رئیس بدقلق – مدیر بی عمل
این نوشته ملهم از ترجمه علی نعمتی شهاب عزیز با عنوان چگونه یک رئیس بد را مدیریت کنیم و نوشته، دوستی ذیل آن است، در خصوص مدیرانی که “مدیریت نمیکنند”. برای پرداختن به این موضوع مهم، من روسا را به دو دسته تقسیم کردم: رئیسهای بدقلق و مدیران بی عمل. این هر دو گروه را در سازمانها داریم، اما به گمانم با هم فرق دارند. راستش به نظر من، مدیر هم با رئیس فرق دارد. در ذهن من رئیس کسی است که بیشتر مراقب است، کنترل میکند، دستور میدهد، در مقابل کمتر رهبری میکند، کمتر به راهبرد توجه دارد. اما مدیر، همانطور که از اسمش پیداست، اداره میکند. این اداره کردن کار سختی است، از کنترل فاصله زیادی دارد، در ذهن من، اداره کردن (نسبت به رئیس بودن) ریشه هایی از رهبری دارد، چند وجهی تر است. اما بگذریم، شاید باید جای دیگری در این باره بنویسم….برویم سر اصل موضوع.
بعد از توضیحات فوق، دراین نوشته بین مدیر و رئیس فرقی قائل نخواهم شد و ممکن است آنها را با یک مقصود، به کار ببرم. به گمانم در خیلی موضوعات، تکلیف ما با خودمان معلوم نیست. اگر نوشته آقای نعمتی شهاب را بخوانید، تمام گفته های متن سمت و سوی کمک به رئیس دارد، حتی یکی از توصیه ها، در جهت دعوا و “رو کم کنی” و … نیست. راستی این فرهنگ چقدر در سازمانهای ما حاکم است؟ ما چقدر حاضریم به رئیسمان کمک و از او دفاع کنیم و به این حرکتمان افتخار کنیم؟ بچه های ما در مدرسه، از اینکه به ناظم و معلم و کادر مدرسه، آزادانه و با شوق سلام کنند، کمی اکراه دارند، ادامه این در فرهنگ ما این شده که تمام آدمهای قوی با رئیس دعوا میکنند، تمام آدمهای ضعیف، هوای رئیس را دارند.
بیائید به داستان اینطوری نگاه کنیم: من رئیس بدی دارم، اخلاق تند و بدی هم دارد. حالا من چه کنم؟ من چند گزینه به ذهنم میرسد:
- کم کاری و کار شکنی کنم، که خودم را بیشتر از رئیس خراب میکند
- اگر او یکی گفت،من دوتا جواب بدهم، به قول امروزی ها (کم نیاورم): محیط پر تنش کاری، من را هم آزار میدهد، شاید بیشتر و فاصله مان را هم زیاد و زیادتر میکند،این کار را تا کی میتوان ادامه داد؟ تا کی میتوان به مدیر بالاتر شکایت کرد؟
- با او در پی یافتن دریچه ای برای گفتگو باشم: نوشته مراحل تعامل را اگر دیده باشید، باید در فاز ارزیابی طرفین، به او زمان بدهم، درعین حال اعتماد سازی کنم، نشانش دهم و مطمئنش کنم که من با او جنگ ندارم. طول میکشد، اما بی شک او روزی درها را خواهد گشود. (عین فیلما)
خیلی سخت است، اما به نظرم گزینه آخر، اقلاً زندگی من را آسان تر میکند.
در عین حال میتوانم پیامهایی بدهم:
- من با تشویق بهتر از تندی کار میکنم
- من برای انسانیت ارزش قائل هستم
- انسانها شأنی دارند که باید به آن احترام گذاشت
البته همه را غیر مستقیم. و خواسته ها و نیازهایم را هم عیان بگویم،نگذارم او کشف کند که احتمالاً در این حوزه ناتوان است. همانطور که در نوشته آقای شهاب هم آمده، باید به شدت به خواسته هایش توجه کنم و نشان دهم که قلدری و زورگوئی بهترین راه برای رسیدن به نیازها نیست. باور کنید یخ او آب میشود. اگر وارد جنگ شوید، به او پیام میدهید که درکش درست بوده، همه با او جنگ دارند، و بهترین راه رسیدن به خواسته ها، همان جنگ و زورگوئی و بدقلقی است.
برخی از مدیران بدقلق و کج رفتار، اینطور آموخته اند (از جامعه،از رئیس قبلی، از ناظم بد اخلاق مدرسه و …) که کار انجام دادن و جدی بودن و ابهت داشتن، مساوی است با تندی و پرخاشگری و بی عاطفه بودن و عصبانیت. این غلط است و باید با عمل و پیام درست و تکرار و تکرار، آنها را هشیار کرد.
از دید رفتاری معمولاً کسانی که D بالا دارند، به سمت خشونت و پرخاشگری متمایل میشوند. High C ها هم تند و بی پروا انتقاد میکنند. کسانی که S پائین دارند، تحمل و حوصله ندارند تا با دیگران به درک همزمان و مشترک برسند، و Low I ها هم برای ناراحت شدن و آزردگی دیگران اهمیت چندانی قائل نبوده و اصلاً ترجیح میدهند در مسائلشان، پارامتر پیچیده انسان را وارد نکنند.
در مقابل این عده، عده ای هستند که فکر میکنند هر تصمیم را هر چه دیرتر بگیری، بهتر است، هر قدر از کسی کار نخواهی، او راضی تر است، خلاصه اینکه فکر میکنند مردمی بودن، خاکی بودن، محبوب بودن، مساوی درخواست نکردن، ارزیابی نکردن و خلاصه مدیریت نکردن است. آنها به چند دلیلی ممکن است مدیریت نکردن را انتخاب کنند:
- میخواهند محبوب کارکنان باشند (یا از عدم عزت نفس، یا از ترس عدم محبوبیت)
- نمیخواهند در حوزه مدیریتشان سر و صدائی بلند شود (فکر میکنند همه تنبل اند، پس اگر چیزی نخواهیم، صدائی بلند نمیشود)
- از تقابل، از بحث، از متهم شدن به بی کفایتی، هراس دارند. نمیخواهند به چیزی متهم شوند، همیشه مینویسند: طبق مقررات اقدام شود!
خلاصه آنکه این مدیران با شغلشان، تناسب رفتاری ندارند، یا ما خواسته هایمان را نمیدانیم، یا انتخاب خوبی نکرده ایم، شاید این فرد در جای دیگر، خیلی هم خوب باشد.
اما فارغ از علت، این بی عملی، که به گمانم قبلاً هم در موردش نوشته ام، چون چوبش را خودم خیلی خورده ام، افراد زیادی را در سازمان آزار میدهد، از همه بدتر، D ها را به مرز جنون میرساند!
مدیران بی عمل به علت عدم تطبیق رفتاری با شغل، ترجیح میدهند، مدیریت نکنند. این هم یک روش دفاعی است.
تحت فشار قرار دادن این مدیران هیچ سودی ندارد، اگر فرض کنیم صلاحیتهای فنی را داشته باشند، ممکن است مهارتهای مدیریتی را یاد نگرفته باشند. معمولاً در ایران چنین است. در ایران چند مدیر داریم که آموزش مهارتهای مدیریتی را دیده باشند و در محیط کار، آنها را تمرین کرده باشند؟
اگر از دید رفتاری نگاه کنیم، آنها ممکن است اصلاً به تصمیم گیری اعتقاد نداشته باشند (Low D) یا نیازشان به اطلاعات و مدارک ارضا نشده باشد (High C) یا برای درک موقعیت به زمان نیاز داشته باشند (High S) اینها به معنی آن است که این افرد به لحاظ رفتاری با مقتضیات شغلشان تطبیق ندارند. مدیریت ارشد باید به اینها کمک کند.
اما در هر صورت، چه رئیس بد قلق، چه مدیر بی عمل، و چه هر رئیس و مدیر دیگری، به نظرم مدیریت از پائین به بالا خیلی باید مورد توجه قرار گیرد. ما باید برای مدیر بی عمل، تصمیم سازی کنیم، نه اینکه بی تصمیمی اش را بر سرش بکوبیم، برایش اطلاعات فراهم کنیم، بی نظمی اش را با برنامه ریزی جبران کنیم، یادمان باشد ما همه تاثیر گذار هستیم.
ما همیشه میتوانیم نسبت به رئیسمان،معترض باشیم، اصلاً او را شایسته جایگاهش ندانیم، اما حق نداریم منفعل باشیم. انفعال یک آسیب روحی به خود ماست که خودمان را بیشتر از همه آزار میدهد.
اما یک نکته در اینجا نباید از نظر دور بماند، آن هم اثر ما بر رئیس است. رئیس هم انسان است، مثل ما، او هم نیازهایی دارد، او هم به برخی پدیده ها واکنش نشان میدهد. در واقع خیلی ها فکر میکنند که رئیس مثل یک تانک است، اما تانکی از جنس کاملاً بی عیب و آسیب ناپذیر. اصلاً اینطور نیست.
رئیس هم به تشویق احتیاج دارد، ما هم میتوانیم رئیس را تنبیه کنیم، به عبارت ساده تر، برخی رفتارهای ما از دید رئیس به تنبیه تعبیر میشود و بالاخره بسیاری از رفتارهای رئیس بازتاب رفتارهای ما و سایر همکاران است. اینکه دائم از او برای هر کارش انتقاد کنیم، هیچگاه، از هیچ کار او راضی نشویم، او را در همه زمینه ها ناتوان و معیوب ببینیم، اینها جمع میشود و از جائی بیرون میزند. آن جا ممکن است پرخاشگری، عدم تعامل یا بی عملی باشد.
به یاد داشته باشیم که در هر مشکلی، تمام حق در یک طرف نمیتواند باشد. ما هم در رفتارهای همه اطرافیان، از جمله رئیس و مدیرمان نقش و تاثیر داریم. راستی تا به حال چند بار رئیستان را تشویق کرده اید؟ چند رفتار شما او را تنبیه کرده است؟ اینها را جمع کنید، حالا از دید او نگاه کنید. آیا او انگیزه کافی برای رئیس خوب بودن را دارد؟ چرا دارد؟ چرا ندارد؟
چاره این مشکل هم به نظرم گفتگو و تعامل است.
این نوشته را هم بخوانید، بد نیست،مختصر و مفید. منبع عکس این نوشته هم همین است.
سربلند باشید
سلام
از اینکه به درخواست من برای نگارش چنین مطلب آموزنده و پرمعنا همت کردید سپاسگزارم. مثالها و مفاهیمی که ذکر کرده اید روشن و دقیق است و یافتن مصداق ها در دنیای واقع برای آن آسان (بیش از همه درباره کاستی های رفتار خودم). کاش در سازمانهای ما سازوکارهای ارتقایی به غیر از پست ریاست و مدیریت هم تعریف شود تا افراد شایسته قدر بببینند بی آنکه از قدرشان کاسته شود. اینطور نباشد که یک کارشناس فوق العاده را بدون سنجش و آموزش برای جایگاه جدید و یافتن جایگزین مناسب ارتقا بدهیم و دو جایگاه را خراب کنیم: جایگاه خالی پیشین و جایگاه فعلی.
@ابراهیم
من از شما ممنونم که ایده ای به این خوبی را مطرح کردید. به گمانم در سازمانها کم کم این باور دارد جا می افتد که برای ارتقا، و بعد از آن برای اثر بخشی در شغل تازه، غیر از مهارتهای فنی، باید به نکات دیگری هم توجه کرد. باید صبور باشیم.
سربلند باشید