ولی کسی آن را اصلاح نکرد تا من خودم پس از تجربه های بسیار و دردناک به آن رسیدم. مشکلی که من به عنوان یک عضو این جامعه که مخاطب این آموزه ها بوده در آن می بینم تاکید آن بر مفهوم «کمال» به جای «رشد» است. وقتی که ما به جای «رشد» به «کمال» به عنوان ارزش نگاه می کنیم و همه را برای رسیدن به آن تشویق می کنیم (و پیشاپیش ناممکن بون آن را هم اعلام می کنیم) درسی که می باید در صدر آموزه های نظام تعلیم و تربیت باشد فراموش می شود و آن هم «یادگیری» است. اینطور می شود که فرد اشتباه را شکست می بیند نه تجربه و به مرور وجودش چنان از شرم آکنده می شود که خود را (و دیگران را) بسیار بدتر از آنچه هست می بیند. درد اینجاست که این نتیجه فرد را از تلاش برای بهبود باز می دارد. آدم به خودش (و دیگران) برچسب می زند و کار خودش را تمام شده تلقی می کند.
@ابراهیم
سلام
ممنون از توجه و نظر مبسوطی که نوشتید.
من با بحثی که در مورد کمال و رشد نوشتید خیلی موافقم.
خوب است به تغییر این نگاه توجه کنیم. خیلی خوب نوشتید.
سربلند باشید
سلام و خدا قوت
اتفاقا چند روز پیش در طی یک میهمانی که با اقوام و آشنایان بودیم صحبت از مشکلات جامعه شد و صحبتی که من آنجا بیان کردم به همین موضوع بر میگشت. که مقصر اصلی مشکلات جامعه خود مردم هستند انهم به ۲ دلیل. دلیل اول اینکه با نداشتن آگاهی و دانش نسبت به موضوعات مختلف به راحتی مورد سوءاستفاده برخی افراد قرار میگیرند و این افراد سودجو با استفاده از این ناآگاهی از مردم در جهت اهداف خود سواری میگیرند. ودوم اینکه این دولت از خود مردم درست شده است. حال وقتی مردم ما افرادی آگاه و توانمند نیستند چه انتظاری باید از دولت داشته باشیم؟ آیا انتظار یک دولت پاک و توانمند و کارا در حالی خود این تواناییها و شرایط را نداریم انتظار بیهوده ای نیست؟
به عنوان مثال در اداره ما که حدود ۳۲۰ پرسنل در سطح استان دارد تعدای کمتر از انگشتان یک دست اهل مطالعه و کتابخوانی هستند که از قضای روزگار این افراد کتابخوان هیچ پست و منصبی هم ندارند و آنهایی که پست و منصب دارند اهل مطالعه نیستند. حال چطور ممکن است این افراد که به عنوان بدنه دولت محسوب میشوند توانایی انجام کارها به صورتی کارا و موثر را دارا باشند و یا طرحی نو در اندازند؟؟
برای داشتن جامعه ای آرمانی باید تک تک افراد آن جامعه آرمانی باشند.
@هاشمی
سلام
از همراهی تان ممنونم.
من بسیاری اوقات متهم به این میشوم که نقش عوامل بیرونی را نادیده میگیرم. اما راستش من سخت باور دارم که همه ما در همه آنچه که در محیط پیرامون ما رخ میدهد، نقش داریم. باید نقش خود را باور و ایفا کنیم. به این ترتیب همه بهتر میشویم.
اینکه هر گناهی را به گردن این و آن بیندازیم، چیزی در محیط ما تغییر نمیکند. ما نقش داریم.
سربلند باشید
سلام
در خصوص بند اول، به نظر این نوع دیدگاه به نوعی برآمده از رویکرد ساختار گرایی است که تاکید بیشتری به ساختارها می کند تا افراد. در مورد درست یا غلط بودن این نوع رویکرد بحث های فراوانی مطرح است. ولی در جایگاه خود به نظر پذیرفتنی است.
در مورد تاثیر تضاد بر رشد فکری انسان، کاملا موافقم و به دل می نشیند این دیدگاه. اساس توسعه به نظر از تضاد است.
در کل قلم آقای سریع القلم به دل می نشیند.
ممنون
با سلام
من فکر میکنم در بلند مدت تاثیر عوامل درونی پررنگ تر و در کوتاه مدت تاثیر عوامل بیرونی بیشتر باشد.
شاید به این علت که در بلند مدت شناخت فرد از محیط بیشتر شده و [حداقل] میاموزد در جایی قرار بگیرد که عوامل بیرونی در راستای اهداف/خصوصیات فردی باشد.
@مهرعلیزاده
سلام
ممنون از مشارکت شما
با فرمایش شما در کل موافقم. دیدگاه من این است که نقش فرد همیشه هست و همیشه هم پررنگ است.
فرض کنید که من ندانم که چطور به صورت موثر خواسته هایم و مطالباتم را بخواهم، به این ترتیب صالح ترین سیستم مدیریتی هم نمیتواند با من تعامل کند و من را درک کند. از این نظر به گمانم نقش فرد همیشه پر رنگ، جدی و تعیین کننده میماند.
به نظرم در سازمانهای ما بخش عمده ای از عدم تعامل در همین نکته است. نمیدانیم که چطور بخواهیم، نمیدانیم که چطور تعامل کنیم، چطور درد دلمان را منتقل کنیم….
سربلند باشید
ممنونم از توجه شما
کاملا منطقی میفرمایید: “نمیدانیم که چطور بخواهیم، نمیدانیم که چطور تعامل کنیم، چطور درد دلمان را منتقل کنیم….”
حال پرسش من این است: چطور بخواهیم ؟ چطور تعامل کنیم ؟ چطور درددلمان را منتقل کنیم که موثر باشد؟
با توجه به فرصتهای اندک که برای مطرح نمودن موارد بالا پیش میاید. چطور خواسته را بطور مناسب به مخاطب منتقل کنیم؟
نمیدانم قبول دارید یا خیر، افراد در برخی سازمانها بسیار موفق، در برخی متوسط و در برخی دیگر ضعیف ظاهر میشوند. من فکر میکنم شاید بخاطر فرهنگ سازمانی، اتمسفر، یا.. باشد که فردی خاص در سازمانهای مختلف عملکردهای متفاوتی را بروز میدهد. عوامل محیطی بیش از آنچه به نظر میرسند مهم هستند من فکر میکنم تنها کار موثری که میشود کرد این است که محیطی را برای کار انتخاب کنیم که شیوه تعامل در آن شبیه شیوه تعامل خودمان باشد(شیوه انفعالی!!!!!).
پایدار باشید.
@مهرعلیزاده
سلام
دوست من بهترین پاسخ من به پرسش شما که “چطور…” این است که تعامل باید بکنیم. تعامل یعنی به جای پرخاش یا قهر، طوری گفتگو کنیم که یکدیگر را نیازاریم. این آزردن سبب میشود که طرف مقابل دیگر علاقه ای به شنیدن حرفهای ما نداشته باشد.
قبول دارم که فرصت برای طرح محدود است، اما این محدودیت هم به نوعی به علت آن است که مدیران چون همیشه مورد انتقاد هستند، از اینکه خود را باز هم در معرض انتقادات قرار دهند، گریزانند. آیا ما به راستی به مدیران هم فرصت میدهیم که مشکلاتشان را مطرح کنند؟ یا همیشه آنها را مورد انتقاد قرار میدهیم؟
عوامل محیطی که اشاره فرمودید، بخشی هم همین فضائی که کارکنان برای مدیران ایجاد میکنند و برای آنها چاره ای جز پناه بردن به اتاقی در بسته باقی نمیگذارند.
دوست عزیزم، بیائید باور کنیم که ما هم نقش داریم.
راستی تا به حال چند بار کارهای مثبت مدیر را دیده ایم و قدردانی کرده ایم؟ چرا فکر نمیکنیم که مدیران هم به بازخورد مثبت و تشویق نیاز دارند؟ ما نیاز داریم، آنها هم انسانهایی مثل ما هستند …
ممنون از توجهتان
سربلند باشید