از آرزو به هدف
از نوشتن مطلب در مورد آرزوها و تهیه فهرست آرزوها، مدت زیادی میگذرد. کامنت خواننده همیشه پر لطف وبلاگ، آقای ابراهیم، تلنگری بود، برای اینکه این سلسله را، با پوزش از تاخیر، کامل کنم. در نوشته های قبلی عرض کردم که باید فهرستی از آرزوهایتان، که متکی و وابسته به ارزشهایتان باشد، تهیه کنید و در تعداد آرزوهایتان نه سانسور کنید، نه خست به خرج دهید. سعی کنید یک فهرست صدتائی از آرزوهایتان تهیه کنید. اینجا چند نکته هست که گرچه شاید تکراری باشد، اما ارزش بازگوئی و جلب توجه دارد.
برخی از دوستان میگویند که در این آرزوها باید نظر پدر و مادر و همسر و برادر و …. را در نظر گرفت. من میگویم اینطور به قضیه نگاه نکنید. اگر خانواده یکی از ارزشهای شماست، و به خصوص اگر بالاتر از همه است، اگر واقعاً هست، آن وقت در مرتب کردن فهرست آرزوها، متوجه میشوید که خود شما (نه به خاطر آنها، بلکه به خاطر ارزشهایتان) ممکن است بخواهید از خیر یک آرزو مثلاً در حوزه هنری بگذرید، تا به یک آرزو که وجه اشتراک بیشتری با خانواده که از ارزشهای شماست، برسید. پس دوستان، اگر آرزوئی را به خاطر پدرتان حذف کردید، یادتان باشد که این به خاطر ارزشهای شماست، نه به خاطر پدرتان. منتش را بر سر کسی نگذارید.
حالا این لیست صدتائی را نگاه کنید، شروع کنید به مرتب سازی و اولویت بندی. واقعیت این است که من و شما نمیتوانیم به تمام آن آرزوها برسیم، پس چرا همه را نوشتیم؟ همه را نوشتیم تا آرزوئی در دلمان نمانده باشد، تا تکلیف تمام آرزوهایمان روشن شده باشد و اگر آرزوئی را حذف کردیم، بدانیم این من بوده ام که آن را حذف کرده ام، نه اینکه دیگران مرا از رسیدن به آن باز داشته اند. برای اولویت بندی آرزوها هم روشهای متعدد وجود دارد:
- یک بار به سرعت لیست را مرور کنید، هر آرزوئی که حاضر نیستید از چیزی به خاطر آن بگذرید را در اولویت 3 قرار دهید، و بر عکس هر آرزوئی که حاضرید از خیلی چیزها به خاطرش بگذرید (از پول، از جوانی، از ….) را در اولویت 1 قرار دهید.
- گام فوق را چند بار تکرار کنید. شاید بخواهید برخی از 1 ها را به 2 تبدیل کنید. یعنی از برخی چیزها حاضرید بگذرید که این آرزو محقق شود، اما نه همه چیز.
- آرزوهای 3 را کنار بگذارید
- بین آرزوهای 1 ببینید کدامشان با ارزشهای شما ارتباط قوی تری دارند. آرزوئی که با 4 ارزش شما در ارتباط است، حتما برای شما مهم تر از آرزوئی است که فقط با یکی از آرزوها در ارتباط است. میتوانید به ارزشهایتان وزن بدهید و ببینید که امتیاز هر آرزو چند میشود. بر این اساس امتیاز هر آرزو را در کنار آن بنویسید. نمونه ای از این جدول امتیاز دهی که حتما بارها با آن برخورد کرده اید در شکل زیر آمده است:
حالا تمام آرزوها شکل پر رنک تری از خود نشان میدهند، معلوم است که ارتباط آنها با ارزشهای شما چیست و معلوم است که میخواهید چقدر از آرزوهای دیگرتان بگذرید تا به آنها برسید.
این فهرست مرتب شده، آینده ماست که میخواهیم به آن برسیم. تا اینجای مطلب را کم و بیش در مطلب قبلی نوشته بودم. از اینجا به بعد میتوانید مثل دوست عزیزمان ابراهیم، این فهرست را در کمد بگذارید و دل خوش کنید که فهرست آرزوهایتان را دارید، یا میتوانید روی آن کار کنید، و برنامه ای داشته باشید که به این آینده برسید. اگر تصمیم گرفتید که گزینه دوم را انتخاب کنید، اول خوب و چندین دقیقه یا حتی ساعت به این فهرست نگاه کنید و آینده ای را که این آرزوها در آنها محقق شده را تجسم کنید. آیا آنجا و آن روز، جا و روزگاری هست که واقعاً میخواهید به آن برسید؟ هزینه های این رسیدن را در نظر بیاورید. حاضرید این هزینه های وقتی و ریالی و عمری و تلاشی را بپردازید؟ اگر حاضرید، حالا باید آروزها را به هدف تبدیل کنید.
آرزوئی که به هدف تبدیل نشده باشد و برنامه ای برای رسیدن به آن هدف وجود نداشته باشد و پیگیری نشود، فقط یک آرزوست که احتمالاً در آینده موجب یک آه از سوی ما خواهد شد، نه بیشتر.
یادتان باشد که نوشتن و ثبت کردن، کلید اصلی موفقیت در این راه است.
یک کار دیگر هم باید بکنید. باید مراقب باشید که آرزوهایتان شدنی باشند، جمع تمام آنها برای یک انسان، وقاع بینانه باشد. بلند پروازانه، اما در عین حال شدنی. اینکه شما در آن واحد بخواهید دکترا بگیرید، برترین فروشنده کشور باشید، در المپیک هم مدال طلا کسب کنید، هفته ای دو روز هم در خدمت خانواده باشید، به نظرم اقلاً برای همه شدنی نیست. با خودتان رو راست باشید، اما نگذارید آرامش و آسایش بر شما خیلی هم غلبه کند. به قولی، کاری کنید که کمی کش بیائید.
حالا دیگر نوبت تبدیل آرزو به هدف است.
هدف همان آرزوست، با چند تفاوت:
- هدف باید SMART باشد. یعنی مشخص، قابل اندازه گیری، قابل دستیابی، واقع بینانه و زمان دار باشد. اگر دوست داشتید، SMART Goal را جستجو کنید.
- هدف مفصل تر از آرزوست، یعنی جزئیات دارد. اگر آرزویتان تحصیل تکمیلی است، در هدفتان باید جزئیات این مدرک را مشخص کرده باشید.
- هدف باید بر اساس آرزوئی که مثبت نوشته شده، و شوق در آن موج بزند نوشته شود. مثلاً اینکه اگر شد، یک فوق لیسانس خواهم گرفت، آرزوی خوبی نیست، ارزوی بهتر این است که من یک مدرک کارشناسی ارشد خواهم داشت. به فعل توجه کنید. خواهم داشت، یعنی در هدف باید قطعیت دیده شود، افعال باید دایر بر شدن باشد، نه بر تردید و احتمال.
حالا بر اساس هر آرزو، که یادتان هست در هر حوزه ارزش، اقلاً باید یک آرزو داشته باشید، یک جدول به شکل زیر تهیه کنید:
اینجا میبینید که برای هدف، فضای بیشتری در نظر گرفته شده که شما بتوانید تمام تفصیل لازم را در مورد هدف بنویسید. اما یک نکته مهم:
اگر از انجام این کارها خسته شده اید، به اندازه کافی برای ترسیم آینده تان شوق و انگیزه ندارید!
یک نمونه میتواند این باشد:
- آرزو: میخواهم فوق لیسانس بگیرم
- هدف: من در تاریخ 1398/06/15 مدرک فوق لیسانسم را گرفته ام و به این ترتیب بازار کار بهتری را پیش رو دارم. در میان امکانات کاری موجود، در حال بررسی گزینه های بهتر هستم.
در هدف، شوق و قطعیت باید موج بزند.
به نظرتان مسخره و شعاری میرسد؟ فکر میکنید که دارید خودتان را گول میزنید؟ فکر میکنید اینها سودی ندارد؟ بد نیست بدانید که بر اساس بررسی روی یک گروه نسبتاً بزرگ، کسانی که این کارهای به ظاهر ساده و مسخره را انجام دادند، سالها بعد که دوباره مورد بررسی قرار گرفتند، 10 برابر موفق تر از آنها بودند که این کارها را نکرده بودند. اینجا جائی است که باید خواهش کنم، لطفا خودتان را گول بزنید، نمیدانم، هر کاری لازم است را بکنید تا به این گامها به آخر برسد و شما هدف داشته باشید.
حالا که هدف را نوشتید، کمی به آن نگاه کنید، الان هم میتوانید از یکی دو آرزو بگذرید، یا آنها را در اولویتهای پائین تر قرار دهید. یک نکته دیگر هم هست، لازم نیست تمام اهداف کشنده و سخت باشند. برای خودتان چند آرزو/هدف ریز و ساده هم بگذارید، مثلاً اینکه ماهی یک بار جمعه ها صبح یک ساعت با خودم خلوت کنم. این خیلی خوب است، این یک کار توسعه ای است. این اهداف ریز، به شما روحیه میدهند. یا اینکه مهمانی های خانوادگی را نظمی بدهید، یکی از آرزوهای شما میتواند برگزاری یک دور همی در هر ماه باشد. این به شما میگوید که برای این کار باید کمی مهمانی ها را سبک تر برگزار کنید تا این هدف محقق شود، یا خیلی بیشتر کار کنید و مهمانی مفصل برگزار کنید. میبینید؟ شما انسانی هدفمند میشوید. به همین سادگی!
شما همه اینها را میدانستید، اشکال این است که نمینوشتید و کنر هم قرار نمی دادید.
در این مقطع باید هدفها را ریز کنید، به اهداف میانی، یعنی گامها را مشخص کنید. مثلاً چیزی مثل جدول زیر:
مثلاً برای رسیدن به مدرک فوق لیسانس، شما باید کلاس بروید، مطالعه کنید، و ….
گاهی شما آرزو و هدفی دارید، اما خیلی در مورد آن اطلاعات کافی ندارید، پس اولین هدف میانی شما گردآوری اطلاعات است! شاید بر اساس این اطلاعات، آرزو و هدف شما تغییر کرد. این هم عیبی ندارد. یادتان باشد:
شما قرار نیست روبات باشید، این برنامه وحی منزل نیست، شما میتوانید آن را تغییر دهید، به کلی از اول شروع کنید، یا کمی جابجا کنید. مهم این است که بدانید چه میکنید و بدانید که چه میدهید تا چه بدست آورید.
حالا شما باید برای این اهداف، برنامه ریزی کنید. جدولی مثل این داشته باشید:
مهمترین قسمت این جدول، سطر آخر است که شما آگاهانه میدانید که این هفته برای یکی از اهدافتان کاری نخواهید کرد. پس غصه نمیخورید، احساس گناه نمیکنید، آگاهانه در یک حوزه کاری نمیکنید، چون دارید جای دیگری، برای یکی دیگر از هدفها کاری انجام میدهید.
نکته دیگر هم تعمیر وسایل منزل است. این که از قبل معلوم نبود، پس از کجا آمد اینجا؟
اگر خانواده ارزش شماست، شما باید بودجه ای برای این کار بگذارید، گاهی مهمانی رفتن است، گاهی خرید رفتن با همسر، گاهی هم تعمیر ماشین لباسشوئی.
در این راه متوجه خواهید شد که به مهارتهایی نیاز دارید، مثلاً برای رشد در سازمان، باید اکسل را بهتر یاد بگیرید، یا برای دفاع از پایان نامه، باید مهارت ارائه را توسعه دهید، یا برای تحقق برنامه هایتان، به مدیریت زمان احتیاج دارید. پس به یک برنامه توسعه فردی خواهید رسید. در آن ساعتهایی که با خودتان خلوت میکنید، باید فکر کنید که چرا برنامه اجرا نمیشود، اگر سه هفته است که به اهداف آن هفته نمیرسید، باید به فکر توسعه خود باشید. این هم یکی دیگر از دستاوردهای این هدفمندی است.
امیدوارم به این ترتیب هدفگذاری و ترسیم آینده تان را شروع کنید. این فقط یک سرنخ بود، شما قطعاً ابزارها و روشهای بهتری خواهید یافت.
این جمله را هم از کتاب آلیس در سرزمین عجایب برایتان نقل کنم که
آلیس بر سر یک دو راهی از یک قورباغه پرسید از کدام راه باید بروم. قورباغه جواب داد، کجا میخواهی بروی؟ آلیس گفت نمیدانم! قورباغه گفت وقتی نمیدانی کجا میخواهی بروی، مهم نیست که از کدام راه بروی!
دست آخر اینکه آنچه شما طراحی میکنید و برنامه میریزید، با آنچه در عمل رخ میدهد، حتماً فرق خواهد داشت. از ابتدا برای کمی نمک در راه آماده باشید.
سربلند باشید
خیلی خیلی جالب و مفید بود. ممنون.
سلام
شما این همه از برنامه ریزی و هدفگذاری و ارزش و معیار برای رسیدن به آرزوها گفتید، جسارتا اما من معتقدم زندگی (گاهی؟) چنان بخشنده است که آرزوهای آدم را بی هیچ زحمتی چنان برآورده می کند که روح آدم هم خبردار نمی شود.
مثلا یکی از آرزوهای به حسرت تبدیل شده من داشتن مربی ای بود که راهنمای راه های نرفته برای من باشد. راستش بیش از آنکه از بخت ناامید باشم از ضعف خودم شرمگین بودم با این باور که منم که لیاقت داشتن آن مربی را ندارم. حالا فکر می کنم آن موقع روی بخشندگی زندگی و خیرخواهی شما حساب نکرده بودم.
چون شما این درس را با این همت تمام کردید من هم درس پس می دهم: مرور آن آرزوهای کمدی :) آنقدر درس برای من داشت که هنوز دارم فکر می کنم چه شد و چه کردم از روزی که آن برگه را نوشتم و در کمد گذاشتم. بگذارید بخشی از آن را تعریف کنم گرچه باز طولانی می شود.
یکی از آن آرزوها گرفتن پذیرش دکتری بود. از وقتی درس را تمام کردم از استاد و همکلاسی و دوست و آشنا حرف همه این بود که حالا برو دکتری بخوان تا دیر نشده و همه هم راه دانشگاه را بهترین و مطمئن ترین و بی دردسرترین راه گذران زندگی معرفی می کردند.
من تا حدودی تحت تآثیر آن القائات و تا حدودی هم به خاطر تمایل خودم گرفتن پذیرش دکتری را هدف خودم قرار دادم وبرای رسیدن به آن برنامه تلاش زیادی هم می کردم ولی سوالی بود که هر روز از خودم می پرسیدم و جوابی برایش نداشتم: فکر کن پذیرش گرفتی و رفته ای دانشگاه. صبح از خواب بیدار می شوی و توی آینه خودت را می بینی. چه چیزی تغییر کرده؟ واقعا این را می خواهی؟
من در رسیدن به آن هدف شکست خوردم اما آموزنده ترین شکست زندگی ام بود چون باعث شد من تمام زندگی ام را دوباره ارزیابی کنم. شاید این حرف گزافه باشد اما چه باک. یک چیز از شما یاد گرفته باشم این است که از ترس بازخورد منفی گرفتن خودم را مخفی نکنم چون آن بازخورد منفی ارزشش بیشتر نباشد کمتر نیست.
برای من نشناختن ارزش ها و نیازها، و سختی اولویت بندی و کنار گذاشتن آرزوها بود که به سرسری برگزار کردن آن فهرست منجر شد. آن موقع نمی توانستم بپذیرم من ظرفیت خیلی محدودی دارم، خیلی محدود؛ و چیزهای مهم تری از پرستیژ در زندگی هست.
تا شگفتی تام خودم را با شما در میان گذاشته باشم یک قلم دیگر از آن فهرست را هم بگویم: نوشتن یک کتاب. این یکی دیگر حقیقتا فقط یک آرزو بود و برایش کاری نکرده بودم تا مدتها بعد آن شکست. نمی دانم چه اتفاقی افتاد که حالا، کتابی را که دوست داشتم نوشته باشم ، نوشته ام و به ناشر سپرده ام! همین.
@ابراهیم
سلام
این را صادقانه میگویم که من به بهانه وبلاگ، به بهانه کارگاه و این بهانه ها، هر روز یاد میگیرم و این بهترین دستاورد من است.
چند نکته جالب در نوشته ات هست که میخواهم به آنها بپردازم:
– اول نوشته ای آرزوهای کمدی. اینجا یک مانع تعاملی خوب را نشان داده ای. من خواننده به سختی میتوانم بفهمم که منظورت آرزوهایی است که در کمد (قفسه) بوده، یا آرزوهایی که خنده دار Comedy بوده؟ تا اینکه ادامه مطلب را بخوانم. میبینید که چه آسان ممکن است سوء تفاهم رخ دهد؟
– دوم نوشته ای که برخی آرزوها بی منت برآورده میشوند. این درست است، اما یادت باشد که شما ممکن است بدون هدفگذاری با یک تاخیر بزرگ به آرزویت برسی، یا اصلاً نرسی و به خودت بدهکار بمانی، تا ابد. با هدفگذاری این تو هستی که به آن آرزو میرسی، نه آن آرزو بر سر راه تو قرار بگیرد، این تو هستی که آینده را رقم میزنی و اینها مهم است.
– سوم در مورد کتابت نوشته ای، مرحبا، کیف کردم، سخت در انتظار دریافت نسخه خودم از آن کتاب هستم. میخواهم آن را حتماً بخرم.
-چهارم آرزوهای امروز چیست؟ نکند از سرمستی تحقق چند آرزو تصمیم گرفته باشی در حال زندگی کنی؟ و آینده را فراموش؟
من دوست داشتم نمی نوشتی شکست، و شکست آموزنده، از همان اول مینوشتی از آن واقعه یاد گرفتم که …. این شکست لعنتی که بخشی از واقعیت زندگی است، بد جوری بار منفی دارد.
سربلند باشید
سلام مجدد
حدس اشتباه در خواندن کُمُدی را زدم ولی تنبلی کردم و اعراب نگذاشتم :) درست می فرمایید.
خدا را شکر فکر می کنم تازه رسیده ام سر خط (یا شاید هم تازه برگشته ام به خط!) و از زیگزاگ رفتن دست برداشته ام. همین است که مطالب شما را مرور می کنم و دارم برنامه رسیدن به اهدافم را تهیه می کنم.
در خصوص برآورده شدن تصادفی آرزوها هم حتما ترس از نرسیدن و نتوانستن بوده که مرا از تلاش منصرف کرده. نکته اش همان است که شما نوشته اید: حذف شکست از دایره لغات توصیف تجربیات زندگی. راستی شکست کجا بود، آن واقعه مرا نجات داد!
ممنون بابت زحمت و توجه سخاوتمندانه تان.
ارادت