آدمهای سخت
آدمهای سخت همه جا هستند و همه ما با آنها برخورد داشته و داریم. چرا آدمهای سخت را حتماً میبینیم؟ چه کسانی در زمره آدمهای سخت هستند؟ با آنها چه باید کرد؟ در این نوشته که هیچ؛ در یک کتاب هم نمیتوان به تمام این سوالات پاسخ داد. اما فکر کردم بد نیست که سرنخهایی از این موضوع بدست دهم. چون میدانم خیلی از شما مثالهای زیادی از این آدمها دارید.
دوست دارم این نوشته را با گفته ای از ادوارد دمینگ آغاز کنم. او میگوید:
افراد میتوانند از عهده تقریباً هر مشکلی برآیند، غیر از مشکل کارکردن با افراد سخت.
همین جمله نشان میدهد که مواجهه و تعامل با آدمهای سخت، چقدر سخت است. اما راه آن رها کردن آنها نیست. آنها گاهی عزیزان ما هستند، گاهی همکارانی هستند که موفقیت ما در گرو کار کردن با آنهاست. ما باید تلاشی مستمر را برای برقراری ارتباط با آنها در دستور کار داشته باشیم و به خودمان اجازه ندهیم که خسته و افسرده شویم.
اما این آدمهای سخت را میتوان گروه بندی کرد. مثلاً این گروه بندی را جائی دیدم که خوشم آمد:
- همه چیز دانها به علت اطلاعات ویژه ای که دارند، خود را مافوق همه تصور میکنند
- غر غرو ها فراوان و طولانی از مشکلات خود، کار زیاد و سختشان، همیشه گله دارند
- حقه بازها با انواع و اقسام نیرنگها دیگران را وادار میکنند که کار آنها را نجام دهند
- شایعه بازها که معمولاً در هر سازمان یکی از آنها هست، دائم در حال صحبت و قضاوت در مورد دیگرانند
- خنجر بدستان از اعتماد همکاران سوء استفاده میکنند و به اعتماد آنها خیانت میکنند
- تاخیر کنندگان همیشه کار را خراب و عمده وقت را صرف بگو مگو با همکاران میکنند
- قلدرها با تهدید و پرروئی سعی میکنند خود را در جایگاهی قرار دهند که کار مطابق میل آنها انجام شود
حتما شما میتوانید به این گروهها، اضافه کنید. اما به نظرم همین کافیست، بهتر است دنبال آنها نگردیم. آنها آن قدر رفتارهای تند دارند، آن قدر کارها را بیش از سخت و پیچیده میکنند که لازم نیست دنبال آنها بگردیم.
ما باید اینها را بشناسیم و رفتارمان را در مقابل آنها کنترل و مدیریت کنیم. اما اینجا یک نکته باریک هم هست. نباید بر اساس پیشینه فرد، یا بر اساس قضاوتهای خودمان در یک مقطع، تا ابد افراد را یکسان ببینیم.
در مقطعی از زندگی، آدمهای سخت تصمیم میگیرند تغییر کنند. این تصمیم سخت است و ما با برچسب زدن ممکن است این سختی را مضاعف کنیم و به این ترتیب خود ما هم تبدیل به یک آدم سخت بشویم.
شما چه تجربه ای از مواجهه با آدمهای سخت دارید؟ شما چقدر آدم سختی هستید؟ دیگران چه میگویند؟
سربلند باشید
سلام ی
یک سری آدم ها همیشه نه میگن
می این گل چقدر خوشبویه میگنه نه خشبو نیست
میگی این گل خوش رنگ نیست میگنه نه خیلی خوش رنگه
میگی این سبد گل رو بخرم یا نه میگه نمیدونم دخالت نمیکنم
…..)>>>>!
@بهنام
سلام
از این آدمها زیاد داریم و عمده ایشان هم غرضی ندارند، شیوه گفتارشان این است. اما بسیارند آدمهایی که هر چه ایده مطرح میشود را در نطفه خفه میکنند.
ما خیلی خوب میتوانیم این ناراحتی مان را از این رفتار آنها در جلسه ای دوستانه با آنها در میان بگذاریم و بگوئیم که این رفتار ما را آزار میدهد، نه همان لحظه، نه با تندی، بعداً و با آرامش فراوان
سربلند باشید
سلام
وای از غرغرو ها
همین الان شرکت ما در حال تغییر یک رویه کاری است و متاسفانه یا خوشبختانه (نمیدانم،چون هم مزیت دارد و هم دردسر) مسئول هدایت و هماهنگی تیم شرکت در این تغییر من هستم و خدا میداند که چقدر غر شنیدم. با وجود اینکه همه کاملا به مزیت های بعد از تغییرات آگاهند.
مخالفان تغییر در هر رده ای دردسر سازند اگر مدیر باشند مقاومت می کنند و اگر کارمند باشند با غرزدن مداوم خستگی کار را چند برابر می کنند
واقعا کار کردن با این دسته سخت است
سلام
من آدمی هستم که سخت کاری رو شروع می کنم. بعد با مدیری کار می کنم که صبح می آد میگه میخوایم فلان پروژه رو از امروز شروع کنیم. قول تحویلش رو هم قبلا داده! ببین دیگه از دست هم چی می کشیم.
@ابراهیم
سلام
ممنون که طرح مشکل کردید. تا به حال با مدیرتان در این باره صحبت کرده اید؟ به نظرم صحبت در یک فضای دوستانه و بعد از عبور از یک بحران نه در میان آن، میتواند کمک کند.
یک راه هم این است که شما سطح امادگی خود را بالا ببرید، او هم سطح تحملش را.
راه حل، به هر حال، تعامل بین شما و ایشان و درک نیازهای طرف مقابل است. احتمالاً به او هم دیکته میشود.
سربلند باشید
فرض کنید موضوع تهیه یک برنامه برای پروژه اس. ایشون قول داده یکه هفته ای برنامه بده. من پیشنهاد دو ماهه می دم. مدیر طوری برخورد می کنه انگار من دارم مته به خشخاش می ذارم یا از زیر کار در می رم. مثلا هر روز با لحن انکاری می پرسه: دیگه چه اطلاعاتی می خواید؟ من اینجور مواقع دچار استیصال میشم ممکنه بعضی مواقع واقعا نتونم کار کنم. فکر می کنم بخش عمده ای از مشکل ما اینه که درک درستی از الگوی رفتاری هم نداریم. مثلا مدیرم نمی تونه به من دقیقا بگه که چه جور گزارشی می خواد. من هم نمی تونم ابعاد کار رو درست برای اون تشریح کنم. اگر هم بکنم ممکنه باعث مضطرب شدنش بشه و خواسته اش رو کمتر جلوه بده. ولی من از سوابق می دونم که با مدیرای ارشد به مشکل می خوریم. خلاصه اصطکاک رو ادامه می دیم. حس می کنم اون فکر می کنه بدترین چیز بی عملیه. من فکر می کنم بدترین چیز بی برنامگیه. البته این مشکلات از ضعف دانش مدیریت پروژه هر دو ما و کل شرکت هم هست.
@ابراهیم
سلام
چه مثال خوب و واقعی ای زدید. اجازه دهید کمی ریز تر نگاه کنیم. یادتان باشد که رفتار من مثل مدیر شماست، پس ممکن است او را بهتر از شما بفهمم ولی این به آن معنا نیست که حق را به ایشان میدهم.
من از چشم شما اینطور میبینم که شما برای شروع کار این پروژه میخواهید که همه چیز روشن باشد. تاکیدم بر همه است. یعنی میخواهید تک تک عملکردها برایتان روشن باشد، تمام اگرها و شایدها فکر شده باشد تا محصول درست کارکند. این اصلاً هرگز شدنی نیست. هنر شما این است که آنچه باید معلوم شود را به ترتیب اهمیت مرتب کنید.
مثلاً وقتی طریقه ثبت نام در یک سایت معلوم نیست، شما میخواهید طریقه بازیابی پسورد را روشن کنید. این برای او جزئیات بی اهمیت است و آزارش میدهد.
این هنر بزرگی است که اطلاعات را طبقه بندی کنید و زمان نیاز به آنها را اعلام کنید و اگر نبود، راه جایگزین بدهید. شما باید تصمیم سازی کنید.
وقتی او شما را تحت فشار قرار میدهد و این کار را از شما نمیخواهد و برای مذاکره در این مورد با شما وقت نمیگذارد، شما مضطرب میشوید و در پشت نیاز به اطلاعات و نامعلوم ها پناه میگیرید، او هم پشت فشارها و ضرورتها و آنچه آن وسط میماند، پروژه است.
یادتان باشد که او هم مثل شماست، خودش هم نمیداند که چه جور گزارشی میخواهد و خوب است، شما هم او را فشار میدهید که یالله بگو و باز ارتباط قطع میشود! شما میتوانید چند نوع گزارش را تحلیل کنید و به سرعت به او چند گزینه بدهید که انتخاب کند.
یادتان باشد که همانطور که کار ناقص اصطکاک ایجاد میکند، خلف وعده و تاخیر هم اشکال به وجود میآورد. شما از یک مشکل دوری میکنید و او از دیگری!.
برایش تصمیم بسازید، نه اینکه از او بخواهید حکم بدهد تا بترسد که مبادا اشتباه کند. او ممکن است حس تهدید میکند و شما هم مرتبا برای دریافت همه اطلاعات فشار وارد میکند.
کمی به این فرایند فکر کنید و نظرتان را بفرمائید که استفاده کنم.
سربلند باشید
سلام
تجربه من به یکی از نزدیک ترین همکارم تو یک سال گذشته برمیگرده. این همکارم به شدت محافظه کار و خیلی خیلی با احتیاط قدم برمیداره. من دقیقا عکس این خصوصیات رو دارم.
همکارم شدیدا سلسله مراتبیِ، یعنی اینکه اگه مدیرش و هر کسی که از لحاظ سازمانی از اون بالاتر باشه، یه حرفی بهش بزنه بدون هیچ بحثی، حتما انجامش میده. اما اگه من و آدم هایی که تو سطح پایین ترن حرفی بهش بزنن، باید کلی قانعش کنن و کلی راه حل هایی که اون پیشنهاد میده رو رد کنن، تا حرفشون رو قبول کنه. این خصوصیتش خیلی بده. چون حرفهای غیرمنطقی بالایی ها رو خیلی ساده میپذیره و حرفهای کاملا منطقی بقیه رو به سختی قبول میکنه.
ما چون در یه رده بودیم و کارهامون رو مستقلا با کس دیگه ای هماهنگ میکردیم. تعارضاتمون خیلی کم بود.
حالا تو یه شرایطی این همکارم شد مدیر پروژه ای که من توش کار میکردم. جهت پروژه و تصمیماتش شدیدا برام غیر قابل تحمل بود. تعارض ها زیاد شد و دو سه بار بحث و ناراحتی جدی پیش اومد.
به طور مثال باید یه نفر دیگه به گروه اضافه شه، اون دنبال یه آدم خوب میگرده که طی یه روال طولانی و چند مرحله ای تو تیم عضو شه. اما من فکر میکنم کارهای زیادی داریم که یه آدم معمولی هم میتونه انجام بده. خودم هم اعلام کردم که میتونم مسئولیت کارهای عضو جدید رو به عهده بگیرم.
کارهای زیادی الان تو گروه مونده که الان بجای اینکه من و خودش وقتمون رو صرف امور مهم تر کنیم، باید به اونها بپردازم. و این به کل گروه ضربه میزنه.
ما چون دوستان خوبی بودیم، سعی میکردم ناراحتی ها رو با پر رنگ کردن جنبه های دوستی مون حل کنم.
اما الان فکر میکنم که رفته رفته این موضوع داره دوستی مون رو هم خراب میکنه.
چند بار ازش خواستم با هم حرف بزنیم، اما نمیدونم که نمیخواست یا اینکه فرصتش پیش نیومد.
حالا دارم فکر میکنم که اگه نتونم موضوع رو حل کنم، شاید باید از این گروه جدا شم. چون واقعا شرایط برام خسته کننده شده.
@علی
سلام
همکار شما به اطمینان خاطر نیاز دارد. این اطمینان خاطر گاهی با دستور مقام بالاتر حاصل میشود، گاهی با ارزیابی خودش. ربطی به شما یا شخص دیگر ندارد.
در مورد انتخاب همکار جدید، ایشان در پی بهترین تصمیم است، شما در پی سریعترین نتیجه. باید با او صحبت کنید و عواقب تطویل امر را با هم صحبت کنید او هم احتمالاً از شتاب شما راضی نیست. باید با گفتگو ناحیه ای را پیدا کنید که بخشی از خواسته های شما و ایشان، هر دو اما بخشی از هریک تامین شود.
چاره همیشه گفتگو و خسته نشدن است.
البته خروج از سازمان همیشه یک گزینه است، اما باید مطمئن شوید که جای دیگر همین مشکل پیش نمیآید؟ نکند شما بیش از حد معمول نتیجه گرا باشید؟ همیشه بخشی از حق با ماست.
سربلند باشید
سلام
مطلبتان مثل همیشه جالب بود،اما عکسی که گذاشتیه اید و نوشته عکس با آن همخوانی ندارد. نوشته عکس مربوط به انسانهای مقاوم و سخت کوش است، نه سخت به معنایی که در نوشته به کار رفته که به نظر من ناسازگار کلمه مناسبتری بود اگر به کار می بردید.
@حق پرست
سلام
از لطف شما متشکرم. فرمایش و استنباط شما صحیح و بجاست. اما در ادبیات موضوع که نگاه کنیم، آقای دمینگ جمله ای دارد که میگوید “انسانها از پس تقریباً هر کار مشکلی بر میآیند، مگر مشکل کار کردن با آدمهای سخت” اگر این جمله را با این واقعیت ترکیب کنیم که آدمهای سخت، در واقع آدمهای سخت کوشی هستند که جهت تلاش و پافشاری آنها مثبت نیست، شاید بتوان نوشته روی عکس را از آن دیدگاه هم تفسیر کرد و با ارفاق پذیرفت!
میشود اینطور گفت که مشکلات نمیتوانند آدمهای سرسخت و کوشا را از میدان بدر کنند، یا اینکه آدمهای سخت از میدان به در نمیروند، ما هم نباید خسته شویم.
اما من با این توجیه خودم را قانع کردم و عکس را گذاشتم. اما صادقانه بگویم، عکس بهتری نیافتم و عمده حق را به جنابعالی میدهم.
از توجهتان ممنونم
سربلند باشید
من رییسی دارم که تهاجمی است یعنی همه اطرافیانش را کنترل می کند. بعضی ها دنبال دردسر نمی گردند و فقط اطاعت می کنند. به مرور هم تیم ایشان از افراد ساکت و کمی سطح پایین پر شده است. من اصلا با نگاه بالا به پایین راحت نیستم، پس رفتارم جوری نیست که چنین کسی دست به تحقیر یا تمسخر بزند. رییسم در برابر من آن کارها را نمی کند ولی عملا ارتباط معمولی کاری را هم تعطیل می کند. مثلا در حالی که در کار سایر تیم ها و جزییات کاری دیگران دخالت می کند، کسب اطلاع روزانه را هم از کارهای من تعطیل می کند عملا انگار من سرپرستی ندارم.
بعد دو تا اتفاق می افتد، یکی یک سری گوشه و کنایه و شوخی نیش دار است که نصیبم می شود.دیگر اینکه از گوشه و کنار متوجه می شوم با رده بالاتر درباره من و کارهایی که در دست دارم صحبت می کند. همان صحبتهایی که منطقا باید او که مدیر مستقیمم است با من که مسئول آن کارم بکند.
ممکن است بگویید تو طوری با او رفتار کرده ای که نتوانسته است حرفش را مستقیم بزند. راستش من سعی می کنم یک تعامل حرفه ای با سرپرستم داشته باشم ولی وقتی ناراحتی از روش ارتباطی که در بالا گفتم باعث می شود جز درباره کار آن هم در حد ضرورت رابطه ای نداشته باشم. به خصوص که قضاوتم نسبت به او این است که اگر در یک مورد جزئی بیش از معمول انعطاف نشان بدهم یا تعامل کنم او آن را روزنه ای می کند برای تسلط جویی. اگر مشورت بخواهی میاید برای همه جزییاتت تصمیم می گیرد و تغییر نظرش هم سخت است . اگر درددل کنی یا درباره مشکلات فی ما بین بگویی، زود از حرفت برداشتی می کند که از حرف زدن پشیمان می شوی و باز هم تغییر نظرش هیهات است. اینها را تجربه کرده ام.
یک مشکل دیگری که دارم یک حالت الاکلنگی بین ماست. مثلا من معمولا به کیفیت کار اهمیت می دهم و معمولا هم کند کارم را انجام می دهم، حالا اگر در کاری خودم را قانع کرده باشم که الان کامل نبودن مهم نیست و تحویل سریع مهم تر است، بعد به او اطلاع دهم که چنین تصمیمی گرفته ام، حالا او طرفدار رعایت استانداردها و کیفیت می شود.
@محمد
محمد عزیز، سلام
از نوشته مفصل شما متشکرم. شما و رئیستان درهای گفتگو را بسته اید، شما از بیم پرخاش او، و او (احتمالاً) از بیم ایرادهای به جا و نا بجا و فکر کنم متعدد شما. اینکه شما سعی میکنید چه رفتاری داشته باشید و به نظر شما رفتارتان حرفه ای است، کافی نیست. باید دنیا را از چشم او ببینید. این کاری است که نه او نه شما در انجام آن ظاهراً موفق نبوده اید.
انعطاف نشان بدهید، تا او هم وارد بحث شود، بعد پافشاری مثبت کنید، نه تخریبی. (البته از نظر او) باید دیدگاهها و نیازهای یکدیگر را درک کنید. به این ترتیب هر یک از شما برای دیگری یک آینه دق خواهد شد.
توافقها را روشن کنید، گام به گام به یک دیدگاه برنده برنده باید رسید، یک شبه نمیشود رابطه چنین آسیب دیده را ترمیم کرد. باید با او صحبت کنید و حرف بزنید و بگذارید او هم حرف بزند. به محض اینکه دیدید دارید کنترلتان را از دست میدهید، صحبت را کوتاه کنید و آرام شوید و دوباره شروع کنید.
شاید در گام اول نوشتن نیازهایتان و اعلام به یکدیگر راه خوبی باشد که از تعارض رو در رو جلوگیری کند.
تاکید میکنم، دنیا را از چشم او ببینید و بخواهید که او هم از چشم شما ببیند.
سربلند باشید
به نظرم عکس به متن نمی خوره. اون آدمهای سخت با آدمهای سختی که منظور شماست متفاوتن.
راه های مواجهه با چنین آدمهایی (البته به تفکیک هر گروهی که اشاره کرده اید) چیست؟ آیا روشهای تعریف شده ای در این راستا وجود دارد؟
@الهام
سلام
از ریز بینی شما ممنونم. یکی دیگر از دوستان هم تذکر دادند، توجیهی کردم که امیدوار بودم این کاستی و تنبلی را پوشش دهد.
ممنون از تذکرتان
سربلند باشید
@محمدرضا
سلام
به طور کلی، این داستان در مدیریت تعارض دیده میشود. اما کلید اصلی آن تمرین این مهارت است که دنیا را از چشم طرف مقابل ببینیم. و به او پیام بدهیم که دنیا را از چشم ما ببیند.
سربلند باشید
@پوینده دهکده جهانی
ممنون از پاسختان.
من براساس آزمون شما یک آدم high I هستم روش های مختلف رابطه را مستقیم و غیرمستقیم را آزموده ام ولی بی فایده بوده است.
سختی این آدم برای من این است که نمی فهمم از چه می ترسد که نظرش را مستقیم نمی گوید ولی حاضر است ناراحت کننده ترین کنایه ها را بزند یا زیرآب زنی کند. نمی فهمم چه تخریبی از جانب من متوجه اوست در حالی که در جزئی ترین کارها استقلال ندارم؟ باور کنید آن وقتی که اظهار نظر می کردم هم به نظر خودم در لحن و حد انتقاد رعایت می کردم. اصلا به خاطر ندارم ایرادگیری کرده باشم اغلب پیشنهادهایی بود برای بهبود کار می دادم. بدون اصرار. نمی توانم درک کنم از این ملایم تر دیگر چه می ماند جز سکوت.
ممنون از پاسختان
درست است من ترجیح می دهم همه جزئیات از قبل مشخص باشد ولی در کارهای من معمولا کلیات مهم هم مبهم است مثلا فرض کنید که پیش بینی از تعداد بازدیدکننده ها هم مشخص نیست که نتیجتا امکان بقیه برآوردها را به کلی می گیرد و من ناچار با تحلیل خودم پیش می روم. حتی اگر با فشار از مدیر نظری بخواهم نظر فکر نشده ای می دهد که قابل استفاده نیست گرچه ایشان تحلیل درست را می پذیرد.
نکته ای که درباره طبقه بندی اطلاعات و اعلام زمان نیاز فرمودید را حتما استفاده خواهم کرد. در همین مثال بعدتر فهمیدم که می شد کلیات را در یک گزارش در همان یک هفته ای که مدیر قول داده بود ارائه کرد و بعد برای گزارش مفصل فرصت خواست.
@محمد
سلام
اینکه ما I داشته باشیم یا نه، با اینکه رابطه برقرار کردن را بلد باشیم یا نه، فاصله دارد. این فکر که هر کس I داشت رابطه برقرار میکند، صحیح نیست.
اینکه شما تمام سعی تان را کرده اید، را شک ندارم. به همین اندازه هم مطمئن هستم که او می هم همین نظر را دارد و معتقد است که تمام سعی اش را کرده اما نمیشود چون …. این چون را باید او بگوید، نه من و نه شما.
در تمام تلاشی که کرده اید، هیچوقت اینطور هم نگاه کرده اید که مثلاً به او بگوئید: من و شما اگر با هم بتوانیم کار کنیم بیشتر از جمع من و شما راندمان خواهیم داشت. اکنون اینطور نیست و رابطه خوب و موثری بین ما برقرار نیست. من مطمئن هستم که همانطور که من فکر میکنم که شما من را درک نمیکنید و من تمام تلاشم را کرده ام، شما هم همین عقیده را دارید. موافقید کمی صحبت کنیم، اگر راه و روزنه جدید پیدا شد، که چه خوب، اگر هم نشد، نهایتاً همینجائی خواهیم بود که هستیم.
شاید این سرآغاز یک گفتگو باشد. اگر نشد؟ جواب ساده است، راه و روزنه ای دیگر. سکوت پاسخ نیست. حتما در فیلمها دیده اید که میگویند : Failure is not an option!
سربلند باشید
@ابراهیم
سلام
از صداقت و توجهتان ممنونم. تلاش من این است که کمک کنم هر کس دنیا را از چشم دیگران هم ببیند. حتما برای رسیدن به نقطه ای که بخضی از نیازهای شما بخشی هم از او قابل تامین باشد، میسر است. راه رسیدن به آن نقطه صحبت است. صحبت هم تمرین و صبر میخواهد.
خودتان را جای او بگذارید، اینطور فکر کنید که چیزی که از نظر شما فاجعه است، از نظر او افتخار است! به همین سادگی.
شما باید در این مدت یاد گرفته باشید که وقتی خروجی ها را مرحله ای ارائه کنید، میتوانید نظرات دیگران را هم تامین کنید. این یک هنر است.
مثلاً در روشهای چابک هم به نوعی همین کار میشود. یعنی یک خروجی کوتاه مدت تعریف میشود، بر اساس آن برنامه ادامه اصلاح میشود. چرا چنین شده است؟ چون مشتریان توان تحمل زیاد برای روشن شدن همه چیز را ندارند، اصلاً باور ندارند که این اطلاعات لازم است.
مثلاً همین تعداد بازدید کننده، واقعاً چه عددی انتظار دارید؟ سایت خدمات بهداشتی آمریکا هم بر همین اساس از کار افتاد، آن وقت شما از یک مدیر انتظار داری به شما عدد برای شروع بدهد؟ بهتر نیست با یک حساب سرانگشتی یکی دو ساعته، به او یک جدول بدهید که به ازای تعداد بازدید کننده، سایر موارد (مثل زمان توسعه و …) را بدهد و پیشنهادی بدهید که مثلاً با این تعداد شروع کنیم، تا این معروف شود، فاز بعدی را آماده و جایگزین و میکنیم و الی آخر؟
دنیا را از چشم او ببینید، تا او هم دنیای شما را ببیند.
سربلند باشید
ممنون از تذکرتان. من باور دارم که انتظارات غیرواقعی از خود و دیگران چیزی است که روابط و مهمتر از آن احساس و روحیه را به شدت تخریب میکند. به همین خاطر خوشحال می شوم که بفهمم چه انتظاری واقعی نیست. اعتراف می کنم زمانی تحلیل هایی را می پسندیدم که به اصطلاح از خلقت آدم شروع می شد. بعدتر دیدم حوصله سربر اند. ولی در کل دغدغه باعث می شود که کار اجمالی برایم دشوار باشد اینست که نکند مبنای تصمیم گیری شود در حالی که خیلی نکات نادیده مانده. البته قبول دارم وقتی مدت طولانی خروجی ندهی تصورات ناجوری پیش می آید. مدیر من وقتی بعد از یک ماه یک گزارش قطور تحویل گرفت کلی تعجب کرد. معلوم بود فکر نمی کرده که این حجم کار انجام شده.
@ابراهیم
باز هم سلام
ممنون که حرف میزنید و نظر میدهید.
همان تعجبی که مدیرتان کرده، نشان میدهد که شما و او درک مشترک ندارید. حالا میدانید که از نظر او چه حجمی از گزارشی که دادید را میشد در این مرحله نداد؟
اینطور نگاه کنید که شما یک بودجه زمانی دارید و باید بر اساس آن بودجه کار را تحویل دهید. حالا شما میخواهید با یودجه نامحدود کار را به بهترین نحو انجام دهید (حداقل از دید مدیرتان) خوب این حق اوست که به شما بگوید بر اساس بودجه کار کنید.
حالا بر اساس همان مثال، با او صحبت کنید، ببینید که او در مورد گزارش مفصل شما چه برداشتی دارد؟ این برداشت را ملاک کار بعدی قرار دهید. به او بگوئید که در این زمان چه چیزهایی قربانی خواهند شد، تهدیدش نکنید، مسئولیت را بر سرش خراب نکنید، این حس را القا نکنید که در آینده هر مشکلی پیش آمد، فقط او مسئول است، از خود رفع مسئولیت نکنید، بلکه همراهش شوید، دلگرمی بدهید و پاپیش بگذارید که مشکل او حل شود. به این ترتیب نقش شما در سازمان هم، هم حفظ میشود هم ارتقا می یابد.
دو نکته را هم یادآوری کنم:
۱- سکوت طرف مقابل، خودش نوعی تعامل است و پیامی دارد.
۲- اگر یک روش تعاملی جواب نداد، از نتیجه آن برای انتخاب روش جدید و اصلاح روش قبلی استفاده کنید.
اینها همه تمرین است برای تعامل بهتر، چون عدم تعامل با دیگران، یک گزینه نیست!
سربلند باشید
ممنون از شما که جواب می دهید. نمیدانم دارم زیادی وقت شما را می گیرم یا نه. من از او سوال نکردم چون فکر می کردم آن گزارش سرفصل های مشخص و استانداردی دارد که باید تکمیل و طی شود. البته این ترجیح من است که طبق یک ایده ال کار کنم و مرجعی وجود ندارد که قبل از تصمیم گیری نهایی اگر گزارش ناقص بود یقه مرا یا سازمان را بگیرد. خوب اعتراف می کنم که تعامل من پایین است و خودم هم گاهی به این حربه سکوت متوسل میشوم و نمی توانم کسی را بابت آن سرزنش کنم. قبلتر ترس از انتقاد هم در من بود که مبادا کار ناقص باعث شود اعتبار من پیش دیگران خدشه دار شود. ولی به تجربه فهمیدم که می شود توضیح داد و همینطور اگر کسی انتقاد کرد با نشان دادن درک و رفع کردن اشکال اعتبار و اعتماد کسب کرد. این دید که به مدیرم به چشم مشتری ای نگاه کنم که دقیق نمی داند چه می خواهد حتما از این پس کمکم خواهد کرد. همینطور اینکه محدودیت های خودم و دیگران را یکی نگیرم و بر اساس اولویت و کسب نظر کار کنم.
@ابراهیم
سلام مجدد
من از خواندن نوشته ها و تجربه های شما، لذت میبرم و باعث افتخار است که به آنها پاسخی بدهم و با هم همفکری کنیم. به عنوان دو ایرانی باید با هم بتوانیم حرف بزنیم.
خوشحالم که نگاهی دیگر را میخواهید تجربه کنید، خوشحالم که به گذشته نه به عنوان شکست که به عنوان تجربه نگاه میکند و باور کنید میدانم که ارائه کاری که کامل نیست چقدر میتواند سخت باشد، گاهی مثل این است که لخت از منزل خارج شوی، این حس را نمیدانم تجربه کرده اید یا نه؟
میدانید؟ باید اعتراف کنم که من هم مثل مدیر شما هستم. خیلی تلاش میکنم دنیا را از چشم دیگران ببینم، اما باور کنید بعد از حدود ۱۵ سال تلاش، موفقیتم بیش از ۱۰-۱۵% نیست.
دلم میخواست فیلمی در این زمینه میساختم تا دو سو را به افراد نشان دهم، تا ببینند در مغز دیگری چه میگذرد، تا باور کنند که گاهی آنچه از نظر من افتخار است، از نظر دیگری فاجعه است. آن وقت دنیای ما رنگ دیگری میشود. زیباتر.
سربلند باشید