تعویض عینک
وقتی به سن من برسید، کم کم دیدن متنها برایتان دشوارتر میشود، برای درست خواندن یا درست دیدن باید عینکتان را عوض کنید. زندگی و دیدگاه ما هم همینطور است، با این تفاوت که از اول زندگی باید یاد بگیریم که با کدام عینک میخواهیم به مسائل نگاه کنیم. ما در زندگی دو راه داریم، و به نظرم نه بیشتر: یا به صورت منفعل، دنیا و اتفاقات را با عینکی که به ما دیکته میشود نگاه کنیم، یا خودمان انتخاب کنیم که هر واقعه را با چه عینکی نگاه کنیم.
خیلی بین این دو فرق هست.حالت اول اینطور است که وقتی اتفاقی می افتد، بر اساس تجارب قبلی، بر اساس آموخته هایمان، بر اساس آنچه در طی قرنها در ذهن و مغز قدیم بشر جای گرفته است، به موضوع نگاه کنیم و عکس العمل نشان دهیم. مثلاً وقتی ماشین پنچر میشود، بلافاصله عصبانی شویم و به زمین و زمان بد و بیراه بگوئیم. درست مثل اکثر مردم.
حالت دوم این است که وقتی اتفاقی رخ داد، حالت مورد نظرمان را انتخاب کنیم، مثلاً به این فکر کنیم که با گرفتن این پنچری، به چه مقصد خوبی خواهیم رسید و چه اتفاقات خوبی در انتظارمان است. درست برخلاف اکثر مردم.
تفاوت این دو برخورد چیست؟
در هر دو حالت باید پنچری را بگیریم، به لحاظ فیزیکی خسته خواهیم شد، شاید کمی دلخور شویم، خاک آلود خواهیم شد. اما تفاوت در این است که که در حالت اول، به صورت پیش فرض، عصبانیت و خشم بر ما غلبه میکند، احتمالاً دچار خطا هم میشویم، شاید آسیب بیشتری هم ببینیم، علاوه بر خستگی فیزیکی، هم خود و هم اطرافیانمان را به لحاظ روحی دچار آزردگی میکنیم. به عبارت دیگر، بخشی از خوشی که در انتظارمان بوده است را در همین میانه راه هدر داده ایم، بدون آنکه چیزی بدست آوریم. کاش با این عصبانیت، بخشی از زحمتمان کم میشد، که نمیشود.
در حالت دوم، اما با کمی شوخی، با فکر کردن به اینکه چه خبرهای خوبی در مقصد هست، به خودمان و اطرافیانمان انرژی میدهیم، آنها را بر می انگیزیم که به ما کمک کنند، با چند شوخی، یادآوری چند تجربه از پنچری های قبلی، کمک میکنیم که خشم و حسهای بد بر ما چیره نشوند. هم خودمان برای ادامه راه آماده هستیم، شاید مصمم تر به علت غلبه بر یک مشکل بر سر راه رسیدن به هدف، هم همراهانمان از بودن و همراهی با ما کسب انگیزه میکنند.
حالا کدام بهتر است؟ یک بررسی ساده نشان میدهد که آنچه از دست داده ایم در حالت اول که تسلیم شرایط شده و منفعل نگاه کرده ایم، بیشتر و آنچه بدست آورده ایم، کمتر بوده است.
نگوئید که “نفسش از جای گرم در میآید”، اینطور نیست، من هم مثل شما خیلی مواقع تسلیم میشوم، اما باور کنید که هر ساعت تلاش میکنم که عینکم را انتخاب کنم، از اطرافیانم انرژی میگیرم، یاد میگیرم، فکر میکنم که در تمام اطراف ما بهانه برای بی انگیزه شدن و غر زدن خیلی زیاد است، تلاش میکنم دنبال خوبها و مثبتها بگردم.
یاد به خیر، در زمان سربازی رئیسی داشتم که به من در مورد زندگی مشترک گفت، اگرمیخواهی خوشبخت باشی، باید دنبال نکات مثبت بگردی، نکات منفی دائم جلوی چشمت خواهند بود، چقدر راست میگفت.
دوستان! در این روزهای ابتدای سال، بیائید تمرین اینکه دنبال مثبتها بگردیم، تمرین اینکه عینکمان را برای دیدن مسائل و محیط اطرافمان انتخاب کنیم، را در برنامه زندگی قرار دهیم.
بله این همان هوش هیجانی است که لابد زیاد در موردش شنیده اید…
سربلند باشید
اگر راه های قدیمی را برویم به همان مقصدها و نتایجی می رسیم که قبلا رسیده بودیم یا رسیده اند، همان احساسات منفی را تجربه می کنیم که داشته ایم، و این حلقه بازخوردی منفی ما و دیگران را فرسوده تر می کند. گاهی احساس می کنم که داریم روی دست راه می رویم: از کت و کول افتاده ایم، بارها نقش زمین شده ایم، گردنمان خشک شده، از وارونه دیدن دنیا خسته شده ایم، اما چون پاهایمان برای راه رفتن ضعیف است به همین شیوه ادامه می دهیم. اگر روی پا نیایستیم چیزی عوض نمی شود. نوشته تان خیلی زیبا بود.
@ابراهیم
ممنون از مشارکتتان
گاهی نمیفهمیم که چرا خسته ایم، چرا روی دست راه میرویم، و خسته میشویم. مشکل بزرگتر اینجاست.
سربلند باشید