تعطیلی استارتاپها: شکست یا آموختن
آقای میلاد اسلامی زاد که خوب مینویسد و خوب هم فکر میکند، در وبلاگش در مورد علل شکست استارتاپها در ایران مطلب خوبی نوشته بود. ذیل نوشته اش، من هم چند سطری نوشتم. بعداً به این فکر افتادم که آن نوشته را اینجا هم منتشر کنم شاید یک گفتگوی وبلاگی به راه افتد و نتیجه ای از انن تضارب آرا حاصل شود. نوشته خوب ایشان را اینجا میتوانید بخوانید.
بر نوشته خوب ایشان نوشتم که :
آقای اسلامی زاد عزیز،
نوشته شما را با شوق خواندم، چون نگاه دیگرگون اما در عین حال دقیق شما را مثل همیشه دوست دارم.
جسارتاً، کمی طولانی، چند کلمه ای از برداشت خودم را عرض میکنم. امیدم آن است که نظر شما با من خیلی همسو نباشد تا از این تضارب چیزی بیاموزم. گرچه نظرات من شاید به نوعی بازنگاری فرمایشات شما باشد و این را اعتراف میکنم.
۱- ایده در مقابلِ عمل :
بسیاری از استارتاپهایی که دیده ام تکیه ای بیش از حد به ایده داشته اند. ایده هایی که عمدتاً انصافا خوب بوده اند. اما در عمل نه چنان شوقی و نه چنان کیفیتی که در ایده هایشان بود را ندیده ام. جسارتاً گمانم این است که ایده در این فرایند نقشی یافته که بسیار فراتر از بضاعت و شایستگی است. ایده خوب است، لازم است اما اصل در اجرا و پایمردی و چیزهایی است که شما تحت عناوین مختلف به آنها اشاره کرده اید. راه اندازی به هر قیمتی که شما اشاره کردید، به نظرم از همین جنس است. در عمل و اجرا، چیزهایی از جنس سواد که اشاره کردید جداً لازم هستند. من میخواهم بگویم در بخش سواد من دوست دارم کمی بیشتر روی تجربه تاکید کنم. دوستانی که در استارتاپها کار کرده اند و من دیده ام، با اصول اولیهی کسب و کاری هم مخالفت میکنند، چون میگویند نظم قاتل استارتاپ است، قاتل خلاقیت است. من با این دیدگاه، فروتنانه مخالفم.
۲-چرخش
میدانید که پیوت یا چرخش یکی از اتفاقات رایج در استارتاپهاست که من کمتر در استارتاپهای داخلی دیده ام. من فکر میکنم جمع دو عامل: اصرار بر ایده اولیه و عدم توجه به سایر فرصتهای بازار در کنار توانمندی در یک حوزه خاص، مانع شده تا دوستان استارتاپی به موقع به مسیر دیگری بپیچند. کسی که یک استارتاپ در حوزه ورزش ایجاد کرده، وقتی فهمید که هزینه مشتری یابی و درآمد از همان مشتری، سر به سر است، باید کاری بکند، حتی اگر شده ماهیت را تغییر دهد. این کار را کمتر دیده ام. در مقابل زیاد دیده ام نمونه هایی که همان کار و ایده و مدل را (اگر مدلی بوده باشد) به شکلی دیگر، بدون تغییر در فرضیات اولیه، دوباره و چند باره ارائه کرده اند و معمولاً هم نتیجه خوب نبوده است. در مقابل چرخشهای موفق زیاد دیده ایم و این یعنی که به چرخش فکر کنیم، نه به عنوان اولین گزینه و حتماً نه به عنوان آخرین گزینه.
۳-مهارتهای رفتاری
میدانید که من در این حوزه کار میکنم. پس طبیعی است که این درد را بیشتر از بقیه جدی بدانم و شفاف تر ببینم. چند استارتاپ را میشناسم (ببخشید که مثالم سطح پائین است اما واقعی است) که دوستان در حد نوبت بندی برای شستن ظرفهای نهارشان هم با هم نه توافق داشتند و نه اعتماد. اعتماد زیربنای کسب و کار است. چطور میشود من در این فکر باشم که من بیشتر کار کرده ام یا او و بخواهیم با هم محصولی را تولید کنیم؟ فهم من از استارتاپ این است که شوق خلق محصول یا ارزشی تازه، بر خیلی چیزها از جمله منیتها باید بچربد. راستی میچربد؟ دیده ام که در این تیمها فرصتی برای بروز مخالفت با یک ایده یا روش نیست، در مقابل استفاده از اسکرام و تکنولژیهای تازه، تا دلتان بخواهد هست. وقتی ما بترسیم که با هم مخالفت کنیم، ایا ممکن است به ایده بهتری برسیم یا اشکالات ایده هایمان را پیش ار خرجهای سنگین دریابیم؟ به گمانم این احتمال کم است.
۴-گامها
من شاید به علت سن زیادم، اصلاً روشهای یک باره و انفجاری را درک نمیکنم. من بسیار به MVP اعتقاد دارم. در بسیاری استارتاپها، میبینیم که میخواهند روز اول یک محصول عالی و ۱۰۰%ی ارائه کنند (احتمالاً تحت فشار مشتری و بازار و رقبا) و کمتر به این فکر میشود که تمام ابزارها و امکانات نباید روز اول ارائه شوند. نتیجه چه میشود؟ یک محصول با ادعای عالی بودن، اما بدون پشتیبانی، بدون عملکرد خوب در تمام حوزه ها و تن دادن به غیر فعال کردن برخی امکانات و عقب نشینی پر هزینه، که دلسردی و عدم اعتماد سرمایه گذار را، علاوه بر مشتریان در پی دارد.
من طرفدار یک فرایند گام به گام و حساب شده، که بلندی گامها با تلفیق نیازهای پول در بیار از بازار و توانمندیهای اعضای تیم محاسبه (تاکید میکنم: محاسبه) شده باشد.
۵- مدیریت بر سرمایه گذار
سرمایه گذار را باید مدیریت کرد. او دغدغه دارد و منافعی را میخواهد، او هم ایده هایی دارد، به ما اعتماد میکند، آیا ما برخورد لازم با او را داریم؟ آیا به موقع اطلاعات میدهیم؟ و به موقع و درست درخواست حمایت میکنیم؟ سرمایه دارانی را دیده ام که چون نیازهای اطلاعاتی و کسب و کاری شان فراهم نشده، کارهایی کرده اند که از سوی مخاطبشان (موسسین استارتاپ) حمل بر رفتارهای نامناسب یا پول دوستانه یا … شده است. من باورم این است که یک سرمایه گذار، حتماً پولش را دوست دارد، حتماً پولش را بهترین جا هدایت میکند و حتماً پولش را از اینکه ایده من و شما محقق شود، بیشتر پاس میدارد. آیا ما نشان داده ایم که مراقب هستیم که پولهای او درست هدایت و مصرف شوند؟ آیا به فاصله فرهنگی و سنی و دیدگاهی خودمان با او دقت کرده ایم و بها داده ایم؟ آیا به پرسشهای او جواب داده ایم که منجر به بی اعتمادی و نگرانی و … نشوند؟ببخشید که طولانی شد، اما سوال اصلی ام این آخری است: چند نفر از موسسین استارتاپها، ساعات مناسبی از زمانشان را صرف توسعه خودشان (توسعه فردی) کرده یا میکنند؟ یک برنامه نویس خوب، یک هنرمند خلاق، یک مهندس با سواد، نیاز به توسعه در حوزه های دیگری هم دارد (کسب و کاری و نیز مهارتهای رفتاری) تا بتواند یک موسس استارتاپ خوب بشود.
جسارت کردم، امیدوارم ببخشید
سربلند باشید
به عبارت ساده تر اگر بخواهم همه این موارد را خلاصه کنم، بعید است بتوانم بهتر از تصویر فوق، توضیح دهم. در بسیاری از استارتاپهای ما، این چرخه کامل نمیشود. بلکه در مقابل، چرخه ای ساخته میشود که اجزایش هم بسیار هزینه دارند (که معمولاً این هزینه حساب نمیشود) هم اصرار بر ایده ای است که شاید چندان مناسب نبوده باشد.
این چرخه اینطور است که : افزودن کارائی جدید، پاسخگوئی به مشکلات جدید، مواجهه با هزینه های بیشتر.
این دامی است که مشتریان با استفاده ای ناخودآگاه از شوق موسسین استارتاپها، به آنها تحمیل میکنند.
فکرش را بکنید: یک مشتری آمده، نیازی را به شما مطرح کرده، شما که منتظر اولین مشتریها بوده اید، این نیاز را شنیده اید، خودتان هم یک متخصص در آن حوزه هستید (نه یک مدیر) چه میکنید؟
فوراً دست به کار میشوید و آن امکان را فراهم میکند. مشتری لزوماً از آن استفاده نمیکند، یک مشتری میاید (یا همان مشتری) یک درخواست تازه مطرح میکند و شما همان رفتار را تکرار میکنید و ….
به نظرم باید تمرکز کنیم، برنامه داشته باشیم، حساب و کتاب کنیم، حسابداری کنیم، دو دو تا چهار تا کنیم و بعد دست به کار شویم. این شوق که بر عزم غلبه دارد، استارتاپها را اذیت کرده و میکند. باید بر آن غلبه کنیم، از راههای رفته یاد بگیریم و چپ و راست برویم تا یاد بگیریم.
چند استارتاپ در ایران علل شکست خود را مدون کرده اند؟ چند تا از همین دوستان، این علتها را تحلیل کرده اند؟ چند نشست برگزار شده که در آن این موارد مطرح و تحلیل شده باشد؟ چند استارتاپ راهی را رفته اند که دوستان دیگر رفته بودند؟
به نظرم استارتاپ شکست دارد اما آموزشی که در این شکستها هست، اگر استفاده شود، این هزینه ها همه سرمایه گذاری هستند.
تجربه یا دیدگاه شما در این راه چیست؟
سربلند باشید
سپاس از نکات خوبی که مطرح کردین.
در مورد مواردی که مطرح کردین، سوالایی دارم که به ترتیب بر حسب اولویت در case هایی که به شکل صریح برامون پیش اومده مطرح میکنم. امیدوارم بحث های اولیه ای ایجاد کنه.
مورد اول: مدیریت سرمایه گذار/شتابدهنده
اگه گزینه ی پیش رویتان، یک سرمایه گذار باشد که بعضی فاکتورهای لازم برای افزوده شدن به تیم شما رو نداره، مثلا فروتن نیست، چی کار میکنین؟
از یه طرف سود شما در این است که هر چه سریعتر با سرمایه گذار وارد مذاکره شین؛ مثلا در صورتی که هر چه سریع تر با ایشون قرارداد ببندین، سربازی یکی از اعضای کلیدی تیمتون رو میتونید از طریق قانونهای موجود ردیف کنین.
از طرف دیگر، در راس این وی سی یا شتابدهنده افرادی نشستن که به وضوح با روحیات/فرهنگ کاری شما سازگاری ندارند. تواضع رفتاری که از یه همکار انتظار دارین درشون پیدا نمیشه.
ایا اگه شما صاحب یه استارتاپ بودین، وارد معامله میشدین؟ اگه سرمایه گذار رو مثل یه همکار نگاه کنیم به نظر میرسه طبق آموزههای آقای لنچینی بهتره این کار رو نکنیم. ولی پس منافع کسب و کار چی میشه؟ وقتی گزینه ها محدودن انتخاب مناسب رو چطور تشخیص بدیم؟
به عبارتی پیش از پذیرش سرمایه گذار، برای فاصله های فرهنگی بین سرمایه گذارها و تیممان چقدر ارزش قائل باشیم؟
سلام
ممنون از توجه شما.
به نظرم پاسخ شما لابلای متن خودتون باید ردیابی بشه. شما دارید سعی میکنید بین دو یا چند ارزش یک قانونِ “بده بستون” برقرار کنید. این اشکالی نداره اما عواقب داره. پس اگر من بودم، چون پرسیدید که من چه میکردم عرض میکنم، من یک جدول SWOT میکشدیم و بررسی میکردم. اما اگر فروتنی یکی از ارزشهام بود و مطمئن بودم که تعریف و ارزیابی درستی انجام دادم، هر چقدر هم جذاب بود، نمیپذیرفتم و با افتخار رد میکردم.
باید توجهتون رو به دو نکته جلب کنم:
۱- من، منم، شما، شمائید. پس شما باید ارزیابی کنید، نه کسی دیگر.
۲- تعریفتون از فروتنی باید درست و روشن باشه، ملاکهای ارزیابی تون هم باید درست و دقیق و شفاف باشه. مرز بین اینها، درست عین مرز بین موفقیت و عدم موفقیت هست. برای اینکه خیلی هم خشک نباشید، میتونید در مورد ارزشهاتون و نشانه هاش صحبت کنید، معامله اما نه!
سرلند باشید