انتظارات من
در زمانی که تنور انتخابات داغ بود، در وبلاگهای مختلف، نوشته های مختلف در مورد انتظارات از رئیس جمهور آینده مطرح بود. نوشته های زیادی را در این مورد خواندم، هر کس درخواستی و نگاهی داشت، طبیعی بود که من هم به عنوان یک ایرانی که در این سن و سال در این کشور مانده ام و کار میکنم، انتظاراتی داشته باشم. اما چون هیچگاه سیاسی نبوده ام و سیاست را هم دوست ندارم، از بیم آنکه نوشته ام رنگ و بوی سیاسی بگیرد، درد دلهایم را نگه داشتم تا فرصتی مناسب.
امروز که انتخابات تمام شده، من هنوز دغدغه هایی دارم که فکر کردم، همزمان با شروع سومین سالی که اینجا مینویسم، با نوشتن این دغدغه ها، شاید صدایم به گوشی برسد.
امروز که رئیس جمهور جدید، مشغول به کار شده و انتصابها و انتخابهایش را انجام داده، جداً از اینکه به ایشان رای داده ام، خوشحالم. هر سخنرانی یا اظهار نظری که میکند، میبینم ملاحظات متعدد و معقولی در آن نهفته است. شاید همین پختگی این حس را به من هم داد که بتوانم انتظاراتم را بگویم.
انتظارات من، اما نه صنفی است و نه شخصی. از سوی دیگر هم صنفی است و هم شخصی.
آنچه میخواهم، خواستن به معنای اینکه دوست دارم محقق شود، را شاید بتوان در قالب جملات زیر نوشت:
- من دلم میخواهد که مثل همیشه، اما باز هم محکم تر و مستدل تر به ایرانی بودنم، افتخار کنم. چه در بیرون از این کشور و چه در درون آن و دوست دارم “خودی” باشم.
- من دوست دارم اقتصاد این کشور واقعاً به سوی رهایی از نفت برود، این محقق نمیشود مگر با توانمند شدن همه ما ایرانیان. توانمندی، نه با دادن یارانه، که با دادن آگاهی، خودآگاهی، دانش و مهارت محقق خواهد شد.
- من دوست دارم ایرانیان به سوی تعامل بروند، دلم میخواهد با همه هم وطنانم، چه کارفرما باشند چه ممیز وزارت دارائی، و چه رئیس جمهور، بتوانم گفتگو کنم و بازخورد بدهم.
- دوست دارم ببینم راهی درست انتخاب شده و پیش میرود، و حس کنم که در درستی این راه، و رسیدن به هدف، من هم نقشی دارم.
- دلم میخواهد بتوانم به خاطر مالیاتی که میپردازم، حقوق شهروندی ام را از مجاری قانونی مطالبه کنم.
- دلم میخواهد “خدمتگزاری” واقعاً جایی مصرف شود و به کسانی اطلاق شود که جداً در فکر خدمت هستند.
- دلم میخواهد فرزندان این مملکت، فضائی داشته باشند که بازدهی خود را با جان و دل به این مملکت ارائه کنند، نه آنکه در فکر مهاجرت و دوری از پدران و مادرانشان باشند.
- دلم میخواهد کارگزاران دولت، به حرفم گوش کنند، به هم احترام بگذاریم، منطق سرلوحه کارها و بحثهایمان باشد. در اداراتی مانند بیمه و دارائی و شهرداری تا سازمانهایی که خودرو و لوازم خانگی میفروشند، قوانین ساده و کارآمد و منطقی جاری باشند.
- دلم میخواهد کارآفرین بودن، یک افتخار و ارزش باشد، نه در حکم سودجوئی که فقط به فکر خودش است. کارکنان دولت باور کنند که شرکتی که چندین نفر را استخدام میکند، به اقتصاد و معاش همه از جمله آنها کمک میکند، و لذا در فکر کمک به او و درک او باشند.
- دلم میخواهد رئیس جمهور صادق باشد، به جای آمار افتتاحهایش، به جای سیاه نمائی گذشته و دادن امیدهای واهی به آینده، آینده را برای فرزندان ما، واقعاً بسازد و از ما هم کمک بخواهد، ما را هم به عنوان شهروندان این کشور، به بازی بگیرد.
- دلم میخواهد نیروهای جوان واقعاً انگیخته شوند، به جای اتلاف عمر، برای ساختن این کشور، فرصتهای برابر و فراوان به آنها داده شود.
- دلم میخواهد همه مردم، همه آنها که در کوچه و خیابان و سازمانها میبینیم، لبخند بزنند و از زندگی لذت ببرند، هم با دلخوشی امروز، هم با امید به آینده.
- دلم میخواهد شعار جایش را به شعور بدهد، حرفهای لازم طوری گفته شوند که هم اهداف و ارزشها حفظ شوند، هم منافع ملی جایگاه خود را داشته باشد.
- دلم میخواهد رئیس جمهور نقش واقعی خود را ایفا کند، الگو سازی را از بالا به پائین انتقال دهد، تا دیگر نشنویم که “ای بابا کی تو این مملکت کار میکنه که ما بکنیم؟”
- امید دارم که روزی کار در این کشور واقعاً ارزش باشد، دیگر کار مفید ما در روز چند دقیقه نباشد، درآمد ملی، جداً و و اقعاً وابسته به کار ما باشد.
- دلم میخواهد دیگر مثالی از کار کردن ژاپنی ها نشنوم، از نظم آلمانی ها، از سیاستمداری انگلیسیها، از ایده های ناب آمریکائی ها، نشنوم، از خودمان بشنوم.
- دوست دارم جوانانی را ببینم که پیراهنی پوشیده اند که با عشق روی آن نوشته باشد “من عاشق ایرانم”، عشقی که متکی به دانش و آگاهی باشد.
- دوست دارم “غم نان” با تکیه بر “کار” قابل حل باشد، نه جستجوی پارتی و رانت و دوست دارم که برای رسیدن به این باور، آگاهی توسعه یابد.
- دلم میخواهد که اینترنت به خاطر گروهی محدود، برای عمده شهروندان این کشور، محدود و مسدود نشود، تا فرزندانمان در مقابل همسن و سالان خارج نشین خود، احساس حقارت و عقب ماندگی نکنند.
- دلم میخواهد به جای رکورد بزرگترین پیتزا و طولانی ترین ساندویچ جهان، رکورد رشد اقتصادی و توسعه پایدار به نام ما ثبت شود.
- دلم میخواهد مدیران و ورزشکاران و شایستگان ایرانی که در خارج از این مرزها افتخار می آفرینند و الگو هستند، همینجا و در همسایگی من کار کنند و موفق و در رفاه باشند.
- و در آخر دلم میخواهد که محرم باشم، از آنچه در کشورم میگذرد، محدودیتها و آنچه که ما میتوانیم کمک کنیم، حتی از اشتباهاتی که جزء جدائی ناپذیر هر کار اجرائی است، آگاه شوم، با صداقت و اعتماد.
آقای رئیس جمهور، نمیدانم این نوشته را خواهید خواند یا نه، نمیدانم چقدر از این آرزوها را دریافت کرده اید، اما بدانید که میدانیم در تحقق این آرزوها، نقش ما عمده تر از شماست، ما باید گامهای بزرگتری برداریم، میدانیم که راه سخت است و مسیر ناهموار،و امیدوارم که بدانید که ما میدانیم و میفهمیم. امیدوارم بدانید.
میگویند آرزو بر جوانان عیب نیست، اما من که دیگر جوان نیستم هم، این آروزها را هنوز دارم و به تحقق آنها جداً امیدوارم.
سربلند باشید
جانا سخن از زبان ما می گویی. امیدواریم آقای روحانی در این جهت گام بردارد.
++++ لذت بردم.
“در میان هر سیب دانه ی محدودی است
در دل هر دانه سیب نامحدودی
چیستانی ست عجیب
دانه باشیم نه سیب. ”
مجتبی کاشانی
سلام
از اولین کامنتی که برای شما گذاشته ام تا به امروز همراه شما دراین خانه مجازی هستم.استفاده میکنم وخاموشم وحرفی نمیزنم.اما این بار میخواهم بگویم :
نمیدانم چند ساله اید و چه سمتی دارید وچه کارهایی انجام داده اید وانجام میدهید .اما همین که چنین آرزوها ودغدغه هایی دارید که این چنین مطرح شده اند .به من امید میدهد برای ایستادن .برای ماندن .برای تلاش کردن.شاید کار بزرگی انجام ندهم .شاید از پس کارهای بزرگ بر نیایم .شاید نتوانم سمتی داشته باشم واز برای داشتن آن سمت همچون برخی بنشینم وبه قاب پشت سرم افتخار کنم که بله من هم چنین مقامی دارم ومیزی ودفتری وکارمندی ورعیتی!که تمام تلاشم این است که چنین نباشم.
ولی همچنان امیدوارم ومیخواهم با تمام قوا تلاش کنم برای بهبود زندگی .حداقل برای خودم واطرافیانم .مگر نه اینکه هر کدام از ما عضوی از این جامعه ایم ونقشی در ساختنش داریم.
میدانم که اتفاق بزرگی باید رخ دهد واین اتفاق بزرگ نیاز به آگاهی تک تک افراد سرزمینم دارد .آگاهی از توانایی ها وحمایتی که بشود این توان را عملی ساخت.میدانم که دیگر زمان زمانه ی غرور ملی داشتن وافتخار کردن به گذشته نیست .گفتن از تاریخ وفرهنگ غنی گذشته دردی از دردهای امروز کشورم را درمان نمیکند .سالهاست که ما در گذشته مانده ایم ومردم ما جز افتخار به گذشته برای ساختن امروز وغنای آینده کاری نمیکنند .فقط حرف است که ما میخواهیم .اما در عمل هیچ!
ما تحمل دردهای کوتاه رانداریم .این چنین است که هر آن مسکنی برای درمان لحظه ایه دردها به جان میدهیم وپس از آن ،برای دردهای بزرگ راه چاره ای نیست!
گاهی درد را باید پذیرفت.باید فرصت داد تا ریشه ی اصلی درد را پیداکرد.اما سالهاست که در سرزمین من برای هردردی مسکنی ارائه میکنند و ریشه ی درد همچنان باقیست….میدانم که به خوبی حرفهایم را میفهمید.
دردیست که به جان داریم .من هم از همین جماعتم .زیاد مسکن میخورم !زیاد!!!
من پیش تر بین ناامیدی های بسیار که در زندگی واقعی می بینم به دوستان خوب مجازی ام پناه آوردم و خیلی از این انتخاب خود راضی ام. شنیدن از وبلاگهای پر محتوایی که دغدغه ی ساختن زندگی بهتری برای اطرافیان دارند، متن هایی که انگیزه می دهند و افرادی که دیگران را به کتاب خواندن تشویق می کنند واقعا موهبتی است برای من.
ممنون از نوشته ی خوب شما.
ضمنا در مورد هر کدام از بندها می توان یک مطلب نوشت. :)
@سمانه عبدلی
سلام
ممنون از اینکه میخوانید، و متشکرم که در این بحث مشارکت کردید.
سربلند باشید
@محمد جواد محبی
سلام
ما همه از هم میآموزیم، و من فکر میکنم از همه در این جمع و دنیای مجازی، من بیشتر یاد میگیرم و استفاده میکنم.
دنیای جالبی است. امیدوارم جائی، یکی از همه ما، مهم نیست چه کسی باشد، جرقه ای، به خصوص در دل جوانان بیندازد که فرهنگمان به سوی کتاب خواندن، برنامه و هدف داشتن و دنیایی بهتر داشتن، تغییر کند.
از همراهی تان ممنونم
سربلند باشید