یک حرفه
این مطلب، از یادداشت تحلیلی آقای علی نعمتی شهاب عزیز الهام و انگیزه گرفته است که تحت عنوان “آیا مشاوران مدیریت زنبورهای بی عسل هستند” نوشته است. اگر به هر نوع با مشاوره مدیریت سر و کاری دارید، پیشنهاد میکنم حتما آن نوشته خوب را بخوانید. هر قدر این نوشته عمیق و پخته است، انگیزه و درسی که در بر دارد، به همان اندازه و بیشتر جذاب و آموزنده است.
ریشه یابی میکند، تحلیل میکند، مرجع ارائه میکند، نمونه میآورد، عارضه معرفی میکند، نوشته اش پند اخلاقی دارد، به نظرم همه چیز تمام است.
این نوشته (نوشته من) یک تحلیل نیست، حتی یک بررسی موردی هم نیست، شاید یک درد دل باشد، یا نگاهی از هر دو سو. راستی چرا حرفه مشاوره، (اعم از مدیریت یا سایر زمینه ها) این قدر مظلوم است؟ چرا هر از گاهی، شمشیری بر گردن این حرفه گذاشته میشود؟ از سوی دیگر چرا بسیارند کارفرمایان و سازمانهایی که از خدمات مشاوره ای که دریافت میکنند، رضایت ندارند؟
ابتدا نگاهی به حرفه مشاوره و ماهیت آن بیندازم، تا درک من را از این حرفه بدانید. حرفه مشاوره، حرفه ای است که خروجی کارش، نمود قابل لمس، برای چشم غیر مسلح ندارد، متر کردنی و افتتاح کردنی نیست. مدیران اجرایی، که ناشی از شرایط کار، به خصوص در کشورهای کمتر توسعه یافته یا در حال توسعه، بیشتر طرفدار اجرا، مترکردن، دیدن با چشم و نتایج ملموس هستند، با تامل و صبری که در این حوزه (مشاوره به صورت عام) مورد نیاز است، مشکل جدی دارند. اتفاقاً بخش بزرگی از کار مشاوران، رفع همین نقیصه است، این است که چشمها را بشویند، این است که راه را نشان دهند، قبل از آنکه به راه وارد شویم. وگرنه که رفتن و گذر کردن، به صورتی افتان و خیزان،هنر نیست. ما ایرانیها چقدر در این باب تمثیلها و اشعار خوب، که البته آن قدر مودبانه که همه جا هم میتوان گفت، داریم.
در طول تاریخ حرفه مشاوره بر اساس دوباره نیازمودن آزموده ها شکل گرفته است. یعنی در این حرفه حوزه های مختلف بررسی میشوند، موارد واقعی با نمونه های محدود و آزمایشهای به ظاهر عجیب، تکرار و بررسی میشوند، تا آزموده ها، باز هم آزموده نشوند، تا منابع بیهوده هدر نروند. مشاوران، به سختی سالها کار میکنند، اشتباهها را می بینند، بدون آنکه فرصت برای مداخله اجرائی داشته باشند، تا عمرها را صرفه جوئی کنند. در پیچ و خم مقایسه های نابرابر مالی میجنگند، تا نگذارند در چاه افتادن ها زیاد شوند.
آنچه عرض شد، از دیدگاه بنده، مختصات یک حرفه است، نه یک شخص، نه کسی که حرفه ای را انتخاب میکند. تفکیک این دو مهم است. حرفه از آنکه ادعای انتساب به حرفه را دارد، جداست. صد البته در هر حرفه، نه همه خوب و نه همه بد هستند. در پزشکی، در مهدنسی، در ادبیات، در تمام حِرَف، هم خوب هست و هم بد. این لغزشها و یکی دانستنها هم البته دامی است که باید از آن دوری کرد، و نویسنده مطلب فوق به خوبی از آن دور مانده است.
وقتی ما دانشی و تجربه ای محدود از موضوعی داریم، که معمولاً دانش و تجربه همه ما، در هر زمینه محدود به حدودی است، به جای تحلیل موضوع، به تحلیل مصداقهایی که میشناسیم، دیده ایم یا احیاناً خود یا بستگانمان تجربه کرده ایم/اند، میپردازیم. از تحلیل مصداقها، به بسیاری نتایج ذیقمیت میتوان رسید، حکمهایی هم میتوان صادرکرد، اما نمیتوان حرفه ها را به طور عام مورد ارزیابی و نقد، یا از سوی دیگر، مورد تعریف و تمجید قرارداد. خلاصه آنکه مبانی تحلیل، باید با نتیجه گیری تناسب داشته باشد.
تحلیلهایی که میخوانیم با آسیبهای دیگری هم مواجهند. گاهی تحلیلها با هدفِ قرار گرفتن در نور و کانون توجه انجام میشوند که معمولاً باید تند، موهن و برخورنده باشد. مثل مجلات معروف به زرد. گاهی هم تحلیلگر، با چسباندن خود به این و آن، برای افزایش اثربخشی تحلیلش تقلا میکند، که این البته با معرفی مرجع فرق دارد، گاهی مرز بین این دوست که بر اعتبار تحلیل اثر سوء میگذارد. اینجا هم در ادبیات ما تمثیل زیاد است، مثلاً “من آنم که رستم بود پهلوان”.
راستی چرا در کشورهای در حال توسعه، همه با حرفه مشاوره مشکل دارند؟ لابد یک جای کار میلنگد، این نمیشود که گروهی ناراضی باشند و بگوئیم دور از جان، هیچکس نمیفهمد. این هم بی انصافی و به نظر من کج فهمی است.
به گمانم، مشاوران دو بال دارند. یکی دانش و دیگری تجربه. دانش در دوره تحصیل، یا دوره های آموزشی، یا خلاصه بیشتر در روندهای آکادمیک، کسب میشود. اما تجربه، نه فقط در گذر زمان، که با انجام کار حاصل میشود. کاری که درست انجام شود، بهترین بستر برای کسب تجربه از سوی “جوانها” ی هر رسته از رسته های مشاوره است. جائی دیده ام که عمر مشاور را نه با سن او، که با تعداد طرحهایی که در آنها حضور داشته میسنجند.
اگر به حرفه مشاوره مدیریت نگاه کنیم، متاسفانه در کشورهای در حال توسعه، یا کمتر توسعه یافته، بستری برای کسب تجربه وجود ندارد. سازمانهای این کشورها، فاقد پیشینه کافی هستند، معمولاً با یک طرح ملی میآیند، بودجه های بزرگی میگیرند، چند کار انجام میدهند، اندکی تجربه حاصل میشود و چون این سیاست ها ادامه ندارد، یا آنچه ته کاسه مانده را برمیدارند و میروند، یا میمانند تا کفگیر به ته دیگ برسد. مثلاً در صنعت نرم افزار اگر نگاه کنیم، تاریخ تولد خیلی شرکتها، با تاریخ تولد طرح تکفا یکی است، آمدند، به سرعت در مناقصه ها شرکت کردند، هر شرکت چند کاری انجام داد و چون آن طرح ملی که حمایت دولت، این بزرگترین کارفما و سیاست گذار کشور را، در دل داشت دیگر ادامه نیافت، همه پراکنده شدند. یا در زمینه عمرانی، دوره ای که همه میساختند، پیمانکاران و مشاوران ساختمانی به شدت تکثیر شدند، وقتی آن سیاستها تمام شد، اینها هم کم کم محو یا دچار دگردیسی شدند.
حالا در این شرایط ما از شخص یا سازمانی انتظار داریم که الگوئی برای سازمان ما ارائه دهد که هم تجربه شده باشد، هم جهانی باشد، هم بومی سازی شده باشد، تضمینش هم بکند!
کار او تجربه نشده و به همین ترتیب بومی سازی هم نشده است، چون بستری برای تجربه نداشته است، چون سازمانی نبوده که او در آن تجربه کند. اگر نبودند امثال سازمان مدیریت صنعتی و سازمانهای خصوصی و کوچکی که این تجربه های محدود را ثبت و مدون کنند، به گمانم امروز تجربه کشور در این زمینه در حدود صفر بود. پس کجا باید تجربه میکرده است؟ برای بومی سازی، به نمونه های متعدد نیاز است، ما که نمونه های محدود هم نداریم، چه رسد به متعدد.
کار او جهانی نیست، چون سالهاست که مشاوران خارجی به صورت محدودتری در ایران فعالیت دارند. گرچه برخی سازمانها که از خدمات این مشاوران استفاده میکنند، با مشارکت دادن مشاوران محلی در فرایندهای همکاری، فهم خود را نشان میدهند، اما هنوز نمیتوان نام این تجربه را جهانی گذاشت.
اما بامزه ترین بخش کار به نظرم، ضمانتی است که از مشاور خواسته میشود. تقریباً همه علمای عالم میگویند که مشاور کارش نصیحت دادن است، نه اجرا کردن. او به جای شما و برای شما فکر میکند، برای شما تصمیم میسازد، شما باید تصمیم بگیرید. به نظرم اگر مشاوری تعهد کرد که برای من اجرا هم بکند، من باید به او شک کنم. ممکن است کسی در کار اجرا هم به من کمک کند، کنارم بماند تا کاستی ها را رفع کنیم، اما اینکه مشاورم باشد و اجرا کند، به نظرم غلط و تناقض است. شما وقتی وارد حوزه اجرا میشوید، با محدودیتها و موانع اجرائی عدیده مواجه میشوید، که در بسیاری موارد، شما را مجبور به انحراف از اصول عملی و تئوری میکنند، شاید بتوان گفت که دچار یک عملزدگی خفیف میشوید. آری، مشاور شما هم با همه این موانع آشنا نیست، او هم تجربه نکرده است، یا اگر تجربه کرده باشد، گران است، خیلی گران، اما معلوم نیست تجربه محدود او، عیناً مطابق مشکل شما یا ابهام شما باشد. اما او با نگاه سیستمی ممکن است و فقط ممکن است، با فارغ بودن از مشکلات اجرائی و روزمره، تحلیلی بکند، دیدگاه و راهکاری ارائه دهد که قبل از رسیدن به نقطه مشکل آفرین، به موقع شما را از مسیر بد، دور کند. حالا اگر قرار باشد که شما متفکر سیستم هم باشید، کار ایراد پیدا میکند و شما دچار تناقض میشوید. این است که بهتر است یکی فکر کند، فارغ از دغدغه های واقعی اجرا، و یکی اجرا کند، فارغ از پیچیدگیهای تحلیل.
در سالهای اخیر، برای رسیدن به سرعت و ضمانت مورد نظر، روشهای دیگری ابداع شده که نمای بیرونی آنها متفاوت است. یعنی شما پروژه را میخواهید، یکی برای شما طرح و اجرا و بهره برداری میکند، سهمش را از اجرا (از محصول) برمیدارد و سهم شما را هم میدهد. اما در درون، باز هم همان اتفاق است که می افتد. یعنی در دل این سازمانها هم گروهی فکر میکنند و گروه دیگری اجرا، اما با همدلی و اطمینان و البته پذیرش ریسک. فقط در این شرایط شما، شاید هم به ظاهر، از ریسک پذیری دور میشوید.
یکی از نمونه های خیلی جالب این قضیه آقای BJ Fogg است که درمورد سایت های شبکه اجتماعی تحلیل ارائه میدهد، راه نشان میدهد اما خودش نمیرود یک سایت دیگر در این زمینه راه بیندازد. مشق شبش به دانشجویانش، این است که بروند ببینند چطور میتوانند عده ای را به کاری (مثل ثبت نام در یک سایت) تشویق کنند، فکر میکنید آنها چند نفر را تشویق کردند؟ باورتان هم نمیشود… اما خودش نمیرود یک سایت فروش کتاب راه بیندازد، روی همین داستان کار میکند و این دانش را به شرکتها ارائه میدهد و مشاور میماند، مشاوری که یکی از 10 نفر مشاور و نظریه پرداز برتر معرفی میشود.
بنابراین، اینکه چرا اینها که این قدر نصیحت میکنند، خودشان مدیریت نمیکنند، ایرادی ناوارد است که اتفاقاً این هم مختص کشورهای کمتر توسعه یافته است.
اگر قبول کنیم که بر سر آنچه یک مشاور باید بکند، به توافق رسیده ایم، حالا ببینیم ما که میدانیم این بازار چقدر شلوغ است، چقدر پتانسیل خرابی و آلودگی دارد، چرا باز هم کلاه سرمان میرود.
دوستی میگفت که شما در آمریکا اگر به سبزی فروشی بروی (مگر دارند؟) و هواپیمای جنگنده بخواهی، به تو قیمت میدهند (شوخی) اما ممکن است این قیمت 10 برابر اشتباه باشد و هیچکس هم این را تخلف نمیداند، چون اصل بر این است که تو باید بدانی که چه چیزی را از کجا باید بخری؟ پس اگر به من جنس بدی فروختند، سرم کلاه گذاشتند، من هم چندان بی تقصیر نبوده ام. در حرفه مشاوره، این موضوع خیلی داغ تر و ملموس تر است.
ما یا معتقدیم که همه چیز را میدانیم که به گمانم امروز کمتر کسی است که حتی این حرف را به شوخی هم بیان کند. یا اگر معترفیم که نمیدانیم، دو راه داریم: یا میرویم که خودمان یاد بگیریم، مثلاً مدیریت مالی، دکوراسیون محیط کارمان، فرایندهای خریدها، طراحی ساختار سازمانی مان و …. را خودمان یاد میگیریم و به زعم خود انجام میدهیم. ببخشید اما به نظرم این گزینه آن قدر رسواست که نیازی به بررسی ندارد، روشن است که نمیتوانیم همه اینها راچنان که باید، یاد بگیریم اما بدیهی است که همه مدیران مجبور میشوند (یا برای صرفه جوئی در هزینه، یا برای رعایت مسائل امنیت اطلاعات سازمانشان) بسیاری از این کارها را خودشان واردش شوند. پس یعنی کاری را که در آن تخصص نداریم، یاد نگرفته ایم، انجام میدهیم، مثلاً حسابداری. دوست دارم یک مدیر بیاید و بگوید که من در امور حسابداری شرکت هیچ دخالت و اعمال نظری نمیکنم. مگر ممکن است (در کشور خودمان را عرض میکنم)؟ همه دخالت میکنند، آنهم در حد تیم ملی. راه دیگر وقتی که نه میدانیم، نه میتوانیم (صلاح است) یاد بگیریم، این است که مشورت بگیریم.
اصلاً حرفه مشاوره از همینجا پدید آمده است. اما از چه کسی بپرسیم؟ طرف مشورت باید صلاحیتهایی داشته باشد. آیا من این صلاحیتها را کنترل کرده ام؟ آیا من صلاحیت انتخاب و استفاده از خدمات یک مشاور خوب را داشته ام؟ نقش من در انتخاب مشاور بد، چه بوده است؟ هیچ؟ فقط یک مظلوم ستمدیده با چشم و گوشی بسته؟
به گمانم این ارزیابی که فقط دیگران را ببینیم، قابل دفاع نباشد، البته این هم از مشخصات مدیران اجرائی است که در عمل همه عوامل منفی را خارج از خود میبینند، اما چون در گوشه ای خوانده اند که رهبران تمام اشکالات را از خود میبینند، دوست دارند که اظهار (و فقط اظهار) کنند تمام اشکالات از من و مسئولیتش با من است. به نظرم شاید اینجا یه مشورتهایی در حوزه های دیگر هم نیاز باشد.
بیائید باور کنیم که همه Doer نیستند و نباید باشند، بعضی ها Thinker هستند، که هر دو، هم لازم و هم خوب است. اما مقایسه اینها، دور از عقل و منطق است. کِی بود که آن بزرگ کفت: همه چیز را همگان دانند؟ چرا کسی که مشاوره میدهد، حتما باید مدیر بوده باشد؟ چرا رئیس فلان فدراسیون باید حتماً عضو تیم ملی بوده باشد؟ و چرا عضو تیم ملی، حتماً رئیس فدراسیون خوبی خواهد بود؟
امیدوارم روزی برسد که به جای اینکه سنگ پرانی کنیم، به آنها که راهی را میروند، سنگ بزنیم، پایشان را بشکنیم و تمام انگیزه هایشان را کور کنیم، ما، به عنوان مخاطبشان، راه را نشانشان دهیم، بگوئیم کجا کج رفته اند، کجا را باید اصلاح کنند، تا آنها، شاید نه برای ما، برای آنها که بعد از ما می آیند، بهتر باشند. تاریخ بخوانیم، ببینیم مشاوران بزرگ در جهان میراث کدام بزرگان را به دوش میکشند؟ با سرمایه کدام سازمانها به اینجا رسیده اند.
خلاصه و جمعبندی عرایضم این است:
- مشاور با مجری فرق دارد، این تفاوت را درک کنیم.
- کلاس کار مشاور باید با کلاس نیاز من تطابق داشته باشد، درست ببینیم.
- مشاور هم مثل من است، علامه دهر نیست، همه چیز را نه دیده و نه تجربه کرده، اما در محدودیتهای من غرق نخواهد شد.
- من در انتخاب مشاور نقش کلیدی دارم، این نقش در توفیق و شکست من موثر است، آن را هم به حساب بیاوریم.
- بررسی موردی با تحلیل کلی فرق دارد، هر دو خوب هستند و لازم اما نتایج یکی به دیگری قابل توسعه نیست.
- بازخورد دادن خوب است، اما آدابی دارد. انگیزه ها را نباید کشت.
- مشاوره در هر کاری لازم است و نقش دارد، این را نمیتوان منکر شد.
یادمان باشد که تمام حقیقت نزد یک نفر نیست، عده ای بر این باورند که دردشان را همینها درمان کرده اند و البته از درمان دردهای گروهی هم عاجز بوده اند، پس شاید و فقط شاید بخشی از حقیقت هم در آن سو باشد، که من به علت اولویت دادن، شاید حتی ذهنی، به اجرا و نتایج کوتاه مدت و ناپایدار، اما ملموس و قابل دیدن برای همه، از آن غافل مانده باشم. فقط شاید…
سربلند باشید
سلام. فوق العاده بود. دست مریزاد. بسیار بسیار تحلیل جالب و به هنگام و صحیحی ارائه کردید. بنظرم جان کلام در همین است که خوب ببینیم، خوب انتخاب کنیم، خوب ارزیابی کنیم و خوب بازخورد دهیم.
در تایید صحبتهای شما، در سالهای ۸۲-۸۳ از دوست و استاد گرانقدری در حوزه مشاوره روانشناسی صنعتی در شرکت استفاده می کردم که برایم بسیار بسیار عالی و آموزنده بود. در بدو آغاز همکاری، وقتی خوب صحبتهایمان را کردیم، رو به من کرد و گفت : فلانی، من ۲۷ سال کار روانشناسی صنعتی کرده ام. (ایشان مشاور صدها شرکت بزرگ ایرانی هستند) اما در شرکت شما یک آدم صفر هستم. باید به من یک فرصت ۲-۳ ماهه بدهی تا کاملا بر شرایط سازمان شما واقف شوم و بعدا در اختیار شما هستم برای مشورت.
در پایان از شما، آقای واحد و آقای نعمتی شهاب، به خاطر تحلیلهای آموزنده و وقت گرانبهایی که صرف میکنید برای تولید یک محتوای عالی و غنی سپاسگزارم.
سلام. مطالب خیلی جالبی توی درد دلتون بود، ممنون.
مورد خیلی مهمی توی این مطلب هست که بنظرم در دیدگاه مدیران خیلی تاثیر دارد و اون هم مساله اجراییه. شما توضیح دادید ولی فکر میکنم دقیقاً مشکل همینه که تصور میشه که چون مشاور مسایل و مشکلات اجرایی رو نمیدونه درنتیجه مشاوره ای که میده کاربردی نیست!
@اباذرنفیسی
سلام
ممنونم که مشارکت کردید. من از تجربه های امثال شما استفاده میکنم. سعی میکنم همه جانبه نگاه کنم نه بر اساس تجربه یا دیدگاه خودم که حتما محدود است.
سربلند باشید
@فاطمه
سلام
این باور غلطی است که متاسفانه برخی مشاوران هم در این دام می افتند و بر این باور غلط و خواسته غلط دامن میزنند.
سربلند باشید
سلام مجدد
میخواستم یک سوال بی ربط به موضوع بپرسم! دلیل خاصی داره که دیدگاههای پستهای قدیمی بسته است؟ من به بعضی از پستهای قدیمی که رجوع میکنم دیدگاهها بسته هستند.
@پوینده دهکده جهانی
ولی به هر حال باید جواب قانع کننده ای برای این باور داشت. بنا به این اعتقاد مشاور در واقع “بیرون گود نشسته و میگه لنگش کن!” شما توضیح دادید ولی بنظرم برای این طرز فکر جواب قانع کننده ای نیست. اگر مشاور راهی که قابلیت اجرایی شدن با توجه به مشکلات و محدودیتهای واقعی نداشته باشد کمکی به حل مشکلات واقعی سازمان نمیکند. درسته که مشاور قرار نیست اجرا کننده باشه ولی به هر حال راهکاری که ارایه میده نباید قابلیت اجرایی شدت داشته باشه؟ یا اصلاً من تعریف مشاور رو اشتباه فهمیدم؟
@فاطمه
چون موضوعات قدیمی میشوند، ممکن است از نظراتی که در مورد آنها ابراز میشود، غافل شوم، به این دلیل بازه زمانی گذاشتم. شاید باید نامحدود باشد…
@فاطمه
اجرائی بودن یک اصل اساسی است، اما مشکلاتی که در احرا بروز میکند، لزوماً به این معنی نیست که طرح اجرائی نبوده است. مشکل این است که مجریان در تمام موارد مشکل را از این میدانند که طرح اجرائی نبوده، من معتقدم گه این است و گه آن. منصف باشیم. همه جا خوب و بد هست.
سربلند باشید
با سلام و آرزوی سلامتی و ” جانا از دل ما می گویی ”
هیهات بر مشاورین و مشاوران که هر چه می کنند ” کوفتن بر آهن سرد و سنگ سخت ” است .
دوستی گرانمایه از من پرسید : اگر ما مشاوره شما را نخواسته باشیم ولی مدرکش را خواسته باشیم باید چکار کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!! و قیافه من در ان هنگام دیدنی بود !
نمی توانم بگویم آقای آواژ در اشتباه است ، زیرا به کرات به مشکلاتی ازاین دست برخورده ام ولی دلم گرفت زیرا برای حرفه مشاوره ارزش زیادی قائلم ، هرچند هیچوقت نتوانستم به آنچه که مایل بودم برسم ، ولی دوستش دارم و بقولی ما مشاورین بظاهر جان سخت و در باطن دل کوچکی داریم که زود می شکند و زود می بخشد !
در هر صورت من هم با جسارت زیاد و اعتماد بنفس مثال زدنی ؟ خودم را شاگرد و رهرو مشاورین راستین تصور می کنم ، امیدوارم بر من ببخشید ، ولی شرایط جامعه ما نتایج حاصل از کار ما را کمی تا قسمتی ابری می نماید که خود داستان مفصلی دارد . در هر صورت فقط درددل بود و نه چیز دیگری بر من ببخشایید و منتظر ادامه این بحث هستم .
عین این پیغام را برای آقای آواژ هم خواهم گذاشت تا شاید با کمک هم مرهمی بر این دل بینوا بگذاریم . منوچهری
@manoochehri
سلام
از اینکه اینجا را محرم درد دلتان دانستید، ممنون.
سربلند باشید
واقعا عالی! به قول آقای واحد همین. :)
با سلام و تشکر فراوان بابت مطلب مفید و مفصلی که نوشتید. قویا اعتقاد دارم که توانایی مشاوران وطنی بسیار بیشتر از میانگین جهانی آن است. چراکه اینجا افرادی فعال با دستان خالی مفاهیم مشاوره مدیریتی را واقعا از نو خلق میکنند. هیچگاه مشاوره مدیریتی در کشورهای توسعه یافته به اندازه ای که در کشور ما انجام می گیرد پیچیده نیست. به گواه یکی از سخنرانان خارجی که در کارگاه مشاوره مدیریتی سال ۱۳۸۷ در سازمان مدیریت صنعتی صحبت می کرد کیس های مشاوره آنها بسیار ساده تر از ما بوده است. البته این هم دلیل دارد که بر می گردد به ساختار پیچیده و نامتناسب و بعضا معکوس مدیریتی کشور.
مدیران خصوصا در بخش دولتی بر اساس تحلیل و داده کاوی ارائه شده توسط مشاوران تصمیم نمی گیرند چراکه بر اساس این داده ها ارتقا نیافته اند بلکه آنچه آنان را رشد داده است مسائل دیگری بوده است.
خوشبختانه اساتیدی همچون جنابعالی و آقای نعمتی شهاب بسیاری از دغدغه های حوزه را با نوشته تان پوشش داده اید و به نوعی کار مار را راحت کردید.
با تشکر مجدد
پایدار باشید.
@علی نعمتی شهاب
ممنون از شما که انگیزه اش را دادید.
سربلند باشید
@چیا چاره خواه
آقای چاره خواه عزیز
نکته ای که نوشتید خیلی اساسی است. وقتی مشکلات و موضوعات مشاوره داخلی را با مشاوران و دوستان خارجی مطرح میکنم، گاهی برای مشورت، گاهی برای تجربه، برایشان واقعاً عجیب است. اینجا، به نظر من به علت آنکه سطح استعداد عمومی بالاست، همه صاحب نظرند، همه صاحب عقیده اند، و چون رفتارهای کاری چندان جاافتاده نیستند، هیچکس ملاحظه در اظهار نظر و گاهی فضل در هر موضوعی نمیکند. آن وقت در این فضا، شما میخواهی مشاوره هم بدهی و کار هم بکند.
همانطور که قبلاً هم عرض کرده ام، به گمانم هیچگاه همه حق در یک سو نیست. مشاوران ما هم نیاز به توسعه دارند، استفاده کنندگان از خدمات مشاوره هم باید چیزهایی را یاد بگیرند.
از اینکه مطالعه و مشارکت کردید، ممنونم
سربلند باشید
ممنون از حوصله و دقت شما در نگارش این مطلب…
استفاده بردم.
@مسیح کریمیان
لطف دارید. شاید اولین بار باشد که به لقب حوصله و دقت مفتخر شده باشم :-)
سربلند باشید
سلام دوست عزیز
نکاتی که مطرح کردی واقعا درد دل همه کسانی است که دستی بر این آتش دارند. ولی باید بگویم علیرغم درستی مواردی که مطرح کردی خود ما فعالین این حرفه نیز متاسفانه در ایجاد این جو و نگرش بی تاثیر نبوده ایم.
مشکل اساسی اینجاست که دانش مدیریت دانشی پراگماتیک و برآمده از عمل است که تبدیل به تئوری ها شده اند. ولی این تئوری ها عمدتا در جوامع غربی و خصوصا آمریکا و بر اساس عمل مدیریت آنجا تدوین شده است. حال مشاور با دانش ما می خواهد این تئوری ها را بدون توجه به ویژگی های جامعه کسب و کار ما و مشکلات اجرایی تجویز کند. خب نتیجه این است که اساسا حرف مشاور و تجویز او برای مجری ناملموس باشد یا صرفا به این سخنان به عنوان حرف های قشنگ که به درد سمینارها می خورد نگاه می کند.
بنابراین شناخت مشاور از حیطه اجرا برای موفقیت او اجتناب ناپذیر است.
@محمدرضا حسومیان
سلام
از مشارکت شما متشکرم. فرمایش شما در زمینه تبدیل تجربه های عملی به تئوری های مدیریتی را خیلی قبول دارم و با آن موافقم. اما بخش دوم فرمایش شما گرچه از دیدگاه کلی صحیح است، اما این که این وضع همیشه در ایران صادق باشد، برای بنده محل تردید است.
ممکن است خیلی از مشاوران به این دید نگاه کنند و تمام حرفهای مربوط به بازار و محیط کسب و کار غربی را بخواهند در جای دیگری پیاده کنند و این سبب مشکل شود، اما این خیلی به نظرم فراگیر نیست. بسیاری از مشاوران ایرانی، با تجربه بالا، امروز به این نتیجه و درک رسیده اند که تفاوتها را درک کنند و ابزارها و یافته ها را به جای خود به کار برند.
ضمن آنکه هیچ اشکالی ندارد که ما بخواهیم از سیستمهای دیگر هم، هشیارانه الگو بگیریم.
اگر حکمتان کلی نباشد، این فرمایش شما را به عنوان یکی از علتها، قبول دارم و با شما موافقم، اما اگر بر فراگیری آن اصرار داشته باشید، باید اجازه بخواهم که با فراگیر بودن آن، موافق نباشم.
سربلند باشید
@پوینده دهکده جهانی
با تشکر از شما. به مساله تک روی اشاره کردید که درست است. می شود گفت که به هم بندی ما ضعیف است. یعنی شبکه سازی مان ضعیف است. چراکه شبکه سازی مستلزم مراجعه و توافق است که مهارت می خواهد. به عنوان مثال اگر به مقالات علمی بین المللی نوشته شده توسط ایرانیان اشاره نماییم از لحاظ تعداد قابل توجه هستند اما از لحاظ ارجاع دادن یا ارجاع گرفتن از دیگر مقالات(یا به اصطلاح شبکه بودن با بقیه) و کاربردی بودن ضعیف هستند!
باز هم ممنون.
سربلند باشید
@چیا چاره خواه
سلام
ریز بینی شما تحسین برانگیز است. به نظرم ما اگر موشکافانه نگاه کنیم، هر جا که نیازی به تعامل هست، دچار ضعفهای جدی هستیم. چه زمانی که باید کار فرد دیگری را ادامه دهیم (میرویم از اول شروع میکنیم)، چه وقتی که باید یک بخش کار را انجام دهیم (در تمام جنبه ها دخالت میکنیم، اسمش را هم میگذاریم کار تیمی!) و متاسفانه مثال زیاد است.
فکر میکنم اگر بتوانیم تعاملمان را درست کنیم، نقد را بپذیریم، درست گوش کنیم، خیلی از مشکلات حل میشود.
من شخصا خیلی در این زمینه به تمرین نیاز دارم.
سربلند باشید