بی انگیزگی عمومی
گاهی چنین به نظر میرسد که همه در سازمان بی انگیزه شده اند، فقط می آیند که آمده باشند. هیچ کاری درست پیش نمیرود و …
مدیران هم در به در در جستجوی مشکل هستند، چون هزینه های سازمان جاری و برقرار است. راستی مشکل کجاست؟
گاهی چنین به نظر میرسد که همه در سازمان بی انگیزه شده اند، فقط می آیند که آمده باشند. هیچ کاری درست پیش نمیرود و …
مدیران هم در به در در جستجوی مشکل هستند، چون هزینه های سازمان جاری و برقرار است. راستی مشکل کجاست؟
در موارد پزشکی وقتی ویروسی همه گیر میشود، چه میکنیم؟ معمول آن است که به دنبال منبعی میگردیم که همه با آن در تماس باشند، مثل آب خوردن یا غذاهای عمومی. در این شرایط به دنبال منشاء در یک رستوران کوچک گشتن، به نظر اتلاف وقت میرسد.
در سازمان هم همین است.
باید دنبال منبعی بود که همه با آن در تماس باشند و از آن تغذیه کنند. یکی از این منابع عمومی در سازمان راهبردها و دیگری مدیران ارشد هستند.
شاید راهبردهای سامزان آن قدر معطوف به بقا شده اند که دیگر کسی انگیزه ای برای فعالیت ندارد. اگر راهبرد سازمان دانسته و خواسته این است، خوب به موازات باید به فکر تقلیل نیرو و کاهش هزینه ها هم بود.
اما اگر واقعا راهبرد و خواسته مدیران این نیست، باید دید که چه حسی به همه القا شده که به چنین روزی افتاده اند؟
اینجا لازم است که فورا اقدام شود. در چنین شرایطی احتمال خروج نیروها بسیار زیاد است و خبر بد این است که نیروهای خوب، اول میروند. همه میدانیم که جایگزینی آنها چقدر سخت خواهد بود.
این عارضه در مورد چند دسته از مدیران بسیار احتمال وقوع دارد:
– مدیران پرخاشگر تقریباً همه را بی انگیزه میکنند. آنها کمتر تشکر و قدردانی میکنند و چنان نشان میدهند، حتی اگر باور نداشته باشند، که هیچکس جز خودشان کاری نمیکند و هر کاری هم که انجام میشود فقط گوشه ای از حدی است که مورد انتظار بوده است.
– مدیران بی تصمیم هم با عدم تصمیم گیری، همکارانشان را در بلاتکلیفی میگذارند و این حس را القا میکنند که ما خودمان هم نمیدانیم چه میخواهیم بکنیم و تکلیفمان چیست، چه رسد به کارکنان!
– مدیران ساکت این شانس را به همکاران خود میدهند که از رفتار آنها و اوضاع بازار و شایعات، برای آینده شرکت پیش بینی کنند. باید با کارکنان تعامل کرد و آنها را از بی خبری و دام شایعات نجات داد.
به هر صورت به نظر میرسد که عامل هر کدام از این موارد باشد، بازهم اصلاح سرچشمه، یعنی رفتار مدیران است که بیشترین اثر را دارد. مدیران باید از لاک مشکلات و ناامیدی های خود خارج شده و با همکارانشان حرف بزنند و تعامل کنند. اما نوع این تعامل هم مهم است.
در سیستمهای تربیتی گذشته، سرسنگینی روش موثری دانسته میشد. مثلاً به همکاران گفته میشد که اگر ناراحتی برو! همانطور که پدر در حضور فرزند سیگار میکشید و اگر می دید او هم سیگار میکشد، او را کتک میزد!
به این شیوه 2 اتفاق رخ میدهد:
– یا همکار شما، که برایش کلی هزینه کرده اید و حتما برای جایگزینی اش دچار چالش خواهید شد، شما و سازمان شما را ترک میکند. (مهم نیست؟)
– یا مجبور میشود که به ظاهر اظهار رضایت کند و در خفا نارضایتی اش را به نوعی دیگر نشان دهد.
در هر دو حالت درست است که شما ترس از ترک شرکت را از خود دور کرده اید، اما در واقع خسارت را به عقب اندهخته و بار آن را بیشتر کرده اید.
به نظرم مدیران باید تکلیفشان را د رمقطعی با خود و همکارانشان روشن کنند.
سربلند باشید
این مطلب شاید در بهترین زمان ممکن نوشته شده است.
اما بعد:
به نظرم بی انگیزگی عمومی فقط در استراتژی یا رفتار مدیر نیست. وقتی حقوق شما عقب می افتد هر چقدر هم که مدیرتان با شما صحبت کند شما انگیزه پیدا نمی کنید که با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود. وقتی یک شکست در یک پروژه اتفاق می افتد هم همین است. همه به نوعی ناراحت می شوند و خود یا دیگری را عامل این شکست می بینند که در در هر دو صورت بی انگیزگی در محیط کار را شامل می شود. رفتن برخی همکاران هم همین تاثیر را دارد. مثلا همکاری که مهاجرت می کند و یا به یک شرکت بزرگتر می رود معمولا تاثیر ناخوشایندی بر روی آنان که مانده اند می گذارد. آنها احساس می کنند باخته اند و بی انگیزه می شوند.
از سوی دیگر عوامل بیرونی هم دخیلند. شرایط آب و هوا، علی الخصوص آلودگی هوا، بعضی مواقع روی انرژی آدمها تاثیر می گذارد. شرایط اقتصادی، سیاسی، عدم ثبات در زندگی شخصی یا خانوادگی یا وضعیت اجتماعی، یا …. هم باعث می شود آدمها دیگر آن حس و حال را برای کار کردن نداشته باشند.
طولانی شد می بخشید، اما به نظر من نقش عوامل داخلی و بیرونی دیگر را هم باید در کنار نقش مدیران مد نظر قرار داد.
همین!
جسارتاً نمیتوانم با شما کاملاً موافق باشم. به نظرم همینجاست که مدیر باید ساز و کاری برای مقابله با این عوامل درونی و بیرونی پیش بینی بکند. مثلاً یک نهار دسته جمعی برای خداحافظی با همکار مهاجر میتواند شرایط افراد باقیمانده را بسیار بهبود دهد. یا در مورد شکست در یک پروژه نقش مدیر حتما خیلی موثر است.
شما که خودتان استادید، ما را امتحان میکنید، لابد.
سربلند باشید
اول بگویم که انصافا و واقعا من همواره از وبلاگ شما در حال یادگیری هستم. اگر مخالفتی هم می کنم برای آن است که بحث را بیشتر بشکافم و ابعاد مختلف قضیه برایم روشن شود، چون طبیعی است در بحث منابع انسانی جنابعالی هم صاحب نظرید و هم صاحب تجربه.
اما بعد…
ببینید من مساله ام در این بحث حد و اندازه توان مدیر است. من فکر می کنم مدیر نمی تواند -یا حداقل در شرکتهای کوچکی نظیر ما فرصت، توان و دانش ندارد- که جلوی همه عوامل بی انگیزه کننده را بگیرد.
مثلا شرایط خانوادگی هر یک از کارکنان پیچیدگی هایی دارد که نمی شود به صورت جزیی به آن پرداخت. شما نمی توانید هم مساله آب و هوا را برای کارکنان روشن کنید، هم قیمت سکه و طلا را، هم ترافیک را و هم ….
اتفاقا برای کارکنان مهاجر تجربه کرده ام که مهمانی خداحافظی نتیجه عکس می دهد. مخصوصا جوانترها را بیشتر وسوسه می کند که بروند، چون فکر می کنند ببین شرکت برای هر که رفته چه می کند، جشن هم می گیرد، ما هم برویم برایمان جشن می گیرند و همه به ما حسادت می کنند!
من فکر می کنم توان یک مدیر محدود تر از اینهاست که به همه جنبه ها بپردازد. احساس من از مشاهده پیرامونم این است که الان یک فرهنگ بی انگیزگی نسبت به کار وجود دارد. عموم وقتی می بینند با کار شرافتمندانه سخت می توانند به انچیزی که می خواهند دست پیدا کنند و وقتی خبرهای اختلاس و … را می شنوند که چه پول ها که جابجا نمی شود، یکجوری از کار سرخورده می شوند و شده اند.رسانه های داخلی هم که از مشکلات بیشمار غربی ها می گویند و رسانه های خارجی هم که از اوضاع بد داخل. این می شود که به قول یک هنرمند حال مردم آنچنان خوب نباشد.
این در فضای کار هم می آید و به عنوان یک مدیر سخت است آن را -در کنار صدها عامل داخلی یا بیرونی- کنترل کند.
یکی از نوشته های اخیر آقای نعمتی شهاب را خوانده اید که می گوید مثلا در مقابل دیر پرداخت شدن حقوق به یک بی تفاوتی می رسیم.
این شاید در مورد من خسته مطرح باشد و مدیران دیگر با انرژی و پرنشاط از همه این مسائل بربیایند. نمی دانم!
همین!
جای بلاگفا محدود است و من هم از همین استفاده میکنم :-)
راه حل چیست؟ زمان نداریم، عوامل زیاد هستند و … چه کنیم، جز تماشای از دست رفتن منابعمان که با چه خون جگری جمع کرده ایم؟ چه کنیم؟
سربلند باشید
مطمئنا راه حل نشستن و نگاه کردن نیست. مدیر حتما یا باید خود تلاش کند و یا از فرد صاحب تجربه ای کمک بگیرد تا بتواند تا آنجایی که می تواند عوامل بی انگیزه کننده را شناسایی کند. آنگاه اگر داخلی است و می تواند رفعش کند و اگر خارجی است یا توان حلشان را ندارد… نمی دانم بی خیال شرکت داری بشود و برود یک مزرعه پرورش گل دایر کند!
همین!
آقای واحد عزیز،
من فکر میکنم هیچ وضعیتی نیست که مدیر در موردش هیچ کاری نتواند بکند. همیشه کارهائی میشود کرد که به اعتقاد من حتما از هیچ کاری نکردن (همانطور که شما هم فرمودید) بهتر است.
حتی در مورد عوامل بیرونی، مثلاً به همین دلیل است که در تحلیل محیطهای کسب و کار،محیطهای دائماً در تغییر مطرح هستند و به شدت روی آنها کار میشود.
سربلند باشید