پاداش مالی و انگیزه درونی
همه ما بارها و بارها خوانده ایم که پاداش مالی نیست که بر سطح عملکرد اثر زیاد دارد، پاداشهای دیگری از قبیل دیده شدن و موثر بودن هستند که به ما انگیزه میدهند. اما وقتی این بحث در جمعی مطرح میشود، مخالفان زیادی دارد. همینجا نوشتم که روزی دوستی در کارگاهی فرمود که شما ماهی یک میلیون تومان اضافه به من بده تا من به کلی آدم دیگری بشوم. (اینجا) آنجا این موضوع را کمی ریز کردم و مثالی زدم، اما امروز میخواهم از نگاهی دیگر این مسئله را نگاه کنم و بسیار علاقمند هستم که نظر شما را هم بدانم.
وقتی شما کاری را با انگیزه زیاد انجام میدهید، فراتر از وظیفه میروید و چنان کار میکنید که گوئی کار مال خودتان است، شما برای انجام آن کار انگیزه درونی دارید. انگیزه درونی است که میتواند من و شما را به آن سطح از عملکرد برساند. درست مانند مادری که برای یک لبخند چند ثانیه ای، عمرش را وقف رسیدگی به کودک دلبندش میکند.
در همین زمان اگر من کار شما را با یک پاداش مالی جبران کنم، انگیزه درونی شما را تبدیل به یک انگیزه بیرونی کرده ام. شما در نوبت اول خوشحال میشوید، اما در نوبت دوم چطور؟ هنوز حاضرید عشق و علاقه و تلاش درونی و اختیاری خود را به پول بفروشید؟ خواهش میکنم قبل از پاسه دادن کمی فکر کنید. واقعاً حاضرید؟
احتمالاً من در نوبت دوم باید پاداش را بیشتر کنم شاید موثر شود. اما جائی میرسد که دیگر نمیتوانم پاداش مالی را بیشتر کنم و شما به این نتیجه میرسید که تمام عشق شما به کارتان با چند تومان پول معامله و ارزش گذاری شده است. آن زمان چه حس و حالی خواهید داشت؟
اینجا قبل از ارائه یک مثال باید یک نکته را یادآوری کنم که پاداش مالی با تأمین مالی فرق دارد. اگر من شما را نیازمند نگه دارم و حق شما را نپردازم و پرداخت حق شما را منوط به سطحی از عملکرد کنم، شما به ظاهر همیشه میکوشید که به آن سطح برسید، گرچه احتمالاً دائماً با خود درگیری درونی خواهید داشت، فکر میکند که بیگاری میکنید، حس خوبی ندارید که برای دریافت حقتان باید مثلاً به فلان عدد در فروش برسید. شما اینجا عملکرد را نشان میدهد، اما به محض قطع شدن آن نیاز (چه کارفرما قطع کند و چه شما نیازتان از جای دیگر رفع شود) شما دیگر میل و رغبتی به رسیدن به آن سطح نخواهید داشت.
پس پاداش مالی با رفع نیاز مالی فرق دارد، این تفاوت را مورد توجه قرار دهیم.
مثالی که میخواهم بزنم را حتماً شنیده اید. داستان پیرمردی مدبری است که در منطقه ای زندگی میکرد. بچه ها هر روز عصر که از مقابل منزل او رد میشدند، با سر و صدای زیاد قوطیهای خالی را شوت میکردند و با صدای بلند با هم شوخی میکردند. پیرمرد به آنها مراجعه کرد و گفت: من خیلی از این سرو صدا و شور و هیجان شما لذت میبرم و میخواهم روزی 10 دلار بابت این کار به شما پاداش بدهم. بچه ها با خوشحالی پذیرفتند و این کار چند روزی ادامه داشت.
چند روز بعد پیرمرد به بچه ها مراجع کرد و گفت: متاسفانه حقوق بازنشستگی من کم شده و از امروز فقط میتوانم یک دلار بابت این شور و هیجان به شما پرداخت کنم. بچه ها اعتراض کردند که تو فکر کرده ای ما بیکاریم که هر روز بیائیم اینجا و سر و صدا کنیم که تو لذت ببری؟ لازم نیست، ما به محله دیگری خواهیم رفت که قدر کارمان را بدانند.
در اینجا این پیرمرد انگیزه درونی بچه ها را تبدیل به یک انگیزه بیرونی کرد و بعد از مدتی هم آن عامل انگیزش را حذف کرد. بچه ها هم کار را رها کردند.
حالا ما چقدر مشابه این کار را انجام میدهیم؟
وقتی گفته میشود که یک تشکر زبانی، گذاشتن یک کارت روی میز همکارمان که رویش نوشته باشیم “کار دیروزت عالی بود، ممنون” بیش از یک چک مالی اثر دارد، همین داستان است. ما آن چک را میدهیم، ماه اول او خوشحال میشود، اما ماههای بعدی چه میشود؟ او تا چه زمانی حاضر است به جای اینکه عضو موثر ما باشد، یک منبع هزینه ما باشد؟
بگذارید روده درازی را با یک خاطره شخصی کامل کنم.
سال 1369 با 16 هزار تومان حقوق به صورت پاره وقت در سازمانی کار میکردم. پروژه مهمی را کار میکردیم که من کارشناس آن پروژه بودم. کار باید تحویل داده میشد و خیلی عقب بودیم. باید حدود 500 برگ نقشه تولید میشد و ما اصلاً آماده نبودیم. آن روزها هنوز روزگار کاغذ کالک و ترسیم جوهری با دست (راستی میدانید راپید چیست؟) بود. در شرکت 2 دستگاه PC از رده XT داشتیم که ظرفیت هارد آنها 25 مگابایت (بله 25 مگا و نه گیگا) بود. تازگی نرم افزار اتوکد نسخه 8 یا 9 را نصب کرده بودیم و یاد گرفته بودم که با زبان اتولیسپ که در این نرم افزار هست، میتوان کارهایی را اتوماتیک کرد. کارهایی هم روی آن کرده بودم.
نشستم، خواندم و خواندم و سعی و خطا کردم تا برنامه ای نوشتم که به طور خودکار اطلاعات توپوگرافی (نقشه های زمین) را از یک فایل بخواند و آنها را با نقشه ای که ما میخواستیم تطبیق بدهد و مقطع به مقطع نقشه ها را تهیه و آن را خیره کند. چند بار سعی و خطا کردم تا مطمئن شدم که نرم افزار کار میکند. دردسرتان ندهم، ما آن شب تا صبح تمام نقشه ها را تولید و چاپ کردیم و صبح روز بعد آماده ارسال بودیم. مدیران شرکت که انسانهای بسیار شریفی بودند و هستند، چند وقت بعد یک چک پاداش به من دادند که مبلغش 39 هزار تومان بود. همینکه مبلغ پاداش بعد از این همه سال یادم مانده، نشان میدهد که چقدر دلچسب بود. ما آن روزها تلویزیون نداشتیم و قیمت یک تلویزیون خیلی خوب حدود 80 هزار تومان بود.
آن پاداش خیلی چسبید، گرچه من بیش از 20 سال دیگر هم در همان سازمان ماندم، اما هیچیک از پاداشهای بعدی به من انرژی بیشتر نداد، من هرگز به خاطر مسائل مالی آنجا نماندم، من صداقت، انسانیت و شرافت روسای آن روز و دوستان امروزم را دوست داشتم و ماندم. اما هرگز یادم نیست که کسی از من به خاطر اینکه آنجا را خانه خود دانسته بودم، مستقیم و شفاف تشکر کرده باشد. آنها به من فضای رشد دادند، خیلی چیزهای دیگر هم داشتم، درآمد عالی داشتم، تقریباً هر کار میخواستم میکردم، شاید به اندازه یک سهامدار اختیار داشتم، اما مستقیم به من گفته نشد که متوجه هستیم که تو اینجا را خانه خود میدانی. این کمبود تا امروز هم با من هست.
مدیران عزیزی که تشکر مستقیم از همکاران خود را حمل بر ریا میکند، میگوئید با رفتارم نشانش میدهم یا خودش باید بفهمد، این کار خوب است او هم میفهمد، اما بدانید که گاهی باید در چشم طرفت نگاه کنی و به او بگوئی که چقدر قدر زحمات و دلسوزی اش را میدانی. چشم در چشم. آن وقت او با همان انگیزه درونی یک عمر برایت میماند، وگرنه حتی یک عمر هم که بماند، با انگیزه شاید نباشد.
در همکاری با مشاوران و پیمانکاران هم وضع همین است. مشاوری که با انگیزه میاید و برایت کار میکند، نیاز دارد که به او انرژی درونی بدهی، اگر حق الزحمه اش را نمیدهی یا سخت میدهی، گاهی صدایش کن و مستقیم به او بگو که چقدر برایت اهمیت دارد. اما ما گاهی درست عکس عمل میکنیم. ارتباطمان را کم و محدود میکنیم، در مسائل کمتری با او مشورت میکنیم، حق الزحمه اش را دیر و سخت میدهیم، توجه نمیکنیم که چطور برایمان انرژی میگذارد و چطور کار میکند، معتقدیم که دارد پولش را میگیرد و بعد که کیفیت کارش افت میکند، میگوئیم سیر شده است، یا خوشی زده زیر دلش!
گاهی باید کمی عمیق تر نگاه کنیم…انگیزه های درونی افراد را نابود نکنیم.
طولانی شد، ببخشید. چشم به راه تجربه های شما هستم.
بی انصافی است اگر در این حوزه به این گفتار عالی آقای دنیل پینک از سایت تد هم اشاره نکنم.
سربلند باشید
فقط می نویسم: “لذت بردم”
با دقت تا آخر، چند بار و چند بار خوندم
شاید ذکر داستان اون پیر مردی که کنار مدرسه خونه خریده بود بد نباشه
پیر مرد در تابستان خونه رو خریده بود و نفهمیده بود که همین بغل یه مدرسه هست.
مهر ماه که شد هر روز بچه ها میومدن تو کوچه پشت پنجره اتاق خواب پیر مرد بازی می کردند.
پیر مرد اندیشید و تصمیم گرفت هر روز بعد از بازی هزار تومن جایزه به بچه ها بدهد بابت اینکه اینجا بازی می کنند.
پیر مرد این برنامه رو تا ده روز ادامه داد و روز دهم یه دفعه گفت بچه ها من دیگه پولی ندارم که به شما بدهم
واکنش بچه ها جالب بود، دیگه نیومدن توی اون کوچه بازی کنند
چون دلیلی نداشت برای پیر مرد مجانی بازی کنند.
رفتند یه جای دیگه مجانی بازی کردند ولی تو کوچه پیر مرد دیگه نه!
حکایت امروز خیلی از کارشناسایی چون من نوعی و دیروز شما هم همینه
انگیزه های درونی قتل عام می شوند…
مهدی عزیز،
لطف دارید.
حالا من سالهاست در تلاشم که عکس این داستان را یاد بگیرم، اما هر قدر میگردم، کمتر یک مربی پیدا میکنم، کسی که به من این بار به صراحت بگوید که کجای داستان را اشتباه میگیرم؟ سخت نیازمند این مربی هستم….
سربلند باشید
باسلام و تشکر از مطالب بسیار خوبتون من هم سال ۱۳۸۳ در واحد HSE (ایمنی،بهداشت،محیط زیست) یک معدن شروع بکار کردم و سال۸۶ بعلت بازنشسته شدن مسئول سیستم های مدیریت ISO معدن، من آن مسئولیت را بر عهده گرفتم و شبها تا ساعت ۱۲ شب و صبح روز بعد از ساعت ۵ صبح برای جمع آوری مستندات جهت ممیزی خارجی کار می کردیم به مدت یک هفته این کار ادامه داشت متاسفانه چون بحث جانشین پروری در کشور ما معنایی ندارد لذا بخاطر همین من باید زحمت زیادی می کشیدم تا کار را یاد بگیرم و خوب انجام دهم و به لطف خدا موفق شدیم بدون مشکل تایید استانداردهای سیستم های مدیریت IMS را در ۳ شاخته کیفیت، ایمنی و بهداشت ،محیط زیست بگیریم و پاداش داده شد و من هم از آن زمان تا کنون آنجا مانده ام اما واقعاً خیلی مواقع در طول این دوران خدمتم با اینکه این پاداشها داده شده احساس رضایت اولیه راندارم (چون اولی برای پاداش نبود برای موفقیت بود). حقیقتاً برام، کارم و شرکتم ارزش زیادی دارد و این روزها که می بینم شرکتم در شرایط اقتصادی بدی است خیلی اذیت می شوم . حتی برخی از مواقع از اینکه برخی از همکاران فقط اضافه کار ایست می کنند و کاری انجام نمی دهند(یاحتی کار شخصی انجام می دهند) خیلی ناراحت می شوم. کشور عزیزمان خیلی مشکلات فرهنگی و مدیریتی دارد کاشکی بجای اینکه فقط اسم مسلمانی را داشتیم هدف و عملکرد اسلام هم می داشتیم. یعنی شناخت نیروی منابع انسانی
سلام
ممنونم که این تجربه را با من و دوستان خواننده به اشتراک گذاشتید. البته من و شما میدانیم که هیچ چیز جایگزین انگیزه درونی نمیشود. اما کاش گاهی همه همکاران خود را میدیدیم. کاش کمک میکردیم که زندگی برای همه ما شیرین تر و جذاب تر شود….
من از این راه دور، به سهم خودم، خدمت شما دوست عزیز و همراه نادیده، سلام و خسته نباشید میگویم.
سربلند باشید
به عینه تجربه شده و نتیجه داده است. به نظرم این وظیفه مدیران در کنار لذتی که فرد در سازمان از کار خود میبرد و به پیشرفت اهداف سازمان کمک میکند، میتواند معجون بینظیری برای رشد و تعالی فردی و سازمانی باشد.
متاسفانه وقتی کارکنان به مدیران بازخورد نمیدهند، وقتی مدیر با هزار ذوق و شوق از آنها تشکر میکند، به جای یک لبخند و برخورد خوب، تمام کاستیهای کار و محیط کاری را بر سر مدیر میکوبیم، مدیر ترجیح میدهد که از ما فاصله بگیرد و اینطور برداشت میکند که این تشویقها کارهای لوس و بی ارزشی هستند.
ما هم باید مراقب پیامهایی که میدهیم باشیم.
سربلند باشید