برداشت و واقعیت
در هفته های گذشته در مورد تفاوتهای برداشت و واقعیت، با چالشهایی مواجه بوده ام که فکر کردم با نوشتن این مطلب کمی از این چالشها را بشکافم، شاید کمک کننده باشد. آیا برداشت، واقعیت است؟ یا واقعیت چیزی غیر از برداشت است؟ برداشت من مهم است یا برداشت دیگران؟ هر کدام چقدر و کجا؟ با برداشتهای مختلف چطور باید مواجه شد و … امیدوارم با مشارکت شما خواننده محترم، این موضوع کمی باز شود و به درک مشترکی در این مورد برسیم.
بحث همیشه از اینجا شروع میشود که من مدعی میشوم که واقعیت، چیزی است که برداشت میشود، نه نیتی که در دل ماست و نه حتی چیزی که در عمل وجود دارد. این جمله نیازمند توضیح است تا درک مشترک از آن حاصل شود. سعی میکنم در حد بضاعت این توضیحات را اینجا ارائه کنم.
اول باید بدانیم در پی چه هستیم و در چه محیطی هستیم؟ آیا یک بحث استدلالی انجام میدهیم؟ یا میخواهیم چیزی را اثبات کنیم؟ یا میخواهیم در مورد دیدگاهها صحبت کنیم؟ یا میخواهیم چیزی را (مثلاً رفتار فردی را) قضاوت کنیم؟ موضوع خیلی وابسته به زمینه است. وقتی من مشاهده ای دارم، آن را بیان میکنم و طبیعی است که آن را واقعی میدانم. شما هم مشاهده ای دارید، شما هم آن را بیان میکنید و آن را واقعی میدانید. من در مورد مشاهدات فیزیکی خیلی بحثی ندارم. من درختی میبینم و به نظرم کوتاه است و همان درخت به نظر شما خیلی بلند است، شاید بلند ترین درخت است. اینجا راهکار ساده است (اما لزوما آسان البته نیست): من باید در مورد مشاهده ام داده ارائه کنم. مثلاً ارتفاع درخت را بگویم و شما هم داده بدهید و آن داده ها را با هم مقایسه کنیم. مسئله از راهی نه چندان پیچیده قابل حل است.
اما گاهی ممکن است من برداشتی از رفتار شما دارم و بر آن اساس درکی از شما پیدا میکنم و قضاوتی در مورد شما خواهم داشت. کاملاً ممکن است من صاحب صلاحیت نباشم، یا ابزار خوبی انتخاب نکرده باشم. این کاملاً محتمل است که اصلا من با شما دشمنی داشته باشم و شما بدانید که من اصلا منصفانه نه میبینم و نه قضاوت میکنم. اما باید دید در پی چه هستم و در پی چه هستید؟
بیائید فرض کنیم که من با شما دشمن هستم. من کاملاً غیر منصفانه شما را قضاوت میکنم و اصلاً قصدم تخریب شماست. شما میتوانید با این فرض، اصلاً گوش نکنید، اصلاً بهایی ندهید و همینجا بحث را خاتمه دهید و بروید دنبال اینکه من را به کلی ساکت کنید یا از ادامه اظهارات من جلوگیری کنید. سوالم این است که این روش که بحث را به محض شروع، قطع کنید و خاتمه دهید، چه سودی برای شما خواهد داشت؟ گزینه دیگری هم هست که باور من این است که منافع شما را بهتر تضمین میکند. شما میتوانید حرفهای غیر عادلانه من را بشنوید و به جای خاموش کردن من، از من سوال بپرسید. مثلاً بپرسید که کدام رفتار من باعث شده که شما به چنین نتیجه ای در مورد من برسید؟ اگر من نشانه ای نداشته باشم، شما هنوز فرصت دارید که این گفتمان را تعطیل کنید. اما اگر من نشانه ای به شما ارائه کردم، به نفع شماست که در مورد آن نشانه (حتی بدون آنکه بپذیرید) فکر کنید.
بدون آنکه به من بگوئید، به این فکر کنید که آیا آن نشانه میتواند در ذهن افراد دیگر هم به آن نتیجه منجر شود؟ ممکن است من اصلاً کمین کرده باشم که آن رفتار را مشاهده کنم تا شما را تخریب کنم، این بد است، اما اینکه شما به هر حال آن رفتار را بروز داده اید، یک واقعیت است و اینکه آن رفتار میتواند حمل بر آن برداشت شود هم یک احتمال است. حالا شما میتوانید به منشاء بروز آن رفتار فکر کنید. مثلاً خشم بوده است؟ استرس بوده است؟ عدم خودآگاهی بوده است؟ عدم مهارت کافی بوده است؟ خود شیفتگی و عدم توجه به آموزش بوده است؟ و از این گفته ی غیر منصفانه ی من، شما برای خودتان به یک هدف توسعه ای برسید. این به نفع شماست.
آنچه در این راه مانع میشود، این است که ما فکر میکنیم که شنیدنِ یک بازخورد یا برداشت، به معنی پذیرش آن است. این برداشت درست نیست. شما میتوانید بشنوید اما در پایان نپذیرید و فقط بگوئید که به آن فکر خواهید کرد و فکر کنید.
تا اینجا در مورد برخورد با برداشتهای دیگران بود که به طور خلاصه باور من این است که واقعیت پنداشتنِ برداشتهای دیگران برای من منافع بیشتری دارد. بگذارید مثالی بزنم. فرض کنید که من موضوعی را به گروهی 100 نفره ارائه میکنم. در پایان با نظر سنجی روشن میشود که 10% از آن افراد، نحوه ارائه من را دوست نداشته اند. من میتوانم بگویم که به استناد 100 بار که همین موضوع را ارائه کرده ام، نتایج همه عالی بوده پس آن 10% یا با من دشمن بوده اند یا صلاحیت نداشته اند. در عین حال میتوانم به این فکر کنم که این 10% نکاتی را دیده اند که تا به حال کس دیگری یا ندیده یا به من نگفته یا برای من ارزشی قائل نبوده که به من بگوید، یا من را آن قدر دوست داشته که نخواسته من را ناراحت کند. حالا آیا میتوانم به نحوه ارائه ام برای کارگاههای بعدی فکر کنم و بهترش کنم. به نظرم این بیشتر به نفع من است تا نظرات آنها را با توجیه هایی که توضیح دادم (که ممکن است درست هم باشند)، نادیده بگیرم.
اما نگاه دیگر در مورد برداشتهای من است. اگر من برداشتهای خودم را قطعی بدانم و به استناد استدلال فوق، برداشت خود را قطعی دانسته و انتظار داشته باشم که دیگران آن را بی کم و کاست بشنوند، خیلی به نفع من نیست. من میتوانم این گفتگوی درونی را داشت باشم که من حرفم را زدم، او نمیخواهد قبول کند. در این شرایط و با این برخورد، من هم هستم که ضرر میکنم، چون پیام من است که منتقل نمیشود و من هستم که باز هم با همان برخورد و رفتار مواجه خواهم شد. اینجا من هستم که باید گفتگوی درونی ام را تغییر دهم. میتوانم به جای اینکه بگویم “نمیخواهد بشنود” ، از خودم بپرسم که “چطور بگویم که نتواند نشنود؟” یا “چطور بگویم که دوست داشته باشد به حرفم توجه کند؟” حالا باز هم من راهی برای توسعه خودم، در جهت شرایطی که احتمال انتقال پیام من حتی به کسی که ممکن است واقعا نخواهد بشنود، بیشتر میشود را خواهم یافت!
این کار را تا کجا باید ادامه دهم؟ تا کجا باید تلاش کنم که حرفم را بشنود و درک کند؟ این موضوع را در نوشته دیگری تحت عنوان حد ضرر در تعامل توضیح داده ام. پیشنهاد میکنم آن را هم بخوانید تا شاید کمک کند این پیگیری را تا جای بهینه ای ادامه دهید.
خلاصه ی عرضم این است که اگر برداشت دیگران را واقعیت تلقی کنم، همیشه به نفع من خواهد بود. یکی منجر به این میشود که محدودیتهای احتمالی خود را بهتر دریابم و یکی منجر به این میشود که برای انتقال پیامم در پی راهکارهای موثرتر باشم.
مهمترین کاربرد این نگرش، در استفاده از نتایج بازخوردهای 360 درجه در سازمانهاست. شما میتوانید نوشته های دیگران در مورد خودتان را غرض ورزانه یا غیر منصفانه تلقی کنید. در عین حال میتوانید بدون آنکه آنها را بدون قید و شرط و دربست بپذیرید، به آنها فکر کنید و بجوئید که کدام رفتار شما ممکن است آن برداشتها را رقم زده باشد و تکرار آن برداشتها چقدر ممکن است مانع رشد و توسعه شما در کار و زندگی شود. انتخاب، همیشه با ماست!
نظر و تجربه شما چیست؟ شما چقدر برداشت دیگران را واقعیت تلقی میکنید و بر آن اساس چه اقدام میکنید؟
سربلند باشید
با سلام،
به نظر من هر دو طرز تفکر قابل استفاده می باشد. به این صورت که اگر در مسیر و فرایند تصمیم گیری باشیم، حتمن بهتر است که نظرات را مطابق فنونی که ارایه شد بشنویم و بگیریم. لکن در نقطه اتخاذ تصمیم با هر درصدی از رضایت و نارضایتی (که ممکن است نارضایتی وجود هم داشته باشد) باید اقدام عملی را انجام داد. به این دلیل عرض می کنم که اقدام عملی به موقع در سازمان، سودش بیشتر از بررسی ها و شنیدن های طولانی! می باشد.
با تقدیم احترام
سلام
از توجه شما متشکرم. اینکه نظرات را بشنویم، همیشه صادق است. همیشه باید نظرهای موافق و مخالف را شنید، به خصوص اگر برداشت آدمها باشد، حتما خوب است شنیده شود. اما همانطور که در متن هم عرض کرده ام، شنیدن به معنی پذیرفتن یا عمل کردن بر آن اساس نیست.
در فرایند تصمیم گیری، داستان متفاوت است. موضوع نوشته بیشتر بر نحوه مواجهه با برداشت افراد است. اگر در فرایند تصمیم گیری، فردی برداشتی از تصمیم ما دارد، باید توجه داشته باشیم که به حساب نیاوردن آن میتواند مخالفتها، مقاومتها و عدم همراهی های آتی را به همراه داشته باشد که این مانع رسیدن به هدف از آن تصمیم میشود. بنابراین به نظر بنده در این فاز، توجه به برداشتهای دیگران، اهمیت بیشتری دارد. توجه به این برداشتها و صرف وقت برای توضیح و تصحیح احتمالی آن برداشتها، به اثربخشی تصمیم کمک میکند.
اینکه زودتر وارد اقدامی شویم که همراهان زیادی با ما نباشند، بعید است خروجی مناسبی از تصمیم بدست دهد.
سوی دیگر میتواند تعلل دائمی باشد. این هم یک عارضه است. بنابراین باید افراد مناسب را به جلسه و هم اندیشی دعوت کنیم و اگر باور داریم آنها افرد مناسب و مطلعی هستند و فقط برای خالی نبودن عریضه دعوت نشده اند، به نظر میرسد که شنیدن حرفهای آنها، توجه به برداشتهای آنها و صرف وقت برای رفع ابهامات، امری ضروری باشد.
سربلند باشید