ترکیب مدلهای توازن و بهینگی
قبلا در مورد مدلِ توازن یا Paradox نوشته ام. همچنین در مورد مدل بهینگی یا Optimality هم نوشته ای تقدیم کرده ام. در این نوشته قصد دارم به ترکیب زیبای این دو مدل با هم بپردازم. درک این ترکیب به من در درک بسیاری از نیازهای توسعه فردی، کمک کرده و امیدوارم برای شما هم مفید باشد. ترکیب این دو نگرش به ویژگیهای شخصیتی و رفتاری، میتواند به فرد نشان دهد که فرد در بروز هر رفتار، با چه محدودیتها یا چالشهایی مواجه است و از این داده میتوان در طراحی مسیر توسعه فردی در آن حوزه، بهره گرفت.
به طور خلاصه، مدل توازن، یا ترکیب ویژگیهای متعارض میگوید که هر ویژگی خوب، حاصل برآیند متوازن از دو ویژگیِ متضاد است. دم دستی ترین مثال در این حوزه، تصمیم گیری است. یک تصمیم خوب، برایند یک تحلیل خوب و یک ریسک پذیری خوب است و به وضوح، تصمیمی که غرق در تحلیلگری و عاری از ریسک پذیری باشد، تصمیمی است که شاید هرگز اتخاذ نشود، یا آن قدر طول بکشد که عملاً گرفتن و نگرفتن آن تفاوتی نداشته باشد. از سوی دیگر، تصمیمی که پر از ریسک باشد و تحلیلی بر آن و عواقب آن انجام نشده باشد، تصمیمی است که احتمال شکست آن زیاد و توفیق آن هم احتمالاً متکی به شانس و اقبال باشد، تا اندیهش و درایت و خودِ تصمیم.
بر این اساس میتوان به ویژگیهای متعددی اشاره کرد و با شناسائی دو جزئی که آن ویژگی را میسازند، به علل وجود محدودیت در آن ویژگی رسید. (شما مثالی در ذهن دارید؟ اگر دارید لطفا مثال خود را به اشتراک بگذارید)
از سوی دیگر در بحث بهینگی در شدت بروز هر ویژگی، گفته میشود که هر ویژگی (و وقتی بروز میکند، هر رفتار) زمانی در اوج اثربخشی است که در حدود بهینه بروز کند. دلسوزی، دقت، نتیجه گرایی، برنامه محوری، ریسک پذیری و …. همه مثالهایی هستند که به وضوح روشن است که هم شدت کم و هم شدت زیادی (بیش از حد) از آنها ممکن است شرایط نامطلوب پیش بیاورد. مثلاً برنامه محوریِ کم، منجر به شلختگی، یا خلف وعده های متعدد میشود، در حالیکه برنامه محوری با شدت بیش از حد، منجر به غفلت از فرصتها در اثر چسبندگی به برنامه ای میشود که قبلا تدارک دیده شده است. اما وقتی شدت برنامه محوری بهینه باشد، انتظار داریم که هم برنامه خوب پیش برود، هم با توجه به فرصتها و تغییرات محیطی، برنامه در صورت لزوم تغییر داده شود.
مثلاً در یک برنامه زمان بندی اجرائی، قرار است فلان کالا به فلان روش از فلان بندر وارد شود. در میانه کار متوجه میشویم که بندری دیگر، تخفیف ویژه ای در نظر گرفته است. استفاده از این تخفیف مستلزم تغییر در برخی اجزای برنامه است. چقدر آماده هستیم که این تغییرات را در نظر بگیریم؟ (در اینجا هم اگر شما مثالی دارید، خیلی کمک کننده است اگر به اشتراک بگذارید، بعید است اگر به گذشته نگاه کنیم، نمونه هایی از زمانهایی که شدت های کم یا زیاد از یک ویژگیِ حتی خوب، موجب آزار نشده باشد. یافتن نمونه های شدت کم، آسان تر از نمونه های آزار در اثر شدتهای زیاد از حد است.)
اما ترکیب این دو چه دادهی جدیدی بدست میدهد؟
شکل فوق را که دستی ترسیم کرده ام، در نظر بگیرید.
دو نکته اساسی از این تصویر قابل برداشت است.
- ترکیب متوازن، یه خط نیست، یک بازه است، که اولا بسته به شرایط و ثانیا بسته به ویژگیهای فرد، ممکن است ترکیب متوازن در بازه ای حول و حوش این خط تئوریک، نوسان کند و در تغییر باشد، به مرور زمان با تمرین و خودآگاهی، این نوسانات کمتر شده و به سوی خط بهینه میل میکند.
- توازن در شدتهای مختلفی ممکن است حاصل شود، اگر توازن در حول نقطه یک حاصل شود، مثلاً در حوزه تصمیم گیری، اگر توازن در نقطه یک از تصویر فوق حاصل شود، فرد تصمیمهای خوبی میگیرد، اما این تصمیمها در حوزه های بزرگ نخواهد بود. به عبارتی ممکن است در تصمیمهای بزرگ، فرد از ناحیه بهینه خارج شود. به عنوان مثال، یک مدیر میتواند کارانه ی همکارش را کمتر ارزیابی کند، اما برای اخراجِ همین همکار بعد از چند دوره ی کاهش عملکرد ممکن است دچار مشکل شود. به همین ترتیب در نقاط دیگر هم ممکن است توازن وجود داشته باشد، اما شدت ویژگی متوازن در حد مسئولیت و نقشی که فرد در آن قرار دارد، نباشد.
بسیاری اوقات فرد فکر میکند که در ناحیه توازن قرار دارد. این خیلی طبیعی است. هر فرد فکر میکند که روش خودش برای مواجهه با یک موقعیت، روش درست است. اینجاست که قدرت بازخورد مشاهده میشود. با دریافت بازخورد متوجه خواهیم شد که مثلاً در فلان موقعیت در دام تحلیل بیش از حد (Over Analysis) گرفتار شده ایم و مسیر توسعه فردی بر مثلاً استفاده از ابزارهای تحلیلی بهتر برای سرعت بخشیدن به تحلیل، یا درک مدلهای آنالیز ریسک، برای پذیرش ریسکهای بزرگتر، بنا میشود. ارزیابی تصمیمهایی که فرد میگیرد هم کمک میکند که فرایند توسعه در مسیر بهبود مداوم قرار داشته باشد.
از سوی دیگر مسیر دیگری برای توسعه به صورت حرکت از یک نقطه توازن به نقطه توازن بعدی قابل ترسیم است. وقتی مدتی از رسیدن به یک نقطه توازن گذشت، میتوان فرد را برای رسیدن به ایستگاه توازن بعدی آماده کرد. به این ترتیب توسعه مداوم حاصل میشود.
اگر شما هم تجربه ای از این وضعیت، از توازن میان ویژگیهای متوازن، یا از شدت بهینه از یک ویژگی دارید، از شما دعوت میکنم که تجربه خود را به اشتراک بگذارید. یادگیری از تجریه های دیگران، بسیار ارزشمند است.
سربلند باشید
فوق العاده پرمغز و کاربردی. مثل همیشه عالی بود جناب کمالیان عزیز
جناب وروانی بزرگوار
لطف شما و دوستانی مانند شماست که توجه میفرمائید.
سربلند باشید
با سلام. یک مثال از ایجاد توازن برای رسیدن به هدف مطلوب
هدف: ارتقای شغلی
ویژگی اول: سخت کار کردن و زیاد کار کردن
ویژگی دوم: ایجاد ارتباط بهینه با مدیران و طرح های ایده های فکری برای دست اندرکاران
به نظر می رسد اقدام مجرد در هر دو ویژگی فوق، هدف مطلوب را در پی نخواهد داشت ولی تلفیق و ترکیب هر دو مسیر حرکتی، هدف را قابل دستیابی می نماید.
سپاس از مطلب مفید تان.
سلام مرتضی جان
از توجهی که داشتی متشکرم.
خیلی درست فرمودی. اصل اول درک این موضوع است که فرمودی، گام دوم باور به این موضوع است و از همه مهمتر، عمل به آن است.
سربلند باشی