بد بینی یا خوش بینی
تفاوت نگاه خیلی مهم است. اینکه شما دنیا را و وقایع دنیا را چطور نگاه میکنید، خیلی مهم است. شاید بدبینی و خوش بینی نامگذاری خوبی برای این مقوله نباشد، اما یکی از نامهایی است که میتوان به این موضوع گذاشت، اما فارغ از نام، این نگاه خیلی مهم است.بگذارید نگاهی به زندگی مان بکنیم. من میخواهم زندگی را به دو بعد تقسیم کنم، یکی طول زندگی مان که واحد آن را زمان انتخاب میکنم. یعنی از زمانی که متولد میشویم تا به پایان راه میرسیم. یعنی امروز و فردای ما. بعد دیگر را عرض زندگی در نظر بگیریم، یعنی آنچه در امروز ما در جنبه های مختلف رخ میدهد. در همین امروز ممکن است شما یک خرید خوب بکنید، در عین حال با کسی هم دعوا کنید. این عرض زندگی است در تعریف من.
حالا شما با یک فضای دو بعدی مواجه هستید. آنچه در طول زندگی من و شما رخ میدهد، مثلاً درس خوانده ایم، کاری داریم، خانواده و …. هم در طول زندگی ما هستند. و در هر مقطع از این طول، ممکن است وقایع و اتفاثاتی رخ داده باشد، دوستان دانشگاهی، نمرات دانشگاهی، رشته تحصیلی، مطالعات جانبی و … اینها در عرض زندگی رخ میدهند.
شما به این فضای دو بعدی میتوانید دو نگاه داشته باشید:
میتوانید طول و عرض زندگی را بستری مثبت ببینید با نقاطی منفی، در عین حال میتوانید سطح این فضا را منفی ببینید با چند یا چندین جرقه مثبت.
نتیجه به ظاهر یکی است، اما نتیجه متفاوت است. تفاوت عمده هم در تفسیر کلی است که از زندگی خود خواهید داشت و با خودتان در مورد این تفسیر دائم گفتگو میکنید. شما میتوانید این دیالوگ را داشته باشید:
من در خانواده ای به دنیا آمم که ثروتمند نبود، من مدرسه خوبی نرفتم، کمی هم تنبلی کردم و خوب درس نخواندم پس در رشته ای که میخواستم قبول نشدم اما به صورت تصادفی کار نسبتاً خوبی پیدا کردم، مانند دیگر اعضای خانواده ام، تندخو بودم بنابراین در محیط کار همیشه فرد رده پائینی ماندم با همان رده پائین هم بازنشسته شدم و اکنون هم یک زندگی خیلی معمولی دارم. خواست خدا این بوده که بچه هایم بیشتر تلاش کنند و امروز 2 فرزند تحصیل کرده دارم که چون نه پول داریم و نه پارتی، بیکارند.
این دیالوگ بستری منفی است در عرض و طول زندگی که چند نقطه مثبت در آنها دیده شده و چندین نقطه مثبت هم به کلی مغفول مانده اند.
حالا شما چقدر میتوانید این دیالوگ را تغییر دهید؟ آیا میتوانید برای این فرد بستری مثبت بسازید و آنچه را ندیده برجسته کنید تا ببیند و خوشحال شود از چیزهایی که دارد؟ در این زندگی هم مثل همه زندگیهای دیگر، کاستی و شکست بوده است، اما آیا این نقاط منفی جزیره هستند یا چنان به هم پیوسته هستند که کل بستر را منفی کرده اند؟ این هنر ماست که این جزیره ها را جزیره نگه داریم.
من میتوانم یک شکست را که بی تردید در زندگی همه ما هست، به تمام زندگی تعمیم دهم، خود را بد شانس یا تنبل بدانم و منتظر اتفاقات بد بعدی باشم که در این فضا، کاملاً طبیعی و مورد انتظار است.
به بیان دیگر، اگر بستر را منفی ببینم، هر شکست طبیعی است و مورد انتظار است، یعنی من آماده شکست هستم و اگر رخداد بدی رخ ندهد، اتفاقی بوده است. اما اگر من زمینه را مثبت ببینم و شکست را یک اتفاق بدانم، منتظر شکست نیستم و همیشه منتظر موفقیت خواهم بود.
در روانشناسی خوش بینی آقای سلیگمن، توصیه میشود که خوش بینی را یاد بگیریم و یاد گرفتنی است. میگوید که این تفسیری که به خودمان میدهیم، نقش تعیین کننده دارد و ما میتوانیم با تغییر این تفسیر (و برخی کارهای دیگر) این خوش بینی را توسعه دهیم به تمام زندگی مان و البته میتوانیم برعکس عمل کنیم.
قرار نیست ساده انگاری کنیم، تلخی، تلخ است، باید تلخی را دید و درس گرفت، اما مهم این است که یک قاشق شکر را در یک جام زهر ببینیم، یا همان تلخی را در حجم بزرگتری از شیرینی؟
این نگاه ماست که باید تغییر کند و این چشم ماست که باید شسته شود. چشمها را باید شست.
حالا کمی فکر کنید. آیا میتوانید تفسیر مثبتی از وقایعی که در طول و رض زندگی تان رخ داده به خودتان بدهید و این کار را ادامه دهید و بستر را مثبت کنید؟
این کار ساده است، اما باز هم آسان نیست.
آموختنی است و تمرین میخواهد. با مثبت کردن دیالوگ نمونه ای که توضیح دادم، این تمرین را شروع کنید.
اگر تجربه ای داشتید، با من و دیگرانی که این نوشته را میخوانند به اشتراک بگذارید تا من هم یاد بگیرم و با هم تمرین کنیم. این هم نقش شماست در زندگی دیگران.
شاید شکلی که برای این نوشته گذاشته ام، به عینیت دادن به این توضیحات کمک کند. شما چه نگاهی دارید؟
سربلند باشید
سلام
طبق معمول ساده است ولی آسان نیست. خیلی سخته ولی شدنی است.من برای خودم یک کلید واژه ساختهام: چقدر در کارم برای سازمانم مفید هستم؟این تفکر باعث شده تا من در کنار تعهدی که احساس میکنم، احساس شادی بخشی برای من ایجاد کند.
مسئله دیگر این است که ماندگاری کار من چقدر است؟ نمیدانم. اما همین نیز به تلاش بیشتر من کمک میکند.
اما متن پیشنهادی شما شاید با این تغییرات بهتر شود:
من در خانواده ای به دنیا آمدم که ثروتمند نبود، همین باعث شد که من مانند افراد عادی باشم و افراد موفقیت مرا به پای ثروت خانوادهام ننویسند.من مدرسه خوبی نرفتم، کمی هم تنبلی کردم و خوب درس نخواندم پس در رشته ای که میخواستم قبول نشدم ولی الان میبینم که مهمتر از رشته تحصیلی، نقش من در جامعه است. مگرهمین رشتهای که دارم چه ایرادی دارد؟ میتوانم با همین شرایط هم برای جامعهام خوب باشم .درست است که کاری که پیدا کردم، تصادفی بود ولی خداراشکر کار خوبی بود و نباید هم انتظارم بالاتر باشد چون با شرایط جامعه و رشته تحصیلی من همین شغل کاملا مناسب بود. شاید در مقایسه با بقیه کمی تندخو بودم – وحداقل بخشی از آن به شرایط خانوادگی من برمی گشت- ولی با تمرین بسیار توانستم این تندخویی را مهار ودر اختیار خودم دربیاورم. طوری که در محیط کارم مرا فردی جدی میدانستندتا تندخو. از شغل خودم راضی بودم تا بازنشسته شدم. اکنون خانواده بسیار شادی دارم و در سایه این خانواده دوفرزند سالم و تحصیل کرده دارم که به آنها سپردهام تا تواناییهای خود را بالا ببرند تا بتوانند جذب سازمانها شوند. اکنون آنها نیز میدانند که توانمندی شرط بکارگیری است و هر سازمانی از جذب افراد ناکارآمد و ناتوان فراری است.
ببخشید خیلی طولانی شد!
سلام
از نگاه ژرف شما متشکرم.
متنی که نوشتید بسیار بسیار از متن من بهتر بود، خیلی امیدواری در آن دیدم، نقش خود را در آن حس کردم، نقشی که به من کمک کرد که بر محدودیتهای خود غلبه کنم.
بسیار متشکرم.
سربلند باشید