من و دیگران
خیلی اتفاق می افتد که افراد از سازمانها خارج میشوند. در این شرایط این افراد تبدیل به یک الگو یا متر برای افرادی میشوند که در سازمان میمانند. همیشه افرادی که مانده اند، خود را خواسته و ناخواسته با افراد خارج شده، مقایسه میکنند. این جمله ها آشنا نیست؟
فلانی رو میشناختی؟ 2 سال پیش رفت فلانجا، الان فلان شده، ما هنوز همونجائی که بودیم، هستیم.
این مقایسه ها 2 پیام دارد، یکی برای من که مانده ام، یکی برای سازمان من. خوب است به هردوی اینها توجه کنیم.
برای منی که مانده ام سوالها اینها هستند:
- او که رفت چه مهارتهایی داشت که شما ندارید؟
- او که رفت، چه محدودیتهایی داشت که شما ندارید؟
- شما خود را نسبت به او چگونه ارزیابی میکنید؟
- او چرا رفت و شما چرا نرفتید؟ یا چرا ماندید؟
- او چه هزینه ای برای رفتن داد؟ نوع کارش، سطح درآمدش، ریسک موفقیتش و … را ارزیابی کرده اید؟
- آیا همه کسانی که رفتند همین وضع را داشتند، یا فقط عده ای؟ یعنی در میان کسانی که رفتند، تجربه ناموفق هم بود؟ چرا؟
گاهی ما غیر منصفانه مقایسه میکنیم. فردی که مدتها دوره های آموزشی دیده، ریسک بزرگی کرده، احتمالاً نشیبی را قبل از فراز فعلی تجربه کرده، را با خودمان که سرجای خودمان نشسته ایم، نه آموزشی دیده ایم، نه ریسکی کرده ایم، نه تغییری در زندگیمان راتحمل کرده ایم، مقایسه میکنیم و افسوس میخوریم.
یک بار که من در همین دام افتاده بودم، دوست عزیزی به من گفت که میدانی محل کار فلانی در جاده کرج است، از کجا میدانی که تو اگر رفته بودی، روز اول تصادف نمیکردی و نمیمردی؟ این نگاه در نظر اول خیلی بدبینانه است و نگاه خوبی نیست، اما توجه من را به تمام چیزهایی که او هزینه کرده بود، جلب کرد. از آن پس سعی کردم، به تمامیت یک اقدام نگاه کنم و البته این سبب شد که جور دیگری نگاه کنم.
این قضاوتهای غیر منصفانه، خیلی مواقع ما را نسبت به زندگی بدبین و ناامید میکند.
این که کلیت یک موضوع را به موقع و جزئیات آن را هم به موقع ببینیم، هنر بزرگی است و نقش مهمی در موفقیت دارد. باید این را تمرین کنیم.
اما از دید سازمان هم این نکته مهم است. اگر تمام یا عمده افرادی که سازمان ما را ترک میکنند، بعد از جدائی از ما خیلی شکوفا میشوند، یک جای کار میلنگد. شاید ما مانع شکوفائی آنها میشویم؟ شاید نمیگذاریم آنها آنچه دارند را در سازمان ما عرضه کنند؟ باید به این موضوع فکر کنیم.
اما گذشته از فکر، یکی از کارهای خوب، مصاحبه به هنگام خروج فرد از سازمان است. خوب است جلسه ای داشته باشیم و خیلی دوستانه، بدون آنکه بخواهیم دفاع کنیم، بپرسیم و بدانیم که او چرا میرود؟ بعدا هم بدانیم که او در خارج سازمان چه وضعی پیدا کرده است. حتما خبر وضعیت او را همکاران به ما خواهند داد. اگر موفق تر شده بود، باید به فکر برویم.
سازمانی را میشناسم که نیروهای خوبی را پرورش داد، خیلی خوب، تیمی عالی، اما با بالا رفتن سن مدیران، هیچ برنامه ای برای این نیروهای خوب و وفادار نداشت. آنها یک به یک سازمان را ترک کردند، و همه موفق تر از قبل، به راهی دیگر رفتند. به گمان 5 سال بعد، نامی از این سازمان شنیده نشود و نماند. این خیلی غم انگیز است.
اما شما که در سازمان میمانید، نباید سازمان را به خودتان بدهکار کنید. این بدترین حالت است. اگر روزی احساس کردید که سازمان به شما بدهکار است، در روابط خود و سازمان حتما بازنگری کنید. موضوع را به هر روش با مدیر سازمان در میان بگذارید.
مثال تمیز کردن کف اتاق را یادتان هست؟ اگر احساس کردید که بابت کاری که میکنید، پاداش و حقتان را نمیگیرید و باز هم در سازمان ماندید، اینجا دیگر خودتان هستید که به خودتان بدهکارید، نه سازمان به شما. با خودمان رورسات باشیم.
سربلند باشید
عالی بود.
بله، درست است. کارمندان باید بدانند که وضعیت کنونی را خود برای خود رقم زده اند. اگر ناراضی اند و یا از سازمان بدهکارند و … ، خود می بایست وضعیت خود را تغییر دهند. حال با رفتن یا با در میان گذاشتن و … .
ماندن هم جلوی پیشرفت را می گیرد و هم سازمان را خوش خیال می کند که در مسیر درستی قرار دارد.
با تشکر
@Mrk
خیلی خوب است که نقش خودمان را فراموش نکنیم. این بیشتر به نفع خودمان است تا دیگران.
سربلند باشید
عجب تلنگری بود.
سازمان ما حقوق خوبی می دهد(که البته در یکسال اخیر تاخیر زیادی شامل حال آن شده است) ولی مشکلی که وجود دارد نادیده گرفتن پرسنلی است که در سایت کار می کنند. یا ساده تر بگویم آنهایی که به مراکز قدرت و ثروت(مدیر) نزدیک ترند هم حرفشان خریدار بیشتری دارد و هم احتمالا حقوق بیشتری می گیرند.
بسیاری از کسانی که از سازمان ما رفتند عاقبت به خیر شدند :) اما به دلیل سابقه ی خوبی که شرکت ما در سالهای گذشته داشته، دل کندن از آن سخت است.
این مطلب را باید چندین بار بخوانم در روزهای آینده.
@محمد جواد محبی
دوست عزیز
قریب ۲۰ سال تجربه همکاری با دوستانی را داشته ام که من به مرکز نزدیک بوده ام و آنها دور. همیشه هم این مشکل و این باور بوده است که آنها که به مرکز نزدیکترند، حرفشان به قول شما بیشتر خریدار دارد.
اما واقعیت این است که تمام این باور صحیح نیست، مثل هر باور دیگری.
به نظرم اگر سازمانها بین این دو دسته گفتگو برقرار کنند، خیلی از این باورها اصلاح میشود و افراد در هر دو طرف با آرامش بیتری زندگی خواهند کرد.
در هر سوی این رابطه که باشی، مثل همه موارد دیگر، مزایا و معایبی هست. اما من همیشه بر این باورم که خوب است نقش خودمان را که خواسته ایم در کدام سو باشیم و چرا آن سو را انتخاب کرده ایم، را در نظر بگیریم. ببینیم برای داشتن چه چیزی هزینه میکنیم؟ مثلاً برای شرایط کمتر رسمی، یا برای نزدیکی به قلب اجرا، یا برای دیده شدن به عنوان یک “سازنده” و فردی عملگرا، شاید داریم هزینه دوری از مرکز را میپردازیم.
با روشن شدن این انگیزه های احتمالاً پنهان در آن ته وجود ما، پذیرش شرایط منطقی تر میشود.
شاید ترک سازمان جزء آخرین گزینه ها باشد، شاید ابتدا باید بدانیم که چرا اینجا هستیم، به ریشه ها برگردیم و خوب نگاه کنیم. وگرنه در سازمان دیگر هم به زودی به همین نقطه، شاید با امکانات کمتر میرسیم.
سربلند باشید
عالی بود
@nasrin aslani
لطف دارید
یک مشکلی که توی بعضی سازمانهای بزرگ هست اینه که مثلا تیمی که توش کار میکنیم، جوان، پر انگیزه، خوب و با مدیریت (مدیر تیم منظورمه) خوبیه. اما کل سازمان یک سازمان لَخت بروکراتیک است که پاداش و حقوق متناسب با کار نمیدهد؛ مدیران رده های بالاتر علاقهای به برنامههای پیشرفت کارکنان ندارند، درصد عمدهای از پرسنل سازمان (خارج از اون تیم)، افرادی بیدانش، با بهرهوری بسیار پایین و بدون روحیه همکاری سازنده هستند. در همچین شرایطی آدم واقعا میمونه چکار کنه. از یک طرف خود تیم، یک محیط آرام و سازنده است و کارکردن در اون لذت بخشه، از یک طرف دیگه میبینی زحمات و تلاشهای آدم پاداشی درخور نمیگیره و تبعیض پرداخت به شدت وجود داره، محیط رسمی سازمان بسیار خشک و خشن هست. از طرف لایههای بالای مدیران سازمانی فشار برای انجام کار روتین و اداری، وجود داره تا انجام کار درست. واقعا توی این شرایط باید چکار کرد. مدتهاست که فکرم رو مشغول کرده.
@جام طلا
سلام
دوست عزیز، همه ما در بسیاری شرایط با این معما مواجه هستیم. توصیه ساده من در چنین شرایطی یک تحلیل است، مثلاً SWOT که ببینید به روشنی چه میدهید و چه میگیرید؟ چه فرصتهایی هست در مقابل چه تهدیدهایی.
آن وقت هر تصمیم که بگیرید میدانید که چه “بده بستانی” انجام داده اید.
اگر این کار را نکنید، در آینده هر چه بشود، احساس خواهید کرد که به خودتان بدهکار هستید و این حس خوبی نیست.
شرایط را تحلیل کنید، یک تحلیل همه جانبه و به تمام فاکتورهای داخلی و خارجی فکر کنید و همه را بنویسید.
فکر کنم به نتایج خوبی برسید. اگر دوست داشتید نتیجه را اینجا بگذارید تا همه با آن آشنا شوند.
سربلند باشید