باز هم مصاحبه استخدامی
اخیرا یک تجربه مصاحبه دیگر داشتم که فکر کردم شاید برای شما هم جالب باشد.
با دوست عزیزی مصاحبه میکردم که تخصص در تحقیقات بازار داشت. در معرف یخودش گفت که ۱۰ تا ۱۵ از دغدغه زندگی اش کار است. از شجاعتش خیلی لذت بردم، نگرانی ام این بود که تعریف این مسئله از نظر ایشان چیست؟ یعنی ۱۰ تا ۱۵ درصد از انرژی را صرف کار میکند؟ یا اینکه این میزان از انرژی اش را صرف مسائل کاری میکند؟ یا …؟
با هم وارد بحث شدیم. ایشان فارغ التحصیل کارشناسی ارشد کارآفرینی بود و همانطور که به ایشان عرض کردم، انتظار داشتم پاسخهایی متناسب با تحصیلاتش بشنوم. از او خواهش کردم که ابهام من را رفع کند. چطور ممکن است فعالیتی که روزی ۸ تا ۹ ساعت از وقت من را میگیرد، ۱۰-۱۵ درصد از دغدغه من باشد. گفت که یعنی من کارم را نجام میدهم اما حرص کار را نمیخورم. این جواب به نظرم پاسخ پخته ای نبود. درکم را برایش ترجمه و چنین بیان کردم:گفتم من اینطور میفهمم که اگر من یک کار مهم به شما ارجاع کنم و کمی بیش از ساعت اداری طول بکشد و به موازات شما از سوی همسرتان برای کاری دیگر فراخوانده شوید، شما احتمالاً از من عذر خواهی میکنید و راس ساعت سازمان را ترک میکنید؟ این درست است؟ گفت درست است. این پاسخ و برخورد بسیار صادقانه و شجاعانه بود. معمولاً افراد ادعا میکنند که تا کار تمام نشود، سازمان راترک نمیکنم. اما ایشان خیلی شجاعانه راستش را گفت.
پرسیدم که برجسته ترین شاخصه و مهارت شما چیست؟ گفت برنامه ریزی. پرسیدم برنامه ۳ سال آینده ات برای خودت چیست؟ پاسخ داد که من گرچه برنامه ریز خوبی هستم، اما برای خودم برنامه دراز مدت و میان مدت ندارم و اعتقادی هب این موضوع ندارم. پرسیدم که من اینطور میفهمم که شما دوست داری تمام گزینه هایت را باز نگه داری، درست است؟ تائید کرد.
از او چند عدد خواستم که مثلاً به نظر شما در تهران چند سوپر مارکت داریم؟ بدیهی است که در پی این تعداد نبودم، اما به نظرم کسی که تحقیقات بازار میکند، باید نسبت به برخی اعداد در حوزه کاری اش، حس داشته باشد. نمیدانست. گفت من کامپیوتر نیستم که عدد حفظ کنم و اصلاً با عدد و رقم میانه ای ندارم! خیلی برای من تعجب آور بود. چطور ممکن است که آدم نسبت به چند عدد کلیدی در حوزه کاری اش “حس” نداشته باشد؟
به او گفتم استنباط من این است که شما (که فردی C بود) با عدد و رقم رابطه داری، اما اعداد را در حوزه کاری آن قدر مهم نمیدانی که به ذهنت بسپاری. مشتاقانه تائید کرد. این نشان از همان دغدغه ۱۰-۱۵ درصدی بود. وقتی برای این تفسیر را هم گفتم تائید کرد.
گفت من منظورم از دغدغه این بود که تمام زندگی من کار نیست. گفت که نمیدانم کسی که تمام عمرش کار محور زندگی اش بوده، در هفتاد سالگی چه خواهد کرد؟ چقدر این جمله را دوست داشتم. به او گفتم میخواهم حالا شما یک مشکل من را که بخش عمده ای از دغده هایم کار است را برایم حل کنی. واقعاً میخواستم دیدگاه یک جوان را با این نگرش بدانم و کمک بگیرم. گفتم وقتی من و شما به هفتاد سالگی برسیم، فرض کنیم که با هم میرسیم (بیست و چند سال از من جوان تر بود، خوش به حالش)، وقتی من را نگاه میکنی که هیچ کاری ندارم بکنم، احتمالاً افسرده هستم، شما در حال چه کاری هستی و چطور از زندگی لذت میبری؟ مشتاقانه منتظر یک راه حل و یک نگاه نو به زندگی بودم.
گفت نمیدانم! من که گفتم اهل برنامه ریختن برای زندگی و آینده نیستم! گیجم کرد. از او پرسیدم که دوست من وقتی تو نمیدانی که تو چرا خودت را وقف کارت نمیکنی، من استنباطم این است که هدف داری، داری؟ گفت دارم. گفتم آن هدف با هدف من فرق دارد، اما من هم هدف دارم. حالا من میخواهم به سوی تو راه تو بیایم، اما تو نمیدانی که این راهت به کجا میرود. چطور حاضری پای در این راه بگذاری؟ به فرزندت چه خواهی گفت؟ او را چطور به این راه فرا خواهی خواند؟ جوابی نداشت و دلم گرفت.
لابد برایتان جالب است که من در تنیجه مصاحبه چه قید کردم؟ من در مصاحبه ها افراد را رد و قبول نمیکنم، من وقایع نگاری میکنم. اینجا هم عین محاوره ها را ثبت کردم. حالا سازمان باید تصمیم بگیرد، البته استعدادهایش را هم نوشتم. استعدادهای پراکنده ای داشت، که میشد با زحمت آنها را به هم چسباند، اما زمان و سرمایه گذاری میخواست.
حالا شما اگر بودید، چه میکردید؟ این فرد را استخدام میکردید؟ شاید بخواهید بدانید که ایشان ۲ سال سابقه کار داشت و مدیر تحقیقات بازار یک سازمان نه چندان کم اهمیت بود.
راستی شما این فرد را استخدام میکردید؟ اگر آری، چرا و اگر نه، چرا؟ اگر جای من بودید، چه سوال دیگری احیاناً میپرسیدید؟
سربلند باشید
سلام
راستش برای کسی که قرار است مدیر یک بخش بشود من فکر میکنم داشتن تصویر کاری از خود ،یک اصل است .من اگر ندانم که در سه سال آینده قرار است در کجا بایستم چطور می توانم از سازمان این انتظار را داشته باشم که انتخاب مسیر آینده خود را به من بسپارد؟
سپاسگزارم که تجربه های خود را بصورت مشخص و موضوعی برایمان مطرح می فرمایید
عجب اعتماد به نفسی !!!
@وکیلی
راستش من هم همین را سوال کردم که ایشان معتقد بودند که میتوانند دوگانه عمل کنند. من بر این باور نیستم.
سربلند باشید
به نظر من چه بخواهیم و چه نخواهیم، برای پستهای مهم مدیریتی، نیاز به افرادی هست که بیشتر از این مقدار خودشان را وقف کارشان نمایند (شاید بالای ۵۰ درصد)
جدای از این، کسی که کار ۱۵ درصد از زندگی اش کار باشد، به احتمال زیاد توی ۷۰ و حتی ۹۰ سالگی هم باید کار کند تا اموراتش بگذرد
به نظر مورد عجيب غريبي نيست. نوع تفكر مخصوصا در جوانهاي امروز كاملا متفاوت شده. بحث همان نسل X و Y است.
نسل قبل بلند مدت فكر مي كرد، كار را دوست داشت و متعهد به سازمان بود.
نسل جديد در حال زنده مي كند، به كار علاقه اي ندارد مگر اينكه مجبور باشد و به سازمان متعهد نيست، به نسل آينده هم تعهدي نميبيند براي خودش و حتي به فرزند خودش هم تعهدي ندارد، او فقط به خودش و آنهم تنها در لحظهي حال متعهد است.
با يك نگاه پارادايميك، نسل ايكس نمي تواند نسل واي را درك كند و به صورت متقابل، چون هر دو با چهارچوب ذهني خودشان ديگري را قضاوت مي كنند، واي، ايكس را متهم مي كند با كار گرايي و عدم برقراري تعادل كار و زندگي، و ايكس، واي را متهم مي كند به تنبلي، بي فكري و بي برنامه اي
ميل به پيشرفت براي هر دو وجود دارد ولي تعريف پيشرفت متفاوت است، ميل به قدرت براي هر دو وجود دارد ولي با تعريف متفاوت و . . .
شاد باشيد كه لحظه در گذر است . . .
سلام
من با نظر آقا مهدی موافقم. نسل امروز کشور ما نسلی است که به زمان حال خودش فکر میکند و برنامه ای برای آینده اش ندارد و این نتیجه اقدامات سالهای گذشته در کشور ماست. اقداماتی که بیشتر آنها از عدم برنامه ریزی، عدم وجود تفکر سیستمی، عدم وجود تفکر استراتژیک و مسایلی از این دست رنج میبردند. و فضای کشور ما را به یک فضای دارای عدم قطعیت بالا تبدیل کردند.و از طرفی جوانان امروز ما فاقد مهارتهای اصلی برنامه ریزی و تفکر استراتژیک و هم چنین تخصص های لازم برای زندگی در این فضا هستند. حالا ما از نسل امروز انتظار داریم در این فضای عدم قطعیت با مهارتهای نیاموخته اش در زمینه های مختلف برای چند سال آینده اش برنامه ریزی کند!!! به نظر من این انتظار نابجایی است.
البته لازم به ذکر است این فضای عدم قطعیت از گذشته های دور در کشور ما وجود داشته است و فقط دُز آن متفاوت بوده است ولی امروزه دُز آن بالا رفته است.
در زبان فارسی ما انواع ضرب المثلها در راستای این تفکر داریم مانند: “چو فردا بر آید فکر فردا کنیم”،”حال را دریاب” و انواع و اقسام ابیات و غزلیات بخصوص رباعیات خیام که در زمینه لذت بردن از حال هستند.
افراد در این فضا تنها کاری که می توانند انجام بدهند زندگی کردن در لحظه است. و این به معنای این است که افراد از هر فرصتی که به دست بیاورند برای بهتر زندگی کردن در لحظه از آن استفاده می کنند. به عنوان مثال وقتی یک فرد به پست و مقامی میرسد چون از آینده پیش رویش هیچ تصوری ندارد و از طرفی فقط به فکر زندگی بهتر در همان لحظه است پس به سمت سوء استفاده از پست می روند و از هیچ کاری روی گردان نیست.
در آخر نظر شما را به یکی ار رباعیات حکیم عمر خیام جلب میکنم:
امروز ترا دسترس فردا نیست واندیشه فردات بجز سودا نیست .
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست کین باقی عمر را بها پیدا نیست .
اگر مجبور نبودم احتمالا نه، استخدامش نمی کردم. اول اینکه دائم تأکید می کنه که ۱۰-۱۵ درصد دغدغه اش کاره، هرچند که صداقتش قابل تحسینه، اما این بی دغدغه بودن اصلا خوب نیست.
دوم اینکه وقتی برای ۳-۴ سال آینده اش هدف نداره، بیشتر از اینکه به خودش ضرر بزنه، به شرکتش ضرر می زنه. چون من نمی تونم پیش بینی کنم که برنامه اش چیه. اگر پیشنهاد کاری بهتری داشته باشه، چی می تونه باعث بشه که اون کارو رد یا قبول کنه و در کل، من با یه آدم نامشخص طرفم که نمی تونم روش حسابی باز کنم.
او را استخدام نمی کردم چون آرامشی که او از آن دم میزد نشانه یک تفکر و حاصل یک هدف و برنامه نبود ، فکر میکنم نشانه ای بود از بیخیالی او نسبت به کار لیکن در خصوص سوال شما که از او پرسیدید که در سن هفتاد سالگی ….عرض میکنم :
انجام کار، تلاش در بیرون از محیط خانه ،تلاش برای معاش خانواده،تأمین نیاز های معنوی اهل خانه و مفاهیمی از این قبیل، اگر در دایره اطاعت از فرمان خداوند قراربگیرند و درجه اهمیت هریک را او تعیین نماید هر کدام در جای خود با اهمیت و در درجه دوم لذت بخش خواهند بود، با این نگاه دیگر هیچ زمانی انسان بیکار یا بازنشسته یا …نخواهد بود.چون با این نگاه کلی به کار، دیگر انسان بیکار نیست و هر لحظه مشغول کاری است که به آن گمارده شده است.
ببخشید که خلاصه نوشتم
من در یک تجربه ی تیمی با همچین فردی در یک گروه بودم . در مواقع کم فشار خیلی خوب و به موقع وظایفش را انجام میداد ولی درست در انتهای کار که زمان بسیار کم بود و همه داشتند شبانه روز کار می کردند ایشان همان طور مثل روال قبلش عمل می کرد همین باعث بروز درگیری میان افراد گروه شد. خیلی تلاش کردم که آگاهش کنم ولی نشد. مجبور شدیم از گروه اخراجش کنیم تا لااقل بار روانی ای که روی سایرین داشت از بین برود. هم برای خودش بد شد که نتیجه ی ۱۰ ماه تلاشش را به خاطر یک ماه آخر از دست داد و هم به سایرین فشار آمد که باید جبران نبود او را می کردند.
البته در همین گروه هم فردی داشتیم که تا قبل از آن یک ماه آخر مثل همین دوست قبلیمان بود، با برنامه به کارهایش میرسید و سر موقع هم به خانه می رفت ولی آن یک ماه آخر وقتی شرایط را دید از جان مایه گذاشت و هم پای بقیه ایستاد و حتی چند شب خانه نرفت. همه به این اذعان داشتند که موفقیت ما نیمی اش به خاطر آن فرد دوم بود.
آدم اگر چه خوب است از روی برنامه کار کند ولی خوب شرایط ایجاب می کند که بعضی مواقع از برخی عقایدمان دست بکشیم. من اگر جای شما بودم یا ایشان را استخدام نمی کردم یا اگر استخدامشان می کردم پست مهمی به ایشان نمی دادم. یک کارمندی ساده !
راستی آن هم گروهی اول ما هم خیلی راست گو و صادق بود !
من فكر ميكنم ايشان مهارت اصلي شان را درست تشخيص نداده باشد. فكر كنم منظورشان اين بوده به اجراي برنامه ها وفادار ميمانند و جز به جز آن را پياده ميكنند و از پياده سازي هم كوتاه نميايند. مهارت شان كنترل برنامه است نه برنامه ريزي.
آنچيزي كه ايشان براي موفقيت در كارشان كم دارند تحليل گري است. اينكه ايشان نمي توانند رضايت بدهند كه به يك روش تخميني خيلي ساده تعداد سوپرماركت ها را برآورد كنند يعني با تجزيه و تحليل مشكل دارند. دليل اينكه برنامه اي هم براي خودشان ندارند هم احتمالا همين است. اصلا به هيچ وجه حاضر به ذره اي خطا كردن نيستند در حالي كه آنقدر گزينه پيش رويشان مي بينند كه نمي توانند تصميم بگيرند كدام را انتخاب كنند.
براي كار تحقيقات بازار احتمالا مي توانند تحقيقات طراحي شده را خوب اجرا كنند و به برنامه متعهد بمانند ولي فكر مي كنم در طراحي تحقيق، ارائه پيشنهاداتي براي تحقيقات و تصميم گيري به مشكل اساسي بربخورند.
در يك جايي ميخواندم، مديران تنبل موفقتر از مديران زرنگ هستند، زيرا هميشه دنبال راه حل ميانبر هستند. درستي و غلطش رو نمي دونم ولي اين بنده خدا نه تنبل بود و نه مشتاق، ۷۰ درصد توفضا بوده. از رشته تحصيليش هم پيداست كه تو تخيل سير ميكنه (کارشناسی ارشد کارآفرینی) . آخه كجاي دنيا با درس خوندن كارآفرين ميشن. تو كل تاريخ هر كارآفريني،يه عمر خون دل خورده( به قول معروف خاك صحنه خورده) بعد براي جوانتر ها محيطي براي اشتغال ايجاد كرده، نه پشت ميز دانشگاه. اونم دانشگاههاي كيلويي ايران {(منم تو همين دانشگاهها،۲۰ سال پيش كه استاداش،استاد تر بودن، درس خوندم و ديدم دانشگاه نيستن، كتابخانه بي كيفيتن، نه محل توليدعلم)}.
متاسفانه نسل امروز يه چند سانتي از زمين فاصله گرفتن. به قول دوستمون هم، تو زمان حال هم زندگي نمي كنن. بيشتر سرگشتن تا شاعر. متاسفانه در دوره اي كه همه دنبال آمپول موفقيتند و با دوره هاي يه روزه و چندتا CD و فوق ليسانسهاي كشكي مثل بادكنك زيادي باد شدند و يه شبه ميخوان علامه بشن، از اين دست آدمهاي بلاتكليف، زياد شدند.نميدونند نابرده رنج و يه شبه، جز با رانت، بجايي نميرسند
سلام
اگر استخدامش نکردید در صورت امکان ایمیل من رو بهش بدید؟!
@ali
سلام
من از نتیجه استخدام ایشان اطلاعی ندارم، دسترسی هم به ایشان ندارم. اما برایم جالب است که بدانم شما ایشان را برای چه سمتی در نظر دارید؟
سربلند باشید