سال نو میلادی
سال 2014 میلادی به پایان رسید.
همیشه مقطع پایان یک بازه زمانی و شروع بازه جدید، زمان خوبی برای نگاه به عملکرد است. عملکرد جهان در سالی که گذشت چطور بود؟ چقدر به شعارها و مطلوبیتهای بشری نزدیک شدیم؟ چقدر از جنگها جلوگیری کردیم، چقدر بهتر تعامل کردیم؟ چقدر شرایط زندگی انسانها را بهبود بخشیدیم؟ چقدر به انسان و انسانیت نزدیک شدیم؟
راستی ارزیابی عملکرد من و شما و ما در سالی که گذشت چه بود؟ برای دوره بعدی چه اهدافی داریم؟ برای رسیدن به آن اهداف برنامه ای داریم؟
اکنون گزارشهای وضعیت جهان در سالی که گذشت در دسترس است، از دیدگاههای مختلف. بیائید آنها را بخوانیم و ببینیم ما چطور میتوانیم شاخصهای مفید را بهتر کنیم و بر آنها اثر بگذاریم. باور کنید که من و شما و همه ما، در بهتر شدن این شاخصه ها، نقش داریم.
سال نو میلادی با قیمتهای کمتر برای نفت، با سربازانی که هنوز از منزلشان دور هستند، با آوارگانی که دیگر حتی سازمان ملل هم برای آنها بودجه ندارد، شروع میشود. ممکن است سال نو سالی سخت برای کسب وکارهای جهانی باشد، باید بهتر و اثربخش تر کارکنیم تا بتوانیم موفق تر این سال را به پایان ببریم.
گویا بشر سر آشتی با خودش را ندارد، نه در آستانه سالهای نو، نه در هیچ زمان دیگری….
امیدوارم در این سالی که آغاز میشود، شرایط برای زندگی بشر، مستقل از آنکه پوستش چه رنگی دارد، در کدام طول و عرض جغرافیایی زندگی میکند، در دل چگونه خدای یگانه اش را میپرستد و به چه زبانی سخن میگوید، بهتر شود، خنده ها را بیشتر و چشمان گریان کودکان را کمتر ببینیم.
بیائید با هم برای تمام بشریت آرزوهای خوب داشته باشیم.
سربلند باشید
سلام
این چند روز اخیر البته بی ربط به سال نو میلادی و بیشتر به خاطر نیازی که احساس می کردم برای هدفگذاری و برنامه ریزی، یاد مطالب خواندنی شما درباره توسعه فردی افتادم و آنها را مرور کردم. آن چیزی که متوجه شدم این بود که آخرین مطلبتان در این زمینه در خصوص شناختن آرزوها ادامه پیدا نکرده. می خواستم بدانم درست متوجه شدم؟ و اگر آری، قصد تکمیل کردن آن مسیر را ندارید؟
به هر حال فکر می کنم بحث ارزشمندی بود که جایش توی ابرکلمات کلیدی وبلاگتان هم خالی است. وقتی توصیفتان از واکنش شرکت کنندگان کارگاه های هدفگذاری و توانمندسازی را می خوانم خوشحالم که اگر فرصت حضور در آنجا را ندارم لااقل خواندن خلاصه مباحث برایم مقدور است.
حالا که این را نوشتم و وقتتان را گرفتم بگذارید طولانیترش کنم تا خدای نکرده عادت قدیمی طول و تفصیل را کنار نگذاشته باشم :) آن هم نکته ای است که برایم غریب است اما می خواهم به آن اذعان کنم تا شاید گوشه تاریکی از ذهنم برایم روشن شود. گاهی اوقات که مطالب وبلاگ شما را می خوانم، مثلا همین مطلب، احساس رنجش می کنم چون فکر میکنم از من انتقادی شده که راه حلی هم برای آن داده نشده است و وظیفه سنگینی به من نسبت داده شده که از عهده من خارج است. خوب بگذارید اعتراف کنم که این جور مواقع با خودم فکر میکنم شما شرایط یک آدم معمولی که در این جامعه زندگی می کند را درنظر نمی گیرید و حرف خودتان را می زنید و با شما احساس فاصله داشتن می کنم. بعد دلم میخواهد که کلا حرفتان را نادیده بگیرم!
از اینکه اینقدر صراحت و صمیمیت در این حرفها داشتم هدفم تصحیح فکر و شناختم است. اگر برای شما آزاردهنده است از پاسخ چشمپوشی کنید.
@ابراهیم
سلام
از توجهت ممنون. آن بحث در اثر تنبلی من ابتر ماند. باید کامل کنم که از این بابت عذر خواهی میکنم. راستش در اثر بازخورد نگرفتن هم بود که آن را رها کردم.
اما در مورد گلایه ات، که به جاست. اول باید خواهش کنم که خودتان را سانسور نکنید. من از نظرات شما استقبال میکنم و یاد میگیرم. من در نوشته هایم از کسی انتقاد نمیکنم، گرچه اگر شما احساس انتقاد میکنید، آن برداشت درست است و باید نحوه نگاه و نوشتن را تغییر دهم. من نکاتی را یادآوری میکنم که باید در این حوزه کاری برای خود بکنیم و به فکر باشیم. من نه توان علمی و تجربه ای ندارم که تمام راهکارها را بدهم، من حداکثر بتوانم سرنخی بدهم و طرح مسئله کنم. مثلاً میتوان در این حوزه کمی جستجو کرد، بی شک مراجعی بسیار بهتر از من و این وبلاگ خواهید یافت.
اینکه نوشته را کلاً نادیده بگیرید، شکست من است، اما شما مختارید که چنین کنید، من هم فقط میتوانم تاسف بخورم.
دوست عزیزم، من در پی آنم که در حد بضاعت حقیر خودم، ماهیگیری را یادآوری کنم، نه اینکه ماهی زیبائی به دوستان هدیه دهم که نه به درد این و نه به درد آن دنیا میخورد. معتقدم که همه خوانندگان والا تر از آنند که مثلاً من راهکاری برای سربلند بیرون آمدن از مثاحبه و گول زدن مصاحبه کننده به آنها یاد بدهم، خوب است به آنها بگویم که در مصاحبه چه میگذرد و چه شیوه زندگی ای میتواند فرد را همیشه و هه جا، از جمله در مصاحبه، موفق کند.
از تذکرت ممنون و حتماً در رفع کاستیها خواهم کوشید.
سربلند باشید
سلام مجدد
از پاسخ مفصلتان ممنون. راستش چون همیشه در کامنت هایتان هم نکات آموزنده ای برای من وجود دارد از اینکه وقتتان را با سوالهای پرطول و تفصیل بگیرم ابایی ندارم. این یکی را همیشه به عنوان انگیزه اصلی مقدم بر مضمون فرعی کامنتهای من داشته باشید :)
پاسختان برای من کمی غافلگیرکننده بود چون اشاره به بحث های رفتار سازمانی کرده بودید که منظور من نبود. بعد که فکر کردم دیدم باید بازخوردم را دقیقتر می کردم. طبق معمول هیجان زده عمل کردم! منظور من این تیپ نوشته هاست که شما راجع به مسئولیت اجتماعی می نویسید. من کلا به این مسئله حساسم ؛ فکر می کنم به خاطر اینکه انتظارات بالایی از خودم دارم و چون از پس آن انتظارات برنمی آیم هروقت کسی این موضوع را یادآوری می کند از خودم ناامید می شوم و از گوینده عصبانی! این تحلیل خودم است که اگر کمک کنید بهتر بفهمم ممنون می شوم.
درخصوص بازخورد نگرفتن بابت آن نوشته های ارزشمند بگذارید سهم خودم را جبران کنم.
راستش برای من آن نوشته ها و انجام دادن تمرین هایشان ترسناک بود! چرا؟ بگذارید یک داستان برایتان بگویم. چند سال پیش توی یک کلاس رشد شخصی شرکت می کردم. یکی از مباحثی هم که آنجا مطرح شد همین بحث هدفگذاری بود. من برای رفع تکلیف یک جدول اهداف را پر کردم ولی آن جدول ماند و من دیگر سراغش نرفتم. این چند وقت که دوباره فکر هدفگذاری را این بار خودم دنبال می کردم آن جدول را توی یادداشت هایم پیدا کردم. واقعاً برای خودم که یک درس تمام عیار زندگی بود.
من به بعضی از آن اهداف رسیده بودم. بعضی را که هیچ کاری برایشان نکرده بودم محقق نشده بود. بعضی هم اصلا اهداف من نبودند: آن چیزی بود که فکر می کردم از یک آدم موفق هم تیپ خودم انتظار می رود. نکته دردناک ولی آموزنده ترین ماجرا همین جا بود: من برای این دسته اهداف خیلی تلاش کرده بودم اما به آنها نرسیدم!
شاید باورتان نشود اما این نکته را همین الان که دارم این کامنت را برایتان می نویسم درک کردم. افسوس.
می خواهم ادامه بدهم این داستان را اما فکر می کنم یک کتاب بشود. خیلی ماجرا از سر گذراندم تا به امروز برسم که بتوانم بنشینم و از آن مطالب استفاده کنم. فقط یکی اش اینکه پذیرفتم من توان محدودی دارم، خیلی محدود و همه چیز را داشتن و به همه چیز رسیدن نه ممکن است و نه مطلوب.
این از من.
امیدوارم بقیه خوانندگان وبلاگ هم داستان اینکه چرا از آن مطالب استفاده نکرده اند را بگویند. هرچه هست من آنجایی که شما داشتید درس می داد نبودم. پرت و گم بودم.
ارادت
@ابراهیم
سلام
دوست عزیزم، من هر وقت کامنتهای شما را میخواهنم، غرق لذت و انگیزه میشوم، و هر وقت میخواهم به آنها پاسخ دهم، دچار فلج اطفال پیشرفته!!
در مورد مسئولیتهای اجتماعی هم من نمیتوانم به کسی راهکاری بدهم، من میتوانم طرح مسئله کنم، اما مثلاً در مورد اینکه بودجه سازمان ملل برای رسیدگی به پناهندگان سوری تمام شده و به آنها پولی و کمکی نخواهد کرد و آنها زمستان سرد را نه فقط با دلهای سرد، بلکه با سرمای محیط تجربه خواهند کرد، من چه میتوانم بکنم؟ باور کن عاجزم…
در مورد هدفگذاری، خوشحالم که آن نوشته ات را یافتی، امروز در مورد برخی اهدافی که نرسیده ای، خوشحالی که صرف انرژی برایشان نکرده ای، به تو پیام میدهد که قبل از هدفگذاری بیشتر فکر کنی و پیام میدهد که بگردی ببینی در مورد اینکه آن روزها فکر میکردی آنها هدف تو هستند و امروز میبینی نبوده اند، کجا را اشتباه کرده ای.
من نوشته بسته خوشبختی را به همین انگیزه و بنا بر موارد زنده ای که از این تیپ اهداف میبینم، نوشته ام:
http://www.uveco.ir/hrblog/%d8%a8%d8%b3%d8%aa%d9%87-%d8%ae%d9%88%d8%b4%d8%a8%d8%ae%d8%aa%db%8c/
سربلند باشید
@پوینده دهکده جهانی
خداییش ببخشید که نمی توانم از خیر ادامه این گفتگو بگذرم و وققتان را کمتر بگیرم.
من بخش کامنتهای سایت شما را برای خودم کلاس درس کرده ام؛ می نویسم تا خودم را بهتر بفهمم! باز هم به بزرگواری خودتان ببخشید.
انتظارم این نیست که شما راهکاری برای مسئولیت های اجتماعی بدهید. همانطور که نوشتم از ناتوانی خودم از دست بقیه عصبانی می شوم :) ولی فکر میکنم نکته ای که شما ذکر کردید واقعا به انسان بودن و به بهتر شدن کمک کند: اینکه بپذیریم در مقابل این مشکلات بزرگ عاجزیم. به جای محکوم کردن این و آن اگر احساس عجزمان را قبول کنیم آنوقت شاید همگی بدنبال راه حل برویم، دست کم برای مسائل کوچک خودمان. خدا می داند برای من خیلی سخت است کنار آمدن با این طرز فکر و عمل اما راه دیگری نمی بینم. امیدوارم غلط نفهمیده باشم.
حالا دقیقا می دانم مشکل آن نوع هدفگذاری این بود که فرایندی را که شما در داستان توسعه فردی ذکر کردید طی نکردم: آن اهدافی که من بهشان نرسیدم یا با ارزشهای من همخوانی نداشت، یا آرزوهای من نبود یا برنامه ای برای آنها نداشتم یا اولویت …
اگر خاطرتان باشد پای آن مطلب بسته خوشبختی هم کامنت طولانی من هست! البته همانطور که قبلا هم نوشته ام، بی تعارف، مدتها می گذرد تا دوریالی من بیفتد که شما در فلان مطلب چه گفتید. به همین خاطر همیشه در فکرم هست که مجددا مروری به مطالب شما داشته باشم. نمونه اش هم مطالب توسعه فردی.
به امید دیدار مجدد
@ابراهیم
جز تشکر از همراهی دلگرم کننده شما، کلامی ندارم.
شاید این را هم باید بگویم که دغدغه داشتن، خودش مهم است. اینکه من دغدغه داشته باشم که در جهان چه میگذرد، چه کسانی در چه حالی هستند، من هم ممکن است همین وضع را داشته باشم و …. نوعی آگاهی به من میدهد که خیلی خوب است.
سربلند باشید