افسوس خوردن چه سودی دارد؟
در شبکه ها اجتماعی تصویری دیدم که فکر کردم کمی آن را تفسیر کنیم، با هم. ببینیم جملاتی که در آن نوشته شده، از کجا آمده و چه مضمونی را دنبال میکند؟ نقش من در اینکه اینگونه افسوس بخورم چیست؟
شاید این جملات به ظاهر درد دل خیلی از جوانها باشد، اما واقعاً این درد است؟ یا بهتر است بپرسم واقعاً درد این است؟اول از وام شروع کنیم. بانک یک موسسه اقتصادی است، وام میدهد تا در یک فعالیت اقتصادی شریک شود. البته در برخی سیستمهای بانکی تمام وامها با انگیزه اقتصادی مستقیم پرداخت نمیشوند. مثل قرض الحسنه. اما به نظر من این وام هم در لایه ها یزیرین برخی مسائل اقتصادی را مورد توجه قرار میدهد.
وقتی من درآمدی ندارم و قصد دارم که با این وام گذران عمر و زندگی را انجام دهم، چرا بانک باید به من وام بدهد؟ حتی قرض الحسنه را هم باید پس بدهم. وقتی درآمدی وجود ندارد، چطور ممکن است بتوانم آن را پس بدهم؟ برای وام چه نقشه ای کشیده ام؟ چرا فکر میکنم که بانک باید به من وام بدهد؟ خوب است پاسخی برای این سوالات داشته باشم تا بتوانم راه بهتری پیدا کنم..
بعد نوبت کار است. چرا میخواهم کار دولتی پیدا کنم؟ این جمله به نظرم پیامی دارد. نکند میخواهم کار دولتی پیدا کنم، چون بر این باورم که در کار دولتی خبری از ارزیابی و کنترل نیست و هرطور کار کنم میمانم تا بازنشسته شوم؟ اگر این طور است که من یکی خدا را شکر میکنم که به این فرد کار داده نمیشود.
اما اگر در پی کار هستم، چه مهارتی دارم؟ چه کاری برای سازمان میتوانم انجام دهم؟ چقدر روی توسعه خودم کار کرده ام؟ چرا سازمانی باید حاضر باشد که به من حق الزحمه ای پرداخت کند؟ فرق من با کسانی که بخشی از جوانی خود را صرف توسعه خود کرده اند، تلاش کرده اند و زحمت کشیده اند، چیست؟ این انصاف است که من کار داشته باشم و آنها بیکار باشند؟
هفته قبل با جوانی مصاحبه کردم، از یکی از شهرهای کوچک شمال کشور بود. پدرش کارمند ساده یک تعاونی ساده که بازخرید شده بود. او کارشناس ارشد یک رشته مدیریتی از یک دانشگاه خیلی معتبر بود و حالا در اندیشه ازدواج بود. کار خوبی داشت و مصاحبه برای ارتقای او بود. این فرد چطور کار پیدا کرده است؟ من هم باید کمی به او نگاه کنم و یاد بگیریم. قبلاً در مطالب دیگر نوشته ام که سازمانها تشنه افراد مستعد و مسئول هستند، تا روی آنها سرمایه گذاری کنند. اما این استعداد و مسئولیت با شعار قابل اثبات نیست، باید نشان دهم که اقلاً خودم به خودم اعتماد دارم. دوستان عزیز، دایره رقابت سخت تنگ است، باید لیاقت خود را نشان دهید.
و آه آخر بابت ازدواج است. اگر من نشان داده باشم که مسئولیت پذیر هستم، غیر از ادعای صرف، چیزهای دیگری هم برای نشان دادن دارم، تلاش میکنم، خسته نمیشوم و برای آینده برنامه دارم، کدام خانواده است که نخواهد من را بپذیرد؟
سخن کوتاه، به نظرم باید کمی به درون خود نگاه کنیم، ببینیم چه داریم که فکر میکنیم حقمان ادا نشده است؟
هیچوقت دیر نیست، همیشه میشود شروع کرد، اما نکته این است که باید روزی شروع کرد.
این تصویر دلم را به درد آورد، فکر کردم که چرا ما همه تقصیرها را از دیگران میدانیم و برای خودمان نقشی قائل نیستیم؟ چرا منتظریم تا دیگران سرنوشت ما را رقم بزنند؟
سربلند باشید
سلام- این هم نوع متفاوتی از نگاه به مساله است ( که اتفاقا من هم با آن موافقم ) ولی همه مساله نیست ( که قطعا شما بهتر از من میدانید ) .
@آرمین خوشوقتی
سلام
بسیار با جنابعالی موافقم که این تمام داستان نیست. تلاش من در ارائه این نگاهها به چنین مسائلی این است که مبادا دوستانی (به خصوص کارجویان و تازه کاران) محو مشکلات و پیچیدگیهای بیرونی که کنترلی بر آن ندارند و نداریم شوند و شویم و از نقش خود در غلبه بر این مشکلات غافل شوند.
از ریز بینی شما متشکرم.
سربلند باشید
نقد بسیار خردمندانه ای بود سپاس.
@محسن
سلام
از توجه شما متشکرم. راستش سخت نگرانم. بازار کار تشنه نیروی کار است، چشم انداز پیش رو نشان میدهد که مسیر توفیق سازمانهای ما از راه تامین و برخورداری از نیروهای کارآمد در تمام سطوح میگذرد، که این فرصتی طلایی و اجازه بدهید بگویم یکتا برای نیروهای جویای کار است. اما نگرانی ام این است که این دوستان و در پی آنها صاحبان کسب و کار این فرصت را از دست بدهند.
نقد که خیر، در حد بنده نیست، اما تلاش میکنم هر از گاهی در حد بضاعتم به دوستان یادآوری کنم که باید امیدوار بود و تلاش کرد و پرسش همیشگی ام این است که اگر امیدوار نباشیم و تلاش نکنیم، آن روی سکه چه برایمان خواهد داشت؟
باز هم ممنون
سربلند باشید
احسنت