مراحل توسعه فردی
در نوشته های قبلی که د رمورد توانمندسازی نوشتم، به خصوص این نوشته، عده ای از خوانندگان، شرکت در فرآیند توسعه فردی را موکول به این کردند که بتوانند به فرآیند یا شخص یا پیشنهاداتی که در این خصوص هست، اعتماد کنند. من هم به طور خلاصه نوشتم که این خواسته یا دیدگاه منجر به دوری باطل ممکن است بشود.
فکر کردم خوب است در این مورد کمی بیشتر توضیح بدهم.
یک وقت است که من میدانم در حوزه ای ضعف یا محدودیتی دارم. این وقت زمانی است که من به خودآگاهی لازم رسیده ام. آن وقت لازم است درک و احیاناً داشن این را هم داشته باشم که آیا فلان روش برای مقابله با این محدودیت مناسب هم هست یا خیر. این حالت ایده آل است و در شرایطی که در نظام آموزشی و سیستمهای کاری در کشور ما کمتر برای این منظور آموزشی داده میشود، وقوع آن خیلی محتمل نیست.
آنچه بیشتر احتمال دارد، آن است که
من محدودیتی دارم که از آن آگاه نیستم. این عدم آگاهی به دو دلیل رخ میدهد:
- خودم هرگز ضرورت آن مهارت یا قبلیت را حس نکرده ام. مثلاً هرگز متوجه نشده باشم که من باید بتوانم موضوعی را که روی آن کار کرده ام، به نحو مناسبی ارائه دهم.
- از دیگران هم بازخوردی دریافت نکرده ام که این محدودیت را دارم، که این خود باز به سه دلیل ممکن است باشد:
- یا من با رفتار و برخوردم اجازه نداده ام که کسی به من بازخورد بدهد
- یا دیگران وظیفه ای برای دادن بازخورد به من، برای خودشان قائل نبوده اند
- یا ببازخورد داده اند و من متوجه نشده ام
فارغ از اینکه دلیل چه باشد، کاملاً محتمل است که من متوجه نباشم که محدودیتی دارم. حالا در این شرایط چطور ممکن است من بتوانم برای چیزی که از وجود آن اطلاع ندارم، در پی راه حل باشم؟ و از آن پیچیده تر، چطور ممکن است بتوانم راه حل خوب را انتخاب کنم؟
در این راه، یعنی توسعه فردی، چند مرحله میتوان قائل شد:
- ناآگاهی از عدم وجود قابلیت: در این مرحله من نمیدانم که در حوزه ای محدودیت دارم، یا قابلیت مورد انتظار و لازم برای موفق شدن را ندارم. این وقتی است که کاری را هرگر انجام نداده ام تا متوجه شوم که خیلی در آن موفق و کارآمد نیستم.
- آگاهی از عدم وجود قابلیت: ممکن است آن قدر خوش اقبال یا خوش شانس بوده باشم که به علتی، مثلاً دریافت یک بازخورد، یا ضرورت یافتن انجام کاری، دریافته باشم که قابلیت لازم برای انجام آن کار یا ارائه آن مهارت را ندارم.
- مهارت آگاهانه: وقتی دریافتم و خود را توسعه دادم، مهارت جدید کسب میکنم، که از آن هم آگاهی دارم، اما هر وقت میخواهم آن را به کار ببرم، باید به دانسته هایم رجوع کنم و مراحل را در ذهن مرور کنم تا بتوانم آن قابلیت را بروز دهم. این مرحله هنوز خیلی مفید نیست و ممکن است اثربخشی نداشته باشد. اما مرحله مهمی است، حالا من به تمرین احتیاج دارم. مثل کسی که روش ارائه را یاد گرفته اما هر بار که میخواهد ارائه کند، باید مراحل و باید ها و نبایدها را در ذهنش مرور کند.
- مهارت ناخودآگاه: راستی فکر میکنید که یک ورزشکار حرفه ای، هر بار که میخواهد شوتی بزند، مراحل را و زاویه پایش را در ذهن مرور میکند؟ یا یک بازیکن بسکتبال، هر بار که میخواهد سه گام برود، گامهایش را میشمرد؟ یا وقتی میخواهید غذا را میل کنید، کنترل میکنید که فک و دندان و مری و معده چه کارهایی و به چه ترتیبی باید انجام دهند. قطعاً اینطور نیست. اینها بدون آنکه شما بدانید و متوجه باشید انجام میشوند. اگر مهارتهایی که برای توسعه خود فرامیگیرید، به این مرحله برسند، شما آنها را مرتباً به کار می برید، بدون آنکه خودتان هم متوجه باشید. اینجاست که از دید دیگران هم موضوع کاملاً طبیعی به نظر میرسد. مثلاً وقتی مهارت گوش کردن را در خودتان توسعه میدهید، روزهای اول همه متوجه هستند که برای قطع نکردن صحبت طرف مقابل به خودتان میپیچید، اما به مرور زمانبه نظر میرسد که گویا این مهارت بخشی از شیوه رفتاری شماست که در ژن شما از روز اول موجود بوده است.
اگر شما در مورد یک مهارت، مثلاً همین گوش کردن، در مرحله 1 از مراحل بالا باشید، چطور میخواهید سیستمی که برای توسعه این مهارت به شما پیشنهاد میشود را ارزیابی کنید؟ چقدر احتمال دارد که اصلاً ضرورت توسعه این مهارت در خود را قبول کنید؟ یا اگر کردید، بهترین راه را انتخاب کنید؟ نکند این بی اعتمادی شما به سیستمهایی که به شما پیشنهاد میشود، اصلاً ناشی از این باشد که همیشه خودتان سعی کرده بودید، آنها را قبل از استفاده، ارزیابی کنید؟ و حالا دیگر (به علت اشتباه خودتان در تجربه های قبلی)، به هیچ چیز دیگری هم اعتماد ندارید؟
پس میخواهم پیشنهاد کنم که :
- به توسعه فردی فکر کنید.
- دانش و درک خودتان را تنها معیار در نظر نگیرید.
- مطمئن شوید، نه فقط بر اساس ارزیابی خودتان، که مجاری بازخورد با تنوع و تکرر لازم، به سمت شما باز و فاقد محدودیت هستند.
- به یک نفر، یا یک سیستم، اعتماد کنید، میتوانید آهسته آهسته پیش بروید.
- تمرین کنید که مهارتتان، به ناخودآگاهتان منتقل شود و یادتان باشد که اگر تمرین نکنید، تمام آنچه آموخته اید، فراموش میشود و ممکن است به سرعت به مرحله 2 برگردید، یا در مرحله 3 بمانید که هیچکدام بر اثربخشی شما اضافه نخواهد کرد.
- حتما در توسعه فردی به شاخصه های رفتاری خودتان توجه کنید. همه به یک شیوه توسعه پیدا نمیکنند.
این دامی است که مدیران با احتمال بیشتری ممکن است در آن بیفتند، و بهمین دلیل است که یکی از وظایف اصلی مدیران سرمایه انسانی به خصوص در بخش توسعه سرمایه انسانی، جلب توجه مدیران ارشد به این مسئله است.
سربلند باشید
سلام و خدا قوت
خداییش رسیدن به مرحله ۴ پوست آدمو میکنه. به نظر من آدمی نمیتونه در همه زمینه ها به مرحله ۴ برسه. چون رسیدن به مرحله ۴ نیازمند صرف زمان و انرژی بسیاری اونم بصورت آگاهانه هست. اما برای هر مهارتی امکان صرف اینقدر وقت و انرژی نیست. چون مهارتهای مورد نیاز زیاد هستند و منابع ما یعنی وقت و انرژی محدود. پس ناچاریم بین مهارتهای مورد نیاز و مورد علاقه انتخاب انجام بدیم و منابعمون را بین اونها توزیع کنیم. و این یعنی مجبوریم در تعداد محدودی مهارت بصورت تخصصی فعالیت کنیم تا در اون به مرحله ۴ برسیم. و در نتیجه در مابقی مهارتها در مراحل ۲ و ۳ و یا حتی ۱ میمونیم.
حالا اینجاست که می رسیم به این سوال شما:
میخواستم اگه اجازه میدید یک متن کوچیک در تکمیل مطلبتون بنویسم.
اینکه شخصی به فکر توسعه شخصی بیفته نتیجه اینه که به خودشناسی رسیده. و رسیدن به خود شناسی لازمش تفکر و مطالعه هست. حالا اگه شخصی مطالعه و تفکر نکنه چطور میتونه به فکر توسعه فردی بیفته؟ و با توجه به تجربه شخصی خودم اکثر افراد اهل مطالعه و تفکر نیستند و در نتیجه اکثر افراد حتی به این فکر نمی افتند که برخی تواناییها را ندارند. حالا کسی که میاد و این مطالب را مطالعه میکنه مطمئنا به خودشناسی ولو نسبی رسیده که نیاز به یادگیری بیشتر را حس کرده. و حتما این شخص نقاط ضعف خودشو میشناسه و در نتیجه این افراد در مرحله ۲ قرار دارند. حالا مشکل اصلی اینه که با اون اکثریتی که نداند و نداند که نداند باید چکار کرد؟
@هاشمی
سلام
باید بیشتر مواظب نوشته هایم باشم. هم شما بسیار دقیق و ریز بین هستید هم من زیاد حواسم پرت است :-)
اول این نکته را عرض کنم که شما اگر هم بخواهید نمیتوانید روی بیش از ۳-۴ مهارت به صورت همزمان کارکنید، هیچ انسانی این قدر منبع ندارد. پس باید گام به گام و در هر گام چند تا را انتخاب کنید و روی آنها کار کنید.
خبر خوب این است که وقتی شما ۳ تا را بهبود دادید، چند تای دیگر هم خود به خود بهتر میشوند، مثل جایزه ماشین که برای یک قوطی چای به شما میدهند :-)
مثلاً وقتی شما مدیریت تقابل را انجام میدهید و تمرین میکنید، مدیریت زمانتان هم بهتر میشود و …
اما آن دامی که عرض کردم و آن نکته مطالعه نکردن که فرمودید، چاره اش شرکت ادواری در برخی کارگاههای عمومی است. خوب است ما همه مان سالی ۲-۳ کارگاه را برویم.
فرد بسیار موفق و برجسته ای را میشناسم که میگفت تمام مسیر زندگی اش را در یک کارگاه یک روزه (که البته با دقت انتخاب کرده بوده است) یافته و تما موفقیت امروزش را قبل از تلاش خودش که سالها طول کشیده است، مرهون سرنخهایی میداند که در آن کارگاه به او داده بودند! جالب نیست؟
اما ما، همه کارگاهها و سمینارها و گردهمائی ها را به یک چوب میرانیم، و د رمورد همه چیز قضاوت داریم، این یک آفت است.
در مورد رسیدن به فاز ۴، سخت است اما دستاوردش بزرگ است. عامل موفقیت تمرین است. مثلاً شما برای تعامل کافیست در زندگی روزمره، دائماً ۳-۴ کار را نکنید و ۳-۴ تا را تکرار کنید. همین. بعد از ۶-۷ ماه متوجه میشوید که تعاملتان تغییر کرده است. خیلی هم سخت نیست. اما دستاوردش این است که از این به بعد نصف زمان قبلی را صرف رفع و رجوع کردن مشکلاتی که قبلاً به علت تعامل ضعیف درگیرش بودید، خواهید کرد و اینجا جاییست که جایزه هم میگیرید، چون مدیریت زمانتان هم درست میشود و بخشی از زمانتان، آزاد میشود. جالب نیست؟ نمی ارزد؟
سربلند باشید