مدیر نبودم،مدیر شدم
همه ما وقتی مدیر نیستیم، نسبت به مدیران، سازمانها و مسائل مدیریتی دیدگاهی داریم. الحمدلله ما اصولاً نسبت به همه چیز دیدگاه داریم :-)
وقتی به مدیریت رسیدیم، کم کم برای همان کارها که به آنها انتقاد داشتیم، موضعی دیگر پیدا میکنیم. این وضعیت تقریباً همیشه و در خیلی مسائل دیگر هم مطرح است.
مثلاً وقتی در کنار منزل شما ساختمانی ساخته میشود، شما در مورد آزاری که همسایه ها از این عملیات میبینند، از شیوه های اجرائی که به کار برده میشود و … انتقادهایی دارید و گاهی هم خیلی تند آنها را ابراز میکنید، اما وقتی خودتان همان کار را میکنید (خانه میسازید) برای همان کارها، حالا تحلیل و توجیه دیگری دارید.
این به نظرم تا حدودی طبیعی است، اما چرا؟
همه ما وقتی مدیر نیستیم، نسبت به مدیران، سازمانها و مسائل مدیریتی
دیدگاهی داریم. الحمدلله ما اصولاً نسبت به همه چیز دیدگاه داریم :-)
وقتی به مدیریت رسیدیم، کم کم برای همان کارها که به آنها انتقاد
داشتیم، موضعی دیگر پیدا میکنیم. این وضعیت تقریباً همیشه و در خیلی مسائل
دیگر هم مطرح است.
مثلاً وقتی در کنار منزل شما ساختمانی ساخته میشود، شما در مورد آزاری
که همسایه ها از این عملیات میبینند، از شیوه های اجرائی که به کار برده
میشود و … انتقادهایی دارید و گاهی هم خیلی تند آنها را ابراز میکنید،
اما وقتی خودتان همان کار را میکنید (خانه میسازید) برای همان کارها، حالا
تحلیل و توجیه دیگری دارید.
این به نظرم تا حدودی طبیعی است، اما چرا؟
معمولاً ما در مورد رفتارها و اعمال دیگران، با اطلاعات کامل و کافی قضاوت نمیکنیم. یعنی نمیدانیم که مصالح ساختمانی را فقط در نیه شبها میتوانند حمل کنند، پس وقتی در همسایگی مان ساعت 2 صبح مصالح تخله میشود، به شدت از پدر و اموات آن صاحب کار و راننده و … یاد میکنیم.
یا وقتی مدیری بدون اطلاع قبلی در زمان جلسه ای که با ما داشته، حاضر نمیشود، هیچ توحیهی را نمیپذیریم.
اما وقتی خودمان مدیر شدیم، متوجه میشویم که یک مدیر همیشه اختیار خودش را ندارد. اگر از یک اداره مثل دارائی او را احضار کنند، واقعاً امکانی برای نرفتن ندارد. البته میتواند از همکارانش بخواهد که ترتیبی برای جلسه ایکه داشته، بدهند و عذر هم بخواهد.
وقتی در نقش یک فروشنده هستیم، وقتی مشتری بعد از مدت معقولی جوابمان را (مثبت یا منفی) نمیدهد، او را فردی نامنظم و بی مبالات و شاید بی ادب تلقی میکنیم، اما وقتی خودمان در مقام یک خریدار قرار میگیریم، به سادگی همان کارها را میکنیم و عین خیالمان هم نیست.
اصلاً قصدم این نیست که بگویم باید دلایل طرف را شنید و … چون به این ترتیب هر کار بدی با مجموعه ای از دلایل، توجیه میشود. خیر، کار بد، بد است. اما میتوان با برخی اقدامات کوچک از اثرات منفی آن کاست.
قصد واقعیم این است که بگویم در زمان ارزیابی یک نفر، مثلاً مدیر یک سازمان، ابتدا باید تمام مشکلات و محدودیتهای او را در نظر گرفت و بعد ارزیابی نمود یا نسخه داد. این نسخه پیچیدنهای با اطلاعات کم، مدیران را دلسرد میکند. این کاری است که متاسفانه برخی از مشاوران حوزه مدیریت انجام میدهند. بسیار دیده ام مدیران آزرده شده ای را که مشاورشان آنها را متهم به بسیاری از کاستی ها کرده، که در دنیای واقعی اصلاً نمیشده کاری در موردشان کرد. اتفاق بدی که در این زمان می افتد (یکی از این اتفاقهای بد) این است که مدیر بی انگیزه میشود و چه بسا (بسته به اعتمادی که به مشاور داشته) اقدامات عجیب و غریب کند.
مثلاً برای فرار از اتهام بی تصمیمی، چند تصمیم شتاب زده بگیرد و مانند اینها… که البته خیلی هم مضر است.
تا اینجای نوشته در دفاع از مدیران بود، اما مدیران عزیزی که این نوشته را میخوانید، شما هم خوب است گاهی کلاهتان را قاضی کنید.
– روزانه چند نفر را معطل تصمیمهای خودتان میگذارید، برای اینکه اطلاعاتی را که دارید،تحلیل نمیکنید؟
– چند فروشنده منتظر خبری (مثبت یا منفی) از شما هستند؟ چرا مشکلاتتان را بر سر تصمیم گیری با آنها در میان نمیگذارید؟
– تا به حال ایده های چند همکار را سرکوب کرده اید، بدون آنکه به آنها توضیح دهید که چرا پیشنهاد آنها قابل قبول نیست؟
– تا امروز بر سر چند قرار خلف وعده کرده اید؟ خدا وکیلی چند مورد را میشد با اقدامات کوچک، مدیریت کرد؟
– شما واقعاً چقدر گرفتارید؟ و چقدر خودتان را گرفتار نشان میدهید؟
– در مورد همکارانتان چه میدانید؟ برای ارتقای بهره وری آنها چه کرده اید؟
بگذارید خاطره ای هم بگویم:
دیروز رادیو با یک مدیر بخش خصوصی که شرکتش خیلی هم گویا موفق است، صحبت میکرد.
ایشان تحصیلات بالا نداشت و معتقد بود که به صورت ژنی آدم خاصی است. کارمندانش را به این دسته ها تقسیم میکرد: ژنی ها، کارمندها، به قول خودش black list ها. میگفت برای لیست سیاه ها هیچ کاری نمیکنم،نه آموزش نه هیچ تشویقی، چون آنها فقط هستند که حقوق بگیرند. (دلم میخواست همانجا بپرسم که پس چرا آنها را نگه داشته است؟؟) به صراحت در این رسانه ملی گروهی از همکارانش را متهم به همه چیز کرد و خودش را مانند ابر انسانی تصویر کرد.
متاسفانه این نگرش خیلی از مدیران است. من چند مورد از این دوستان را در 10 سال بعد این مدیر ژنی دیده ام. کسانی که از مدیریت و حجم کار خسته اند، و کسی را پروروش نداده اند که سازمان را به او بسپارند و خودشان استراحت کنند.
شاید گاهی لازم باشد خودمان را جای مخاطبان غیر مدیرمان بگذاریم. اگر من امروز مدیر نبودم، نسبت به این واکنش خودم به عنوان یک مدیر، چه فکر میکردم؟
مثالهایی که چند سطر بالاتر زدم را مرور کنید، شما واقعاً چقدر این کارها را میکنید؟ و وقتی مدیر نبودید نسبت به این کارها چه فکر میکردید؟
خوشحال میشوم نتیجه را با من و سایر خوانندگان هم به اشتراک بگذارید.
سربلند باشید
جریان این اسکرول ها که کنار پستهات میخوره چیه؟!
سلام و ممنون از اطلاعتان، اما متوجه نشدم چه اسکرولی را میفرمائید.
سربلند باشید
سلام
خیلی ممنون. موضوع خیلی خیلی مهمی رو مطرح کردین