تمرین توانمندی با محک
میدانید که متقاعد سازی یکی از مهارتهای مهم است. در کار فروش، در بحث و مذاکره، در هر کاری و حتی در خانواده اینکه بتوانیم فردی را متقاعد به انجام کاری بکنیم، خیلی مهم است. نباید او را تحت فشار بگذاریم، باید متقاعدش کنیم.
برای این کار تمرینهای زیادی هست و روشهای متفاوتی هم وجود دارد و به این وسیله شما میتوانید توان خود را در این حوزه بسنجید.
فکر کردم برای سنجش این توان در خودمان، یک بازی وبلاگی بکنیم.
بیائید سعی کنیم افرادی که دور و برمان هستند را قانع کنیم که هر نفر 2000 تومان به حساب محک واریز کنند.
خوب این کار خیلی ساده به نظر میرسد. شاید خیلی ها بدون اینکه من و شما بگویئم این کار را بکنند. اما اینکه آنها را قانع کنید که این کار را به خواسته شما و در زمانی که شما میگوئید انجام دهند، کمی با اینکه خودشان بخواهند انجام دهند، فرق دارد.
نتیجه هم که خیلی خوب است و هزینه صرف کاری خیر و خداپسندانه میشود.
اگر اهل این بازی هستید، شروع کنید. میتوانید رکورد خود را و مهمتر از آن شیوه قانع سازی را که با افراد مختلف به کار بردید، همینجا بنویسید. بعد میتوانیم در مورد مشکلاتی که احیاناً با آنها مواجه شده اید بحث کنیم.
شاید اگر در جایگاهی باشید، خیلی دوست نداشته باشید که برای این کار به اصطلاح “رو بیندازید” این خودش یکی از موانع متقاعد سازی است. اینجاست که متوجه میشوید شاید شما گاهی به دیگران زور میگوئید و از موقعیتتان استفاده میکنید.
شاید فکر کنید که شاید طرف مقابل شما را در این کار ذینفع بداند و این کار را نکنید. این برداشت هم معنی دارد. خلاصه چالشهایی که با آن، در این قانع سازی به ظاهر ساده، مواجه میشوید، میتوانند سرنخهای خوبی به شما بدهند.
راستی عکسی که اینجا گذاشته ام و چهره معصوم این کودک، چه نقشی در متقاعد سازی دیگرن توسط شما داشته است؟ اصلاً نقشی داشته است؟
پیشنهاد میکنم از نزدیکان شروع کنید. تمرین با آنها ساده تر است و میتوانید به کمک آنها، خود را “گرم” کنید و آماده تر به سراغ بقیه بروید. ابزار ارتباطی را هم شما انتخاب کنید، این هم یکی از انتخابهای شما در متقاعد سازی است.
لینک را هم نمیگذارم که خودتان پیدا کنید. اگر نیافتید، این هم یک نشانه است. چقدر دنبال لوازمی که برای رسیدن به هدف لازم هستند، میگردیم؟ و چقدر موفق میشویم؟
خلاصه شاید این بازی، به من و شما کمک کند که بدانیم که چه چیزهایی را نمیدانیم؟
منتظر دیدگاهها و تجارب شما هستم.
سربلند باشید
پی نوشت: بعد از اینکه این نوشته را تهیه و برای انتشار آماده کردم، پیش از انتشار از طریق ایمیلهایی که بدستم رسید متوجه کار زیبائی شدم که کسی در شبکه های اجتماعی انجام داده و از مراجعین خواسته که به جای لایک زدن، به خیریه کمک کنند. پیشنهاد من خیلی شبیه این کار زیبا بوده است. ابتدا فکر کردم از این نوشته و پیشنهاد بگذرم، بعد فکر کردم که چه مانعی دارد؟ حتی اگر کار من به نوعی تقلید از آن کار هم محسوب شود، من ناراحت نمیشوم. آن هم یک کار خوب بوده که گویا خیلی هم استقبال شده و بازتاب رسانه ای مفصلی هم داشته است. فرض کنیم ما هم از همان کار تقلید میکنیم و یک کار خوب را تکرا رمیکنیم. من مانعی ندیدم و لذا این نوشته را برای انتشار نگه داشتم.
شما دارید قدرت متقاعدسازی خود را میسنجید؟!
اما من هیچ وقت موقع درخواست از دیگران حس خوبی نداشته و ندارم.
@علی آقا
سلام. هدف ارزیابی توان متقاعد سازی بنده نبوده است. هدف این بوده که هر کس توان خودش را برای خودش ارزیابی کند. جنابعالی هم به زیبایی به دشواری طرح یک تقاضا از دیگران در مورد خودتان اشاره فرمودید. شناخت این دشواریها گام اول توانمندی است.
سربلند باشید
سلام. ممنون از این پیشنهاد عالیتون. من این کار رو تو شرکت همین امروز انجام دادم و الان احساس عالی دارم. واقعا ممنون. از ۳۰ نفر تو واحد و واحدهای مجاور کمک جمع کردم. استقبال عالی بود فقط چون به کار امروزم نمی رسیدم ادامه ندادم.
اما روش درخواستم: به اولین نفر که دوستم هست گفتم میخوای امروز یه کار خیلی خوب انجام بدی؟ گفت چی؟ گفتم به خیریه کودکان سرطانی محک کمک کن. ۲۰۰۰ تومن. گفت باشه. بعد سایت محک رو باز کردم و دو سه تا از بچه های واحد رو صدا زدم. به عکس بچه ها تو سایت اشاره کردم پرسیدم به این بچه ها کمک می کنید؟ خیریه سرطانی ها؟ نفری دو هزار تومن. گفتند باشه. وقتی دیدم اونا کمک کردن از بقیه همکارها هم خواستم کمک کنن. تقریبا همه کمک کردن. پولهایی رو که جمع شده بود توی دست گرفتم و رفتم واحدهای مجاور. به هر کس می رسیدم می گفتم من دارم برای خیریه کودکان سرطانی پول جمع می کنم نفری دو هزار تومن. شما هم کمک می کنید؟ هر کس پول همراش داشت کمک کرد. بعضی هم حتی قرض گرفتند!
@ابراهیم
سلام
ممنون از بازخوردتان. من فکر کردم که این پیشنهاد خیلی مورد استقبال واقع نشده است و در پی تحلیل دلیل آن بودم. نوشته شما به این تحلیل خیلی کمک میکند. با اجازه سوء استفاده میکنم و همینجا تحلیلکی ارائه میدهم:
ابتدا در مورد کار شما:
شما به راحتی از “من” خودتان عبور کرده اید و حاضر شده اید که یک پیشنهاد را مطرح کنید. این فاز طرح مسئله است. شما به خوبی این کار را انجام دادید. همانطور که قبلاً خود من را برای مشارکت در کاری، قانع کرده بودید:-).
بعد ارائه شماست. شما از عقل و منطق برای قانع کردن استفاده نکردید. بلکه در دوستان خود، با نشان دادن عکس کودکان، شوقی ایجاد کردید و آنها قانع شدند. ارائه شما را یک ارائه شوق آفرین و هیجانی ارزیابی میکنم.
شما خیلی زود درخواست کردید که تصمیم بگیرند، این فاز قطعی کردن متقاعد سازی یا نهائی کردن یک فروش است. این خیلی خوب است. به شما تبریک میگویم.
شما نتیجه کار را هم مکتوب و گزارش کردید. این هم از کارهای موثر در فرایند فروش که به نظرم معروفترین فرایند متقاعد سازی است، خیلی مهم است و معمولاً از آن غفلت میشود.
اگر بخواهم جنبه انتقادی را هم نگاه کنم، به چند نکته میتوانم اشاره کنم:
– به نظرم میرسد که این کار را در ساعات اداری انجام داده باشید. این ایجاد بی نظمی در محیط است. شاید باید ضوابط را رعایت میکردید.
– شما پولها را از آنها گرفتید و احتمالاً خودتان واریز کردید، یعنی کار تصمیم را برای آنها تسهیل کردید، در واقع به آنها شرایطی را دادید که تصمیم مورد نظر شما را بگیرند. این تقریبا شبیه “پیشنهاد رد نشدنی” در فروش است. اگر میخواستید قدرت خود را در قانع سازی، بیرحمانه تر ارزیابی کنید، شاید باید از آنها میخواستید که همانجا و در سایت پول را واریز کنند.
– آیا نتیجه کار را با آنها در میان گذاشتید؟ مثلاً فیش واریز وجه را جایی نصب کردید؟ اگر این کار را بکنید، آنها پاداش این متقاعد شدن را هم دریافت کرده اند و دفعه بعدی هم نسبت به دیدگاه شما زودتر قانع خواهند شد. (هنوز هم دیر نشده است)
اما چرا از این کار کمتر استقبال شد؟
نخستین دلیل شاید خوانندگان محدود وبلاگ نسبت به کل جامعه مخاطب است.
دلیل دوم این است که اکثر ما نوعی حس بدبینی داریم. شاید عده ای فکر کرده باشند که من هم از این اقدام آنها و معرفی این کار به آنها نفعی میبرم. (نظر دوست قبلی هم نوعی از همین دیدگاه است که فکرکرده اند که من قدرت متقاعد سازی خود را میخواهم نمایش دهم) بنابراین بر این اساس، حاضر نشده باشند که تحت این ظلم از سوی من واقع شوند. این گروه میتوانستند بدون معرفی این سایت، این کار را انجام دهند. چنانکه شما هم به نظرم همین کار را کردید.
گروه دیگر مثل دوستی هستند که در اینجا صادقانه نظرشان را ابراز کرده اند. این گروه اصلاً دوست ندارند که از کسی چیزی بخواهند. این نخستین “گیر” متقاعد سازی است. گروهی هستند که فکر میکنند که حرف منطقی، نیازی به متقاعد سازی ندارد و لذا دون شان خود میدانند که از کسی بخواهند که ایده یا پیشنهاد آنها را بپذیرد یا اقلاً به آن فکر کند. به نظرم این رفتار و باور نیاز به بازنگری داشته باشد، البته اگر متقاعد کردن افراد برایمان مهم باشد.
گروهی این کار را چنان ساده پنداشته اند که ورود به آن را نوعی بازی تلقی کرده اند. این هم یک آفت است. گاهی برای رسیدن به مقاصد بزرگ باید از تمرینهای کوچک شروع کرد. این مثالی از همان تمرینهاست که البته چون نفع شخصی در آن نیست، شاید نقطه شروع سهل گیرانه ای هم باشد.
شاید عده ای هم اصلاً به اصل این کار اعتراض داشته باشند. راستش حالا که گذشته و رفته میخواهم این را بگویم که این ایده را از تکلیفی که یک استاد معروف در یک دانشگاه معروف به دانشجویانش داده بود (البته قیاس من و خوانندگان با آن استاد و شاگردانش، یکسان نیست، جسارت نشود). از آنها خواسته بود سایتی درست کنند و سعی کنند افراد را قانع کنند که در آن سایت ثبت نام کنند. گروهی که در این تمرین مقام اول را کسب کرد، بیش از یک میلیون نفر را متقاعد به ثبت نام کرده بود!
به نظرم هیچوقت برای این تمرین دیر نیست. میتوانیم از فرایند این تمرین توان خود را بسنجیم. میتوانیم فرایندی را که طی کردیم در اختیار دیگران قرار دهیم تا ببینیم چطور میتوانیم بهتر شویم.
امیدوارم دوستان دیگر هم یا تجربه خود را یا دلایل خود را برای عدم انجام این کار، همینجا بنویسند تا بتوانیم با هم نگاههای متفاوت را نگاه کنیم.
ببخشید طولانی شد.
سربلند باشید
ممنون از توضیح شما. راستش این کار اولش آنقدر شور و شوق به من داد که من حتی گذر زمان را فراموش کردم. در واقع فقط وقتی متوجه نکته شما درباره وقت اداری شدم که داشتم می رفتم ساختمان اداری سراغ ۵۰ نفر بعدی! گرچه در شرکت ما که سابقا دولتی است اینکارها زیاد غیرعادی نیست همانجا برگشتم. راستش آخرش کمی از اینکه شاید دیگران را در معذوریت گذاشته باشم فکری شدم.
@ابراهیم
دوست عزیز
شوق شما به موضوع بر منطقتان غلبه کرده است. این خیلی خوب است که متوجه باشید گاهی ممکن است این سبب آسیب دیدن شما شود. مثلاً همین نکته ای که خودتان اشاره کردید: شاید کسی را در تنگنا قرار داده باشید؟
به نظرم شما از این تمرین به یکی دو موضوع رسیده اید که میتوانید روی آنها کار کنید تا باز هم قدرت متقاعد سازی بیشتری داشته باشید.
سربلند باشید
متوجه تذکرات ارزشمندتان شدم. ممنون.
من چون تا حالا زیاد از این موقعیت ها نداشته ام متوجه قوت و ضعف های خودم نشده بودم. اول این تمرین هم با لکنت شروع شد ولی مثل اینکه یکدفعه زیادی اوج گرفتم! معصومیت بچه ها و متقاعد سازی شما مرا از خود بی خود کرد. تصمیم دارم یک پوستر دست ساز! تهیه کنم و فردا به دیوار بزنم و از همه تشکر کنم. نکته ای که یادم رفت ذکر نام سایت شما بود. دوست صمیمیم که ازش درخواست کردم پرسید «چطور به فکر این کار افتادی؟» نمی دانم چرا گفتم «شرط بسته ام ببینم چند نفر را می توانم راضی به این کار کنم!» ولی ته دلم دوست داشتم خطر رد شدن درخواستم را بخرم و ببینم چه می شود. راجع به اینکه چطور باید به دیگران بگویم پشت رفتار امروز من چه خبر بود فکر می کنم. نمی دانم باید شفاهی بهشان گزارش بدهم یا کتبی یا اصلا به اینجا ارجاعشان بدهم. نکته ای که خیلی برایم در انجام این تمرین مهم بود این است که این روزها در محیط کارم از وضعیتی که بر تصمیم گیری ها درباره بخش خاصی از کار (برنامه ریزی تولید) حاکم است احساس خطر می کنم. اولا مشاهدات من این است که کار گام به گام و طبق اصول برنامه ریزی پیش نمی رود چون بخشی از این کار را من انجام می دهم. برداشت من این است که دلیل این مسئله توجه بیش از حد به نتیجه است که فکر پشت آن این است که برنامه هم اگر نباشد می شود به طریقی کار را به آخر رساند. ولی متاسفانه نمی شود. مثلا شرکت پیش از ظرفیت سنجی تعهد فروش ایجاد می کند. قصد بدگویی از کسی را ندارم. من از درس نشدن تجربه ها نگرانم. ما در دو سال گذشته چهار مدیر در این بخش عوض کرده ایم. در حال حضور جستجو برای نفر پنجم در جریان است. من به یک مدیر ارشد شرکت گفتم درسی که من از اتفاقات این دو سال گرفتم این بود که راه حل این مسئله حاضر آماده در ذهن کسی نیست پس باید راه حل را بسازیم و این زمان می برد. از ایشان پرسیدم می شود بفرمایید شرکت چه درسی گرفته؟ ایشان گفتند درس شرکت این بود که تعویض آدمها راه حل نیست. در حال حاضر در یک دوراهی مانده ام: فکرم این است که تنها کسی که می تواند شرکت را به ریل برگرداند شخص مدیر عامل است. منتهی تعامل با ایشان برای من بسیار دشوار است. ایشان بسیار ابرازگر و نتیجه گرا هستند. راستش من جرات نمی کنم زیاد پاپی این موضوع شوم چون احساس می کنم با این مدیر شکست معنایی جز حذف تلخ ندارد و من هم اصلا مدعی نیستم که راه حل را می دانم. فقط فکر می کنم این نتیجه نگرفتن ها به دلیل کنار گذاشته شدن اصول و برنامه و نتیجه گرایی صرف است. نمی دانم چه نوع تعاملی با ایشان هم می تواند دیده شود و هم موثر واقع شود. این را نوشتم تا ذهن خودم روشنتر شود. اگر شما هم احساس در تنگنا قرار داده شدن کردید فقط از آن بگذرید.
@ابراهیم
سلام
فعلاً فقط این نکته را بگویم که هیچ نیازی نیست که به این سایت یا بنده اشاره ای بفرمائید. میتوانید صریحاً بفرمائید که خواستم ببینم میتوانم از دوستانم خواهشی بکنم و آنها را مجاب به انجام بکنم یا نه و شما (دوستانتان) نشان دادند که هم آنها به شما اعتماد دارند و هم شما میتوانید خواسته هایتان را از آنها بخواهید. این یک تمرین برای هردوی شما بود که نتیجه هم خیر شد.
ایده پوستر عالیست، میتوانید توضیح دهید که میتوانیم از توانمان در راستای کارهای خیر استفاده کنیم. این نشان میدهد که میتوانیم با هم به نتایج بزرگ برسیم، پروژه ها را بهتر انجام دهیم. به شرط اینکه همیشه فکر کنیم نیتها خیر است. پیش داوری نکنیم، قضاوت نکنیم، سعی کنیم همراه باشیم.
در مورد باقی قضایا باید سر فرصت بنیوسم. کمی زمان لازم دارم.
سربلند باشید
@ابراهیم
دوباره سلام
در مورد مشکل شما در محیط کار:
اینکه کار طبق برنامه پیش نمیرود و بیشتر به نتیجه فکر میشود، ۲ احتمال هست. یا شرکت تحت فشار است که به اهدافی برسد (یا برای بقا یا برای بهترین استفاده از فرصت) از قبل هم بستر لازم را برای مقابله با بحرانها فراهم نکرده است، یا بخش برنامه ریزی بیشتر به برنامه داشتن فکر میکند تا اینکه این برنامه لزوماً به اهداف شرکت منجر شود. هر یک از این دو احتمال وضع پیچیده ای را میتواند مطرح کند و هر یک میتواند زیر گزینه های زیادی داشته باشد. شما میتوانید یک گزارش خوب تهیه کنید و با مدیران مطرح کنید که عواقب عدم توجه به برنامه چیست و آیا برنامه اهداف را در بر میگیرد یا خیر و اینکه اصلاً اهداف چه هستند و آیا در مورد آنها اطلاع کافی در بخش برنامه ریزی هست یا خیر و … این گزارش به مدیر پیام میدهد که شما به فکر اهداف هم هستید و برایتان مهم است.
شما لازم نیست با مدیر عامل مواجه شوید، همین گزارش را تهیه کنید، سعی کنید مشکلات او را هم درک کنید، فقط سرکوفت نزنید که شما به فکر برنامه نیستید و برنامه را نمیفهمید، راه حل بدهید و بر راه حل تمرکز کنید نه بر مشکل و مقصر. شک نکنید که این گزارش توجه هر انسان نتیجه گرا را بر خواهد انگیخت.
مثال خوب این مشکل، بحث محیط زیست است. در ایران فعالان محیط زیست فقط سرکوفت میزنند و بازداری میکنند، اما کمتر راه حل میدهند، به همین دلیل هم کسی زیاد در کار اجرائی به حرف آنها گوش نمیکند، آنها را نه در کنار خود، که در مقابل خود میبینند. شما اینطور نباشید.
در گزارش، یک خلاصه ۲-۳ خطی در ابتدا بیاورید که مدیر اول آن را بخواند و بفهمد شما چه میگوئید، بعد توضیحات را قرار دهید. در گزارش نویسی ما کمتر این را رعایت میکنیم و مدیر هم نمیتواند ساعتها گزارش مفصلی را که نداند در آن چه هست را بخواند.
گزارشتان را هم مثل نوشته تان در اینجا این قدر فشرده و پشت سر هم ننویسید، فاصله بدهید که مغز نفس بکشد:-)
آنچه رخ داده، شکست نیست، تجربه است. از آن استفاده کنید و راه حلهای بهتر بدهید. راه حلی که متضمن دیدگاهها و نیازهای همه باشد. ایده پرانی نکنید، راه حل بدهد، راهی که تمام جنبه ها در آن دیده شده باشد، یا تمام اطلاعات لازم برای گردآوری و تصمیم سازی، مشخص و روشن شده باشد. کلی گوئی نکنید، نصیحت نکنید، مسئله را یا حل کنید، یا نشان دهید که میخواهید حل کنید.
ببخشید که کمی شکل نصیحت شد.
سربلند باشید
ممنون و تشکر. حرفهای تلنبار شده بود اینطوری شد.
من می دانم که مدیرعامل در چه مخمصه ای است. دقیقا نکته ای که شما گفتید جنگ برای بقا. احساس میکنم ایشان هم نمی تواند سهامداران را متقاعد کند که صبر کنند. ولی چاره این نیست. حتما روی گزارش کار میکنم. امیدورام به مشخصاتی که شما گفتید برسم.
سلام
من امروز این پست رو دیدم. تعجب کردم گفتید استقبال نشده هرچند خود من هم موندم که بگم یا نه! ولی خب دلیل من اینه که محک توی سازمان ما شناخته شده است. یعنی چند نفری هستیم که مشخصاً ماهیانه مبلغی به مجک پرداخت میکنیم. (تعدادی هم هستند که مبلغی رو ماهیانه برای موسسه های دیگه در نظر دارن). درضمن قلک محک هم هست. برای همین احساس کردم این جداگانه کمک خواستن توی این شرایط خیلی جواب نمیده. مگه اینکه ایده جدیدی باشه. مثلاً یکی از دوستان قبل از عید عروسکهای کوچیک حاجی فیروز رو که برای بازارچه خیریه محک آماده کرده بودن برای فروش به شرکت اورد که خیلی استقبال شد.
@فاطمه
سلام
چقدر خوب است که شما و همکارانتان به مسئولیتهای اجتماعی توجهی پیوسته دارید. هدف این نوشته آن بود که سعی کنیم دیگران را قانع کنیم که یک کمک مشخص در زمان مشخصی که شما از آنها میخواهید انجام دهند، گرچه خودشان هم به طور پیوسته کمک میکنند.
یا آنها را که این کار را نمیکنند، قانع کنید که چنین کنند.
این تمرین کمک به محک نبود، تمرین قانع سازی دیگران است که البته هنوز هم برای این تمرین دیر نیست…
تشکر از ابراز نظرتان.
سربلند باشید