کتاب بیشعوری چه میگوید؟
چند روز قبل در یکی از کارگاهها، یکی از دوستان گفتند که دست جمعی با یکی از دوستانشان شوخی تندی کرده اند، پرسیدم واکنش او چه بود؟ گفت یک نسخه از کتاب بیشعوری را برایمان ایمیل کرد و همه کلی خندیدند. روز دیگری در کتابفروشی پرسه میزدم کتاب بیشعوری را دیدم که همراه قلمی بسته بندی شده بود، به دوستی که همراهم بود، نشان دادم. چند لحظه بعد، خانمی آمدند و از من سراغ محل آن کتاب را گرفتند و با شوق یکی خریدند.
این اتفاقها و تجربه خودم در چند سال قبل و نقل قولهای مکرری که از این کتاب، اینجا و آنجا میبینم و میبینید، انگیزه نوشتن این مطلب شد.
زمانی که این کتاب تازه دست به دست میچرخید، چند بار تلاش کردم که بخوانمش، اما هر بار نشد. کتاب چنان تند و به نظرم غیر منصفانه بود، چنان مخرب تمام اشکالهای من و اطرافیانم و کم و بیش همه مردمی که با آنها زندگی میکنم را به رخ کشیده بود، که نمیتوانستم به خواندنش ادامه دهم.
نمیدانم شاید از فرط بیشعوری بود، یا از فرط آزردگی از این همه تلخی را یک باره دیدن بود، نمیدانم، اما هرچه بود، نتوانستم کتاب را به انتها ببرم.
مدتها با خودم کلنجار میرفتم تا علت را دریابم. هنوز هم نتوانسته ام علت اصلی را بفهمم. برای نوشتن این متن به زحمت بخشهایی از کتاب را خواندم، صادقانه همان حس زنده شد، همان حس آزارنده و بد.
نخستین انتقادم این است که این کتاب به من اجازه میدهد که آدمها را برچسب بزنم، آن هم چه برچسبی : بیشعوری!
هر کس مجموعه ای کارها را بکند، من اجازه دارم او را به عنوان یک فرد، بیشعور بخوانم. این درست است؟ آیا من چنین اجازه ای دارم؟ اگر این رویه را دنبال کنم، به سرعت به این نقطه میرسم که همه بیشعورند و من حق دارم هر رفتاری با آنها بکنم. آیا این درست است؟ این شرایط خوب است؟ به نظرم خوب نیست.
بارها دیده و خوانده ایم که بازخورد را باید به رفتار بدهیم نه به فرد، من اینجا دارم به فردی که یک رفتار بد دارد، اجازه میدهم و تشویقش میکنم که چون تکلیفش معلوم شده و بیشعور است، حالا دیگر هر کاری دلش بخواهد میتواند بکند، بالاتر از سیاهی که رنگی نیست! گرچه شاید ادعا شود که عنوان کتاب به رفتار اشاره دارد، اما در متن و نوشته ها چنین نیست. حتی در صفحات آغازین.
نکته دیگرم در مورد این کتاب، تا آنجا که توانسته ام بخوانم، این است که همه بدها و منفی ها را برجسته کرده است. درست همان کاری که ذهنهای خطایاب دائمی در آن استاد هستند. این کتاب این نگاه را که به گمان من سازنده نیست، تقویت و تشویق میکند. در کدامیک از ما حداقل یکی از این صفات نیست؟ آیا همه ما بیشعور هستیم؟
نمیدانم نویسنده این کتاب در پی چه بوده است؟ اینکه به جماعتی همه بدیها و کژیها را نشان دهیم و به آنها یادآروی کنیم که تو هم دسته ای از اینها را داری، چه کمکی میکند؟
من در پی ساختن است که میخوانم، اما در بخشهایی از این کتاب که دیده ام، بخش سازنده ندیده ام. کاش این کتاب رفتارهای مخرب را نشان میداد، کاش در کنارش گزینه بهتر بودن و حس خوب بودن را تصویر میکرد که البته هم سخت است و هم کمتر جذابیت این نوع نوشتن را خواهد داشت، اما به گمانم ما به اندازه کافی در معرض تهدید و توهین هستیم.
من دوست داشتم به نحو سازنده تری از آنچه در کتاب تصویر شده، اثرات رفتارهای بدِ خود را ببینم، دوست داشتم ببینم که چطور میتوانم بهتر باشم، آیا متوسط آدمها، طرفیت این تندی و صراحتی که گاه اغراق هم شده را، دارند؟ اگر ندارند، پس هدف چیست؟
راستی ایمیل کردن این کتاب برای کسی که کاری در زمره رفتارهای تشریح شده در این کتاب را بروز داده، به من یا او، کمکی میکند؟
خلاصه کنم، به نظرم این کتاب بیشتر در پی ارضای این حس در تقابل است که “عجب ضربه ای بهش زدم” یا “حالشو گرفتم” تا اینکه بخواهد کمکی به رابطه بکند. میخواهد بازی برد-باخت را به ما هدیه دهد، هدیه ای که به نظرم بی تردید ما را به کلی از امکان برد-برد و ترمیم یک رابطه آسیب دیده، دور خواهد کرد.
اینجا “من” نیازهایم را نمیگویم، اینجا اعمال “تو” را تخریب و تخطئه میکنم. محور ساختن و ترمیم نیست، محور ضربه نهائی را زدن و حریف را از میدان به در بردن است. در این کتاب نشانه ها و ابزارهایی می یابم که از فردا تو را با دلایل کافی به این صفت متهم کنم. این دوای درد تقابل است؟
حتی در صفحات نخست هم راههای نشان داده شده به مخالفان نوشته های این کتاب، سراسر تخریب و حمله است. میگوید “اگر شما با این نوشته ها مخالفید، شما هم بیشعور هستید.” !!
همینجا اعتراف میکنم که عمده این نوشته به جای منطق و استدلال، بر حس شخصی من از خواندن بخش های محدودی از کتاب استوار است. امیدوارم جائی نوشته باشد که هدفش اینها که من حس کردم نبوده است، که اگر چنین باشد، بسیار خوشحال خواهم شد. باید اشاره کنم که در بخش پایانی 12 مرحله برای درمان ارائه شده که آنجا هم از کاربرد صفات هولناک و … پرهیز نشده است.
نمیدانم، این کتاب هر چه هست، به من حسی نداد که حتی بتوانم تحت فشار و الزام آن را بخوانم. به گمانم راههای بهتری برای تذکر خطاها و رفتارهای نادرست وجود داشته باشد. راههایی با هزینه و آزردگی کمتر. باورم این است که از ذات انسان دیرتر باید ناامید شد.
تأکید میکنم که این نوشته عمدتاً متکی به حس من است. شما در خواندن و نخواندن این کتاب، بدون آنکه نیاز به تائید بنده باشد، حتماً مختارید.
سربلند باشید
سلام
خیلی نظرتون جالب بود، اسم این کتاب رو خیلی میشنیدم و یه روزی شروع کردم به خوندنش، واقعیتش منم جذبش نشدم، کتابهایی تو این سبک رو بیشتر ترجیح میدم که بیشتر مثبت گرا باشند. مث جادوی فکر بزرگ، یا کتابهایی که میاد رو قدرتها و تواناهایی انسانها مانور میده و سعی میکنه اونارو بهتر کنه. همون اوله کتاب میاد چندین کلمه منفی میگه که تاثیرش زیاد جالب نیست. از نظر خیلیا واقعیته، ممکنه هم باشه ولی بنظرم روشهای بهتری برای حل اینطور واقعیتها هست.
سلام
از توجه شما متشکرم.
موضوع من صحت و سقم نوشته ها و مثالهای کتاب نیست. همانطور که شما هم فرمودید، مشکل من در نوع بیان است. به گمانم نویسنده و شاید هم کمی مترجم، اصرار بر بی پرده گوئی (به نظرم افراطی) دارند که برای من و با روحیات من، این شیوه از اثربخشی میکاهد.
شاید برای دوستانی دیگر، اثربخش باشد، نمیدانم.
سربلند باشید
سلام بر دوست عزیزم
بنده همواره از مطالب شما لذت میبرم و گاهی هم نظراتم را حضوری خدمت شما عرض کردم . ولی درج این مطلب شما را دوست دارم مکتوب کنم چرا که متاسفانه این ویژگی یا مرض در کشور ما خیلی زیاد شده.
همانطور که نویسنده کتاب خودش را مثال میزند ایشان یک پزشک هستند و دارای جایگاه اجتمایی بالایی هستند ولی نمی داند که بی شعور است و در واقع بی شعوری فحش نیست که به شما بر بخورد بلکه یک رفتاری است که از سر خودخواهی بروز می کند . چیزی که این روزها به قول شما همه ما برای اینکه از قافله عقب نمانیم از خودمان بروز میدهیم. توی صف نان یا تو ترافیک یا …. اتفاقاباید به ما بربخورد تا کمی رویمان تاثر بگذارد.
جناب کمالیان عزیز
هفته گذشته یک روانشناس و استاد دانشگاه را که همه مردم اایشان را بخوبی می شناسند دعوت کردیم تا برای همکاران ما سخنرانی کنند . موضوع سخنرانی ایشان هم انسان موفق بود . از قبل هم با بنده قرار گذاشتند که بابت یک سخنرانی ۴ میلیون تومان خواهند گرفت. می دانید که هر صورتحسابی ۸ درصد ارزش افزوده کم می شود. بنابر این ما هم پس از کسر این ممبلغ چک را به ایشان تحویل دادیم ولی ایشان به محض مشاهده مبلغ و متاسفانه جلوی همه کارکنان چنان معرکه ای به راه انداختند که تا پول مرا کامل نپردازید از اینجا بیرون نمی روم ………..
ایا چنین ادمی را چه باید نامید ؟ من فکر می کنم فقط بیشعور کلمه مناسبی باشد.
عرض کردم ویژگی . یعنی وی
مراد خان بسیار عزیز
خوشحالم کردی که زحمت کشیدی و نوشتی، سخت ممنونم.
راست میگوئی، این مرض بسیار فراگیر است، من هم موافقم که این نشانه ها را زیاد میبینیم، ماشین را درب گاراژ میگذارند و میروند و میگویند حالا مگه چی شده!!؟
من با شما و با این نشانه ها، موافقم و من هم میبینم و متاسفم.
نکته من در این مطلب این نیست که این رفتارها نیستند یا این کتاب اغراق در رفتارها کرده، خیر، نکته بنده این بود که اگر بخواهیم به کسی یا جامعه ای فقط بگوئیم که اینها هست و تو هم یکی از این آدمها هستی، این کتاب این کار را کرده است.
اما اگر قرار باشد این تذکر منجر به تغییر یا تفکر در فرد شود، فردی که مثل من خیلی از این نشانه ها را دارد، سلیقه و نهاد من اینگونه است که این میزان تندی و صراحت و کمی اغراق، در من اثر سازنده و مشوق برای تغییر دادن خودم ایجاد نخواهد کرد….
در مورد صورتحساب و حق الزحمه و … میدانم که داستان زیاد دارید، داستانی است این داستان :-)
باز هم ممنون که نوشتید، امیدوارم که بیشتر از این لطفها شامل حال شود…
سربلند باشید
با سلام
این کتاب برا این نوشته نشده که ما با توسل به اون به دیگران انگ بیشعوری بزنیم.کتاب برا اینه که ما میزان و جنس بیشعوری های خودمونو با استفاده از مبانی اون کتاب پیدا کنیم و برا درمان خودمون تلاش کنیم.
سلام
با شما موافقم. این که برای انگ زدن استفاده کنیم خوب نیست. عرض بنده این بود که برای توجه دادن به خود هم کتاب از دید من (که یک دید شخصی است) کمی زیادی تند است.
سربلند باشید