من و دیگ!
ضرب المثلی قدیمی هست که میگوید “دیگی که برای من نجوشد…” خودتان لابد بقیه اش را میدانید. این یک تفکر خوب و سازمانی نیست که چنین به مسائل سازمان نگاه کنیم، اما متاسفانه این طرز برخورد در خیلی از ما، هست. به خصوص High D های عزیز خیلی در دام این عارضه گرفتار میشوند.
آنها پیشنهاد میدهند، پیشنهادهایشان خیلی هم خوب است، احتمالاً مفید هم هست، اما برای مخاطبانشان این حق را قائل نیستند که پیشنهاد آنها را یا نپذیرند یا کمی آن را اصلاح کنند. وقتی این شرایط پیش ميآيد اين دسته از افراد، خود را عقب ميكشند، در بحثها مشاركت نميكنند، همراهي نميكنند و رفتاري منفعل از خود بروز ميدهند يا حداقل اين حس را به سايرين منتقل ميكنند.
به اين ترتيب، اين دوستان به مرور به عنوان افرادي ناسازگار در سيستم و سازمان شناخته ميشوند و افراد هم ديگر تمايلي به همكاري و همراهي با آنان نخواهند داشت. اين ضربه بزرگترين ضربه به خود آنهاست و البته بعد از ان هم به سازمانشان.
اما چاره چيست؟
همانطور كه قبلاً هم گفته ام، هر تيپ رفتاري از برخي پديده ها و رخدادها واهمه دارد. بزرگترين واهمه high D ها، ترس از شكست است. بنابراين كاري كه در اين مورد بايد انجام شود، اين است كه به آنها گفته شود، هم با حرف هم با عمل كه اين برخورد و رفتار، سبب كم رنگ شدن حضور آنها و نوعي شكست است كه واقعا هم هست. بايد برايشان تشريح كرد كه اين شيوه، و اين يك بعدي ديدن مسائل،جايگاه آنها را به عنوان يك عضو موثر سازمان مورد تهديد قرار ميدهد و آهسته آهسته محو ميشوند. اين مذاكرات بايد خيلي موجز و معطوف به موضوع انجام شود، به دور از نصيحت و طول و تفصيل.
بايد آنها را وادار نمود كه در ادامه بحث شركت كنند، نبايد اجازه داد كه خود را ايزوله كنند و گوشه گيري كنند. بايد به انتقادهاي تند آنها،انتقاد كرد و ضمن پررنگ نمودن نقاط مثبت، بايد به آنها در مورد نواقص هشدار هاي آرام داد تا كم كم به بازي برگردند.
اگر ما هم در اين دام بيفتيم كه با آنها وارد جنگ و حمله شويم، به آنها كمك كرده ايم كه از موضوع جدا شوند،كه اين اصلاً خوب نيست.
اينجاست كه نقش آموزش خيلي پررنگ ميشود. D ها بايد ياد بگيرند كه بشنوند، به صورت فعال و متوجه،گوش دهند و اجازه ندهند كه ديگران را ناديده بگيرند. اين آموزش فقط تمرين لازم دارد و به مرور به D ها كمك ميكند كه بر يكه تازي و خودمحوري كه دارند و آنها را تهديد ميكند، فائق آيند.
درست كه است كه احتمالاً D ها خيلي سريع تر از بقيه به نتيجه ميرسند و طرح ارائه ميدهند، اما بايد به آنها نشان داد، نه به صورت يك شكست كه انگيزه شان را به كلي نابود كند، بلكه به صورت يك مانع از شكست، كه ديگراني كه كمي بيشتر فكر كرده اند يا صبور تر بوده اند، برخي نواقص طرحهاي او را،احتمالاً در بعد ريسك، رفع كرده اند و اين هيچ اشكالي ندارد كه آنها اين موفقيت و دستاورد را با ديگران شريك باشند.
دوستان، گاهي بهتر است ديگي را كه براي ما نميجوشد، كمك كنيم كه بهتر و بيشتر بجوشد، چون در يك سازمان، همه از آنچه در ديگ پخته ميشود،نفع خواهند برد. اينجا هم مثل خيلي مثالهاي ديگر، نكته كليدي در تعامل و گفتگو و درك متقابل براي رسيدن به يك شرايط برد-برد است و اين همان مفهوم منافع مشترك سازماني است.
سربلند باشيد
چقدر مطلب جالبی بود
بارها با این مساله مواجه شدم و الان که بهش فکر می کنم شاید این ماجرا شامل حال خودم هم باشه 😉
متاسفانه عدم شناخت و حتی بدتر از اون عدم احساس نیاز به شناخت مدلل های رفتاری کارکنان برای مدیران به این مساله دامن می زنه.
گاهی انگار ما در سازمان هامون برای شکست داریم برنامه ریزی می کنیم …
@امین ثامنی
سلام
ممنون از اظهار لطفتان
نکته این است که ما خودمان گاهی نمیدانیم که ممکن است باورها و رفتار ما غلط باشد، این هم طبیعی است، چون هیچ عاقلی کاری را که درست نداند انجام نمیدهد:-)
گاهی یک تلنگر ممکن است کمک کند که آن رفتارها را بشناسیم.
متاسفانه ما فکر میکنیم که رفتارهای هم را میشناسیم، در حالیکه اینطور نیست، در نیازهای رفتاری طرفهای مقابل ما نکات ریزی هست که ما نمیتوانیم درک کنیم و برای درک آن باید از ابزارهای مناسب استفاده کنیم. اگر حمل بر بازاریابی نکنید، مدل DISC یکی از این ابزارهاست که ما توانسته ایم در سازمانهایی که افتخار همکاری با آنها را داشته ایم، دیدهای جالبی از همکارانشان بدهیم که نکند ندانسته آنها را آزار میدهند و خود نمیدانند و ناگهان میپرسند که ای وای چرا اینطور شد؟
در مورد جمله آخریتان، حتما میدانید که این یک جمله معروف است که میگوید: اگر موفق به برنامه ریزی نشوید، حتما برای عدم موفقیت برنامه ریزی میکنید.
سربلند باشید