ارزیابی شاخصه های رفتاری
وقتی از آزمونهای رفتاری و کاربرد آنها صحبت میکنیم، خیلی زود و از سر شوق دوستان شروع میکنند به تفسیر برخی از رفتارهای دوستان و همکارانشان و بعد آن را تعمیم میدهند و بسیار رخ میدهد که این ارزیابی ها به نتایج درست و خوبی نمیرسد. این یک آفت است که باید به شدت مراقبش باشیم.
کاری که این دوستان انجام میدهند، نشانه شناسی است. نشانه شناسی یعنی من نمودهایی از یک رفتار را در فردی میبینم، و بعد ارزیابی میکنم که این فرد مثلاً High S است، بعد انتظار دارم که او سایر رفتارهای High S را نشان دهد، از آن مهم تر رفتار های خودم با او را، هم بر اساس اینکه او High S است تنظیم میکنم. اما میبینم که وضع بدتر میشود.
نشانه شناسی کار سختی است. آموزش دیده ترین افراد هم گاهی در این نشانه شناسی دچار خطا میشوند، به خصوص که اگر شما بر اساس نشانه هایی در یک فرهنگ آموزش دیده باشید و بر اساس نشانه هایی از فرهنگی دیگر بخواهید ارزیابی کنید.
به همین دلیل من همیشه به دوستان توصیه میکنم نشانه شناسی و قضاوت نکنند، بلکه پارامترهای رفتاری را در همان سیستمی که میشناسند، با آزمون اندازه بگیرند و بر اساس شیوه های همان روش هم آن را تفسیر کنند.
مثالی بزنم.
اگر شما فردی هستید که وقتی وارد فروشگاه میشوید، دوست ندارید که فروشنده دائم دنبال شما راه برود و مرتب این و آن گزنه را پیشنهاد بدهد، ممکن است شما S باشید، کسی که از تحت فشار قرار گرفتن برای تصمیم گیری بیزار است و نیاز به زمان دارد تا اطلاعات را تحلیل کند و بعد تصمیم بگیرد. از سوی دیگر ممکن است شما D باشید، کسی که فکر میکند برای تصمیم گیری به کسی نیاز ندارد و حرفهای این فروشنده از بیخ و بن به درد نخور است. حتی ممکن است این رفتار ناشی از ترکیب شدت چند شاخصه باشد که در اینجا وضع وخیم تر میشود.
اما اگر من به اشتباه در مورد شما قضاوت کنم، من فروشنده با شما برخوردی خواهم کرد که شما را حتی ناراحت تر میکند.
مثال دیگر اجاره کردن ماشین در سفر است. این میتواند منشاء D داشته باشد (تحت کنترل گرفتن اوضاع)،میتواند I باشد (برای مشهور شدن و دیده شدن و به نظر آمدن دیگران) میتواند S پائین باشد (نیاز به تحرک بیشتر و آسانتر).
بنابراین نشانه شناسی کار خوب و قابل اعتمادی نیست.
نشانه شناسی اما یک کاربرد خوب هم دارد. یک تمرین است. وقتی شاخصه های رفتاری فردی را دانستید، میتوانید رفتارهایش را با آن شاخصها کنترل کنید و دائماً بر مهارت خود اضافه کنید.
یکی دیگر از آفتها، مثال زدن از فرهنگهای دیگر است یعنی فلان بازیگر یا فلان سیاستمداری را که خارج از فرهنگ یک جامعه است را سنبل یک شاخصه معرفی کردن. این کار در ذاتخود خوب است، اما باید فرهنگها با هم بخواند. این جائی است که باید دانش ما بومی سازی شده باشد، نه صرفاً تکرار آنچه در جائی خوانده یا شنیده ایم.
مثال را معرفی میکنیم تا به درک بهتری از نشانه ها به مخاطب کمک کنیم. اما مخاطب نمیتواند آن نشانه ها را در آن فرد ببیند. مثلاً در انگلستان یک مربی فوتبال را نماد C معرفی میکنند. من شخصاً هرچه تلاش کردم در او چیزی از C که من میشناختم ندیدم. از آموزش دهنده پرسیدم. وقتی او توضیح داد متوجه شدم که منظورش چیست و چرا او را معرفی کرده است. خوب است با دانش خودمان، بر اساس فرهنگ محلی، افرادی را به عنوان مثال معرفی کنیم که مخاطب را گیج نکنیم. این حالت البته بیشتر در ترجمه ها رخ میدهد که اگر تذکر داده شود که این مثالها مربوط به فلان فرهنگ است،یا به این دلایل این مثال مطرح شده است، از جنبه منفی این کار کاسته میشود.
یک نکته مهم و همیشگی را میخواهم یادآوری کنم. استفاده از رفتار در مدیریت خیلی خوب است، اما کج راهه رفتن و خطا در آن میتوان عواقب بدتری به دنبال داشته باشد.
سربلند باشید