تصویر سازی
تصویر سازی (که ترجمه ای است که من برای Visualization انتخاب کرده ام) یکی از کارهای مهمی است که باید آموخت. این مهارت، در فرایندهای متفاوتی کاربرد دارد، که البته ریشه همه آنها یکی است. این نوشته که ظاهراً به تصویر سازی تخصیص داده شده، بیشتر بر عملکرد این مسئله خواهد پرداخت.وقتی حلی برای یک مسئله را در نظر داریم، وقتی تحقق اهداف فردی را میخواهیم، وقتی که میخواهیم وارد فاز اجرای یک ایده خوب شویم، یکی از ابزارهای بسیار کمک کننده، همین تصویر سازی است. اینکه میگویند اگر میخواهی به فلان شهر بروی، یک تخته به دیوار نصب کن و روی آن تصاویر آن شهر را بچسبان، اینکه میگویند اگر میخواهی به فلان دانشگاه بروی، تصاویری از آن دانشگاه و آن دانشکده را بر همان تابلو نصب کن و منتظر “معجزه” باش، معجزه ریشه در همین تصویر سازی دارد.
به بیان دیگر، از میان تمام کسانی که میخواهند به یک شهر بروند، احتمال تحقق برای کسی بیشتر و قوی تر است که تجسم قوی تر و روشن تری از این سفر داشته باشد. راستی چرا اینطور است.
در نگرشی بسیار ساده ای که در تصویر فوق ارائه شده، مفهوم و علت این پدیده قابل رویت است.
مغر ما دو قسمت اصلی دارد که یکی مغز منطقی ماست و یکی مغز احساسی. یکی جائی است که کاملاً آگاه است، حواسش جمع است، بدون دلیل کافی قانع نمیشود و هر کاری را انجام نمیدهد. این قسمت از مغز، برای تحقق سفر به قلان شهر، مثلاً به ما میگوید که پول داری؟ اگر نداری فکرش را هم نکن که به این سفر بروی. این قسمتی است که مثل یک ساعت کار میکند.
قسمت دیگر که مغز احساسی است، قسمتی است که امیال ما را میبیند و میخواهد که بشود تا حس خوبی داشته باشیم. میگویند که کنترل ما در درست این قسمت است و این قست است که رئیس ماست. اوست که ما را میراند به سوئی و باز میدارد از رفتن به سوئی دیگر. (به همین دلیل هم هست که آدمها با منطق قانع نمیشوند!) بین این دو قسمت اصلی، یک سد وجود دارد که مغز منطقی ما نمیگذارد که آرزوهایی که فاقد زیربنای منطقی و استدلالی باشند، از آن عبور کنند.
راستی چرا ما باید بخواهیم که مواردی که فاقد دلیل و مستندات هستند را از بخش منطقی و هشیار به بخش نیمه هشیار ارسال کنیم؟
نکته در این دو اصل است:
- بخش نیمه هشیار است که کنترل رفتارها و اقدامات ما را در اختیار دارد
- خیلی وقتها بر اساس دلایل منطقی ما نمیتوانیم به اهداف خود برسیم، عزمی فراتر از داشته های امروزی مان لازم داریم که منطق بردار نیست.
بر این اساس ما باید تلاش کنیم که از این مانع تحلیل و منطق عبور کنیم. چاره در تصویر سازی است، اما چرا؟
چون نیمه هشیار مغز ما فرق بین تصویر و واقعیت را درک نمیکند، اگر تصویری را به این ناحیه منتقل کنیم، مغز گمان میکند که این یک واقعیت است و منابع ما را در راستای آن قرار میدهد. بنابراین ما از چرخه منطقی خارج میشویم و بلند پروازی را تجربه میکنیم.
حال هر قدر ما بتوانیم تصویری واقعی تر از آن هدف بسازیم، عبورش راحت تر است، و تحقق اش هم سهل تر خواهد شد. وقتی من میخواهم به فلان شهر بروم، اما پول لازم را الان ندارم، اگر تصویری خیلی روشن و شفاف از آن شهر بسازم، مثلاً دمایش در روز چقدر است، معماری اش چگونه است، مردمانش چه لباسی بر تن دارند و …. این مغز نیمه هشیار آن را باور میکند و ما را به تلاشی بیشتر برای تامین لوازم آن سفر، هدایت میکند. به جای “دیدی گفتم که نمیشه” ها، به خودمان خواهیم گفت که “دیدی شد!”
حال اینکه ما دائماً به خودمان پیامهای منفی میدهیم، میگوئیم که ای بابا تو کجا و سفر به فلان جا کجا، و از این باور منفی، یک تصویر بسیار شفاف میسازیم (چون هر روزی میبینیم که پول نداریم) و آن را به مغز نیمه هشیارمان تزریق میکنیم و نمیشود که نمیشود. این است رمز مثبت اندیشی. حالا باید بگوئیم که میشود، تصویر روشن بسازیم تا دنبال روشهای شدنش برویم. (بگوئیم میتوانم؟ چطور؟) این فرایند مثبت را باید تکرار و تحکیم کنیم.
جائی خواندم که هیپنوتیزم هم کارش در واقع برداشتن همین مانع است، تصاویر را به از این مانع عبور میدهد.
بنابراین نقاشی کنید، تصویر بکشید، تصاویر را شفاف کنید، جزئیات را اضافه کنید، حس کنید، آن موقعیت را، زمانی که آن هدف محقق شده است، را حس کنید و باور کنید و خواهید دید که میشود، چون در راستای آن حرکت و تلاش میکنید.
وقتی هدفهای شما محقق نمیشوند یا آنها را به راحتی رها میکنید، زمانی است که خودتان هم به آن هدفها باور ندارید، چون به ارزشهای شما متصل نیستند، تصویر زمانی که آن هدف محقق شده، در ذهن شما شفاف نیست، خودتان هم آن تصویر را مخدوش میبینید، مغز منطقی شما آن قدر قوی است که حتی اجازه نمیدهد که تصویری هم از آن شرایط بسازید و دائم به شما میگوید “به جای این مزخرف گوئی ها، کارت رو بکن!” و شما هم تسلیم هستید چون خودتان هم خودتان را و آرزوها و اهدافتان را نه باور دارید نه تجسمی روشن از زمان وقوع آنها دارید.
تصویر سازی هنر نمیخواهد، ساده تصویر بسازید، ساده اما پر از حس و باور و ناگهان خواهید دید که شد.
موفق باشید
خدایی عالی می گویید و می زنید توخال. امروز مجتمع آموزشی محمودآباد بودم و دوره آموزشی مهارت های زندگی را با دکتر شریفا داشتیم و واقعا یادگیری مهارت های زندگی کولاک می کند. بهتون افتخار می کنم مرلی خوبم جناب کمالیان
با سلام و احترام،
از لطف مداوم شما صمیمانه متشکرم. اما ندانستم که چه شد که در کلاس دوست عزیز دیگری تشریف داشته اید اما بنده را تشویق قرمودید؟ :-)
به هر صورت متشکرم.
سربلند باشید
سلام . دوست عزیز تصویر سازی با مدل ذهنی چقدر متفاوت هست ؟ زمنیه های مشترک این دو چی هست ؟
سلام
بر اساس درک بنده تصویر سازی یعنی توجه به جزئیات یک ایده یا ذهنیت و شکل دادن آن به نحوی و تا حدی که کاملاً بتواند واقعی تصور شود.
در مقابل برداشت من از مدل ذهنی، ساخت ذهنی ماست. یعنی ذهن من چطور پدیده ها را نگاه میکند و نظامهای علی و معلولی را چطور درک و تفسیر میکند.
مثلاً اگر مدل ذهنی من این باشد که تصویر سازی بیش از یک امید واهی دادن نیست، من هرگز تصویر سازی نمیکنم، یا اگر مدل ذهنی من این باشد که مثلاً تعامل یک ویژگی ژنی است، هیچگاه برای بهبود شیوه تعاملی خودم، تلاشی نمیکنم.
امیدوارم ابهامی که مطرح فرمودید را درست متوجه شده باشم.
سربلند باشید