پولدار شدن
آقای واحد اینجا مطلبی نوشته اند که مثل همیشه جالب است. این مطلب مرا واداشت تا به این فکر کنم که من هم دوست دارم پولدار شوم، من هم خط قرمزهایی دارم، اما پولدار نشدم. راستی چرا؟
راستش تا وسطهای متن آقای واحد که رسیده بودم، داشتم در ذهنم دعوائی را آماده میکردم که با ایشان داشته باشیم، فقط شک داشتم که در وبلاگ بنویسم یا طریقی دیگر، تا رسیدم به پاراگراف طلایی آخر متن و مطمئن شدم که هنوز این همان علی واحد است که مینویسد.:-)
من وقتی به خودم فکر میکنم، میبینم خیلی کار کرده ام، خیلی دویده ام، و خدا را شاکرم که امروز از نگاه به خودم در آینه شرمنده نیستم، اما پولدار هم نیستم. این یکی اصلاً خوب نیست.
مخصوصاً وقتی دائم ایمیلهایی دریافت میکنی که میگوید حدود 50 سال پایان پول درآوردن است!
به نظرم علت اینکه من پولدار نشدم، فکر کنم خیلی از شما هم به همین بیماری مبتلا هستید (از ما که گذشت، انشاالله شما شفا یابید:-))، این باشد که من همیشه از انجام دادن کار، بیش از درآمد داشتن از کار لذت برده ام.
من دلخوش بوده ام که فلان خدمت را ارائه کرده ام و مشتری راضی بوده است، اما فکر نکردم که خوب این عمریکه صرف کردم، از بابتش چه دستاورد مالی ای داشتم؟
یکی از اوصاف آدمهای D این است که برای “چیزها” بیشتر ارزش قائلند تا مسائل مرتبط با مردم. اعتراف میکنم که با وجود اینکه D بالا دارم، اما همیشه I ام در این زمینه غالب بوده است. تفسیر دیگرم این است که برنده شدن از نظر من، انجام کار بوده است، نه کسب درآمد عالی از آن.
اما درآمد یک طرف داستان است، من تقریباً همیشه درآمد خوب داشته ام، اما به نظرم من “عقل معاش” نداشته ام. یعنی هرگز نتوانستم یک وام خوب بگیرم، اصلاً هرگز نتوانستم وامی بگیرم (به جز 6 م تومان وام مسکن سال 70)، اگر کتاب بابای پولدار و بابای بی پول را خوانده باشید، به قول او من همیشه برای خودم بدهی درست کردم، نه دارائی.
به نظرم داستان دلار و طلا هم داستان امثال من نیست، من اصلاً شعور برخورد با این مشکلات را ندارم.
بالاخره چاره چیست؟ به نظرم اگر من شریکی داشتم که او خیلی D تر از من بود، میتوانست با من دعوا کند و از من برای صرفه اقتصادی کارهایی که انجام میدهم، دائم سوال کند تا من بیشتر به این جنبه فکر کنم. این فرد حتما باید یک شریک تجاری میبود، نه همسر و دوست و رفیق و خانواده. چون اینجاها ملاحظاتی مطرح میشود که نمیشود، آنچه باید بشود.
اینجاست که فکر میکنم نقش یک شریک خیلی جدی است و اتفاقاً فکر میکنم شرکای خوب انها نیستند که کپی هم باشند، بلکه کسانی هستند که پستی و بلندی های هم را پوشش دهند.
یک دلیل دیگر هم دارم. ما فرهنگی داریم مبنی بر قناعت. این فرهنگ عالی است، اما گاهی ما ترجمان درستی از آن نداریم، گاهی در ذهن ما پولدار شدن با پول پرستی اشتباه گرفته میشود و فکر میکنیم که کار محوری “صرف” بهتر است. این واقعاً غلط است. در دین ما هم گفته که کسی که به فکر معاشش نباشد، انگار به فکر معادش نیست. بنابراین باید به بچه هایمان هم منتقل کنیم که به فکر پول باشند، بخواهند پولدار شوند، اما خط قرمز ها را بشناسند،حلال و حرام را بفهمند، اما بدانند که برای سالم بودن، باید قوی و پولدار باشند.
استنباطهای ناصحیح از فرهنگها، خیلی آزار میدهد، باید مراقب بود. من فکر کنم، من در دام این برداشت هم بوده ام، فکر کرده ام که راضی بودن، ارزش است، بیشتر نخواستن ارزش است، ناگهان دیدم که خیلی از چیزهایی را که میتوانستم داشته باشم، ندارم و این اصلاً خوب نیست.
یک نکته دیگر هم هدف گذاری است، اگر در 20 سالگی از من میپرسیدند به کجا میرسم؟ اگر وضع امروزم را 50 فرض کنیم، من آن روز میگفتم که به 10 یا 15 خواهم رسید. خود این اشکال است، باید یاد میگرفتم که هدفهای بزرگتر انتخاب کنم. نقل به مضمون بگویم، میگویند اما محمد غزالی از پسرش پرسید تو میخواهی در آینده چه بشوی؟ گفت مثل شما، گفت وای بر تو، پرسید چرا؟ گفت من میخواستم اما جعفر صادق شوم، شدم این، حالا تو که میخواهی من شوی،چه خواهی شد! منظورم این است که بهتر از جائی هستم که فکر میکردم خواهم بود، اما امروز میفهمم که اگر 200 را نشانه میگرفتم، شاید الان 120-150 میتوانستم باشم. خدا من را ببخشد، خیلی فرصت سوزی کردم.
در آمریکا آمار میگوید که بالای 50 درصد از بچه های مدرسه ای میگویند که میخواهند رئیس جمهور شوند، من شخصاً به این حد از بلندپروازی در جامعه ای با ساخت شرقی هم ایراد دارم، اما اینکه پدران سقف آرزوها فرزندان باشند، خوب نیست. باید هدفها را بزرگتر گرفت.
یک مشکل دیگر من کم سوادی است. من سواد “به کار بستن” علوم کسب و کار ندارم، اگر اندکی هم دارم، دیر یاد گرفتم. آنچه را هم بلدم، از ارائه اش به دیگران بیشتر لذت برده ام تا به کار بستنش برای خودم.
خیلی طرحهای خوبم، درست اجرا نشد، دیگران آنها را بردند و “پولدار” شدند و باور کنید که من خوشحال شدم که طرحم درست بوده و نرفتم از طرف شکایت کنم!
جمعبندی کنم:
هدف لازم است،انگیزه هم لازم است،خط قرمزها و رعایت آنها مانع شرمندگی آتی میشود، بلند پروازی یک اصل ضروری است، هنر مشورت گرفتن بدون تاثیر دربست هم مهم است. این گفته همینگوی را خیلی پسندیدم که “مست بنویس، هشیار ویرایش کن”
به نظرم آنها که پولدار میشوند، اول به این فکر میکنند که این کار چه نفعی و چه درآمدی دارد، بعد کار را انجام میدهند و به نظرم این هم غلط است که فکر کنیم همیشه بد انجام میدهند، خیلی موارد دیده ام که این دوستان خیلی هم خوب کار کرده اند، خیلی مواقع بهتر ازمن، شاید چون انگیزه های قوی تری داشته اند.
امیدوارم این فرهنگ روزی جا بیفتد که برای پولدارهای آبرومند،ارزش والائی قائل باشیم، تا آنها بمانند و به فرزندان ما هم این روحیه را منتقل کنند.
دوباره که خواندم دیدم شکل وصیت نامه شده:-)
ممنون از علی واحد عزیز که باز هم به من در نوشتن کمک کرد.
سربلند باشید
سلام..
نوشته ی آقای واحد عزیز و شما را خواندم. هر دو دربرگیرند تجاربی نیک.
یک روز من هم با خودم فکر کردم پول برای من هم سرمایه حساب نمیشود ولی بیشتر که با خود فکر کردم و شرایطی رو دیدم به این نتیجه رسیدم پولدار شدن میتواند راه سرمایه های واقعی مورد نظرم را باز کند…
این شد که از آن به بعد سعی کردم تجربه مالی عزیزانی چون شما جلوی چشمانم باشد و دانش مالی برایم مهم شد …
راستش الان یادم افتاد به اینکه طرحی به استادی نشان دادم و گفت میتواند حمایت مالی کند و وام برایم فراهم و آن روز فکر کردم لازم نیست.. اکنون به خودم خنده ام میگیرد..
پایدار باشید..
ممنون که تجربه تان را به اشتراک گذاشتید.
سربلند باشید
سلام آقای مهندس :)
از بابت اون وسایلی که به دوستم دادید خیلی تشکر میکنم و بعد هم کامنت:
تا حالا برای مطالبتان کامنت نگذاشته بودم و کامل هم نمیخواندم ولی این یکی را طوری نوشته بودید و معرفی کرده بودید که آمدم کامل خواندم و استفاده کردم. دلیل دیگری هم که برایم جالب بود این است که امروز آن دوستم را دیدم و گفت وسایل را رایگان به او دادهاید و گفتم آدم خوبی است و پولدار هم هست ولی بعدش فکر کردم که شما پولدار هستید یا نه! من شناخت زیادی هم از شما ندارم ولی خب به عنوان کسی که چند ماهی شاگردی شما را کرده نظرم را میگویم. به نظرم در تحلیلی که از عملکرد خودتان و دلایل پولدار نشدنتان داشتید بهترین قسمت و به نظرم درست ترین قسمت از پاراگراف “یک نکته دیگر هم هدفگذاری است ….” به آخر بود. این را چون زمان زیادی گذشته و فکر میکنم اشکالی ندارد میگویم امیدوارم نکات مثبتش را برداشت کنید. یادم هست یک بار منشیتان نظرش را در مورد عدم پیشرف زیاد کسبوکارتان و این که چرا شما پیشرفت مالی زیادی ندارید گفت، گفت آقای کمالیان جرات عمل ندارد! آن موقع زیاد با او موافق نبودم ولی الان با اندک اطلاعات و تجاربی که در زمینه مدیریت دارم به نظرم حرفش جای تامل دارد. احتمالا میدانید که نظریه پردازان استراتژی و مدیریت تحول میگویند پیاده سازی و اجرای استراتژی مهمتر از خود آن است و صاحب نظران کارآفرینی میگویند یک ایده فوق العاده با اجرای ضعیف بسیار بدتر از یک ایده متوسط با اجرای فوق العاده است. به نظرم اگر شما پولدار نیستید مهمترین دلیلش همان قسمتهایی است که گفتید و اشاره کردم است و بعد این موضوع. به نظرم شاید خیلی جاها شما ایده داشتید و برنامه داشتید ولی عملی نکردید و ریسک پذیری پایینی در اجرا داشتید و این وسط حرفهایتان در مورد سواد اجرا هم به نظرم درست است که البته خودتان هم گفتید که دارید ولی اندکی دیر یاد گرفتید.
نکته دیگر این که با “خط قرمزها و رعایت آنها مانع شرمندگی آتی میشود” موافق نیستم اگر خط قرمزها را از نوع ارزشهای کسبوکار و اخلاق حرفهای فرض کنیم ولی در صورتی که این نباشد میشود همان مشکل در اجرا که گفتم.
جسارت بنده را ببخشید و ممنون از مطلب مفیدتان :)
نکات من را در مورد این نوشته در کامنت بعدی بخوانید، اینجا جا نشد.
ممنون
در مورد نظرات آقای مهندس عطاری عزیز در کامنت قبلی:
سلام بر مهندس عزیز. ممنون از وقتت. به نظرم تفاوت دیدگاه ما در اندازه هاست و در سن وسالمان هم شاید.
من ریسک پذیرم، اما احتمالاً نه به اندازه لازم، شما میدانید که تاسیس یک شرکت و نگه داشتنش چقدر ریسک و دردسر دارد؟ پس من درجه ای از ریسک پذیری را دارم، اما موافقم که برای پولدار شدن کافی نبوده است. بوده اند دوستان عزیزی که حاضر نشدند برای رسیدن به یک هدف، بیش از ۲-۳ ماه با ما بمانند؟ من ۱۲ سال است که مانده ام و به آن هدف ایمان دارم و روز به روز به سمتش میروم، اما شاید راهم نزدیکترین راه نیست،شاید من هم بهترین راننده نیستم و این خیلی بد است.
من خط قرمز دارم، شما بیشتر از من، شاید بیش از آنچه که یک صاحب کسب و کار باید داشته باشد.
اجرای من ضعیف است، چون یکی از خط قرمزهایم مثلاً این است که کسی را استخدام نکنم که نتوانم حقوقش را سر وقت بدهم و لازم نباشد برای موفق شدن حق او را پایمال کنم. یا کلاغ را جای بلبل بفروشم.
مثلاً یکی از ایده های خوب من که قبول دارم با اجرای ضعیف از بین رفت، ایده ای بود که از ما دزدیدند، بعد با فریب مردم، کاری را که ما نتوانسته بودیم ۱۰ میلیون هزینه اولیه مان را بدست آوریم، تا ۵۰ میلیون فروختند و بعد فراری شدند. من این کاره نبودم و همکارانم به من اعتراض میکردند.
اما این به آن معنی نیست که من فرشته ام و هر که پول در می آورد، آدم خبیثی است، اصلاً آنها حتما عمده شان از من خیلی هم پاک تر و زحمت کش ترند.
من قبول دارم که این خط قرمزها را دارم، اما خیلی موافق نیستم یا شاید باید بگویم دوست نداشتم که اینها را نداشته باشم. من شاید به اندازه لازم برای پول تشنه نبودم، چون برای خرجهای چنین و چنان،نمیدانم چرا، اما انگیزه ای نداشتم و ندارم.
به هر حال وحیدجان، از من دیگر گذشت، شما امیدوارم راه بهتری را بروید،که حتما میروید.
سربلند باشید
@جناب کمالیان: ممنون از لطف و موشکافی بحث، درسهایتان برای من و ما بسیار سودمند است، اما هنوز بسیار زمان لازم است تا شکل وصیت بگیرد، آن آدم پرانرژی که من می شناسم جوان جوان است حتی اگر یک مقدار سپیدی بر موهایش چیره شده باشد.
@جناب عطاری: بنده جنابعالی را نمی شناسم، بنابراین شاید نظرم درست نباشد، از آن سو شاید آقای کمالیان را هم خوب نشناسم نمی دانم، اما چیزی که می دانم آن است که مدیریت یک شرکت کار ساده ای نیست، شاید یک منشی بدون هیچ مسوولیتی کنار گود نشسته می گوید باید چنان می شد و نشد، در حالیکه یک مدیر با اشراف بر همه بخش ها و با وجود همه مسؤولیتها تصمیم می گیرد که در نتیجه متفاوت می شود. خلاصه ممکن است کسی بر حسب شانس یا فرصت و یا حتی پول یا پارتی یکشبه راه صد ساله برود، اما طبیعت اینکار آهستگی و پیوستگی است. باید قدمهای حساب شده برداشت که به قول دوست دیگری، آقای آواژ عزیز، شرکت داری به مثال حضور در میدان جنگ است و زیر هر قدمی احتمال وجود مینی یا کمینی… بگذریم. در ضمن آقای کمالیانی که من می شناسم آنقدر پولدار هستند که به شما وسائل رایگان می دهند و به امثال من سرویس مشاوره، پس یک مقدار هم شکرگزار باشیم.
همین!
آقای واحد عزیز، ممنون از مشارکت شما، در مورد آقای عطاری باید بگویم که ایشان مدتی کوتاه همکار ما بودند و انسان بسیار شریف و دقیق و صادقی هستند. من نکات ایشان را به گوش جان شنیدم و عمده اش هم درست است. بخشهایی هم که جنابعالی فرمودید، در مورد ریسک و … هم درست است. این همان شکافی است که بین نسلها هست.
من خیلی تلاش کردم تا ایشان را با توجه به استعدادی که داشت، حفظ کنم و رشد دهم، در این کار هم موفق نبودم. اما شک ندارم که در مورد ارزیابی ام از او اشتباه نکرده ام.
ایشان مثل همیشه صادقانه، اما کمی تند (فقط کمی تند) نوشته بود که من از تندی آن هم لذت بردم، مثل یک فلفل خوش مزه. امیدوارم بازهم برایمان بنویسد. بخش وسایل و رایگان و … خواستم حذف کنم، ترسیدم برنجند …. اما به نظرم بهتر بود حذف میکردم، چون کار و موضوع مهمی نبود، اصلاً.
باز هم از شما ممنونم.
سربلند باشید
جناب آقای عطاری
نظر شما رو خوندم و بعد از مدتی کلنجار رفتن با خودم، تصمیم گرفتم که به عنوان همسر و همراه بیست و چند ساله وفا ، چند خطی بنویسم : من شخصاً معتقدم که ریسک پذیری در هر سنی تعریف متفاوتی داره. اگر ایشون به عنوان یک مدیر ارشد ولی حقوق بگیر در شغل قبلی باقی میموند و مطلقاً به فکر شرکت داری نمی افتاد، شاید این نقل قول از شما که ایشون جرات عمل ندارد، مصداق پیدا می کرد. ولی تاسیس یک شرکت ، در شرایط حاکم بر جامعه ما، با وجود تمام افت و خیز هایی که فکر می کنم که” همه کسانی که بر این آتش دستی دارند بر اون صحه میگذارند” نشون دهنده جرات عمل ایشونه.
وفا همواره در جهت رشد و پر و بال دادن به همکارانش ، تلاش زیادی کرده ولی در عین حال خودش رو مسئول می دونه که مبادا تعهدی بکنه که از پس اون بر نیان. همونطور که آقای واحد فرمودند کسی که مسئولیتی بر عهده داره باید قدم های حساب شده بر داره و افق دید باز تری داشته باشه، مبادا که آینده همراهانش رو هم در معرض خطر قرار بده.
آقای عطاری، فرزند بیست ساله ما، وقتی از آنچه که در این جامعه بهش تحمیل میشه به تنگ میاد، تلویحاً ما رو محکوم می کنه که چرا برای رفتن و زندگی در جایی دیگر اقدامی نکردیم و نمی کنیم. حتماً از نظر او هم ما جرات عمل کافی رو نداشتیم.
شاید واقعاً هم همینطور بوده….خدا می دونه
عجب بحثی شد. من هم باید این رو فقط اضافه کنم که این همسر من بوده که همیشه در تمام این افت و خیزها، غر نزده، پشتیبانی کرده و همراه بوده، حتی وقتی روشن است که من پولدار نشدم و نخواهم شد.
ممنون
سربلند باشید
دوباره سلام خدمت همه دوستان بزرگوار
آقای مهندس کمالیان و آقای واحد و سرکار خانم دره من اصلا قصد جسارت نداشتم و حتی کلی روی کلماتم فکر کردم تا مبادا حرفی بزنم که برداشت بدی بشود ولی باز انگار حرفهایم تند بودهاند، از این بابت معذرت میخواهم، از روی قصد نبوده است.
من به خودم اجازه نمیدادم که در چنین محلی عملکرد آقای کمالیان را صراحتا نقد کنم ولی دیدم خودشان نوشته اند و خواستم نظرم را بگویم. از طرفی همانطور که گفتم شناخت زیادی نسبت به آقای کمالیان ندارم و صد در صد نظرم کاملا درست نیست و حتی در مورد حرف خانم منشی هم گفتم حرفشان جای تامل دارد نه این که حتما درست است. آقای واحد در کامنت قبلی جمله ام شرطی بود، گفته بودم “اگر شما پولدار نیستید …” و منظورم این بود که در صورتی که این پولدار بودن را مثلا در حد میلیارد دلار در نظر بگیریم وگرنه اگر متوسط درآمد جامعه ایران را در نظر بگیریم آقای کمالیان پولدار هم هستند ;) و چه بابت وسایل و چه بابت خیلی چیزهای دیگر که از ایشان یاد گرفتهام از ایشان ممنون هستم.
بقیه در کامنت بعدی
وحید عزیز، من شخصا نه تنها ناراحت نشدم، بلکه بسیار هم ممنونم. شما همیشه انسان شریفی بوده و هستی،اشکال کار در تجربه اجتماعی رسمی است که ناشی از سن است. این هم رفع میشود. هر چه میخواهد دل تنگت بگو، من از نفس تازه و جوان امثال شما لذت میبرم و استفاده میکنم.
اما اگر خواستی بر اساس این تحلیلها برای خودت کاری بکنی،به نظرم باید همه جانبه تر نگاه کنی. همین
سربلند باشید
سربلند باشید
ادامه
با این مقدمات و با این فرض که اقای کمالیان را پولدار ندانیم به نظرم دلیل اصلی جهان بینی ایشان و سیستم ارزشیشان بوده است که هدف گذاریشان تا حد زیادی نشات گرفته از همان است و بعد دلایلی که گفتم. در این مورد که گفتید مشکلات زیادی در راهاندازی و مدیریت یک کسبوکار وجود دارد من هم موافق هستم ولی به نظرم میشود با این شرایط هم بدون تخطی از خط قرمزهای ارزشی هم تا حد خوبی پولدار شد. میگویم تا حدی چون هنوز هم در این مساله شک دارم که اگر در جامعهای همه (همه و همه) ارزشهای اخلاقی و حرفهای را رعایت کنند باید جامعهای با چه اختلاف طبقاتی داشته باشیم و آیا باید اصلا اختلاف درآمد داشته باشیم یا نه، به عبارت دیگر تفسیر این کلام حضرت علی که مضمونش این است که در ثروت ثروتمندان سهمی برای فقیران وجود دارد چگونه است؟
به هر حال باز هم به نظرم این حرفم درست است که پولدار نبودن آقای کمالیان تا حد زیادی به همان ربسکپذیریشان برمیگردد. البته اینجایش را آقای کمالیان باید کمکم کند که این امر که فردی در مدیریت و مشاوره تئوری خوب باشد ولی در عمل راضی نباشد به ریسکپذیری تفسیرش کنیم، به نقص دانستهها و برنامهها، به knowing-doing gap، یا چه چیز دیگری؟ و اگر باز ناراحت نشوید من به هر سه تفسیر میکنم!
ببخشید کمی بدون ساختار نوشتم.
راستی من بیست و شش سالم است الان ;)
لطفا حتی اگر کلمات و ساختار حرفها را مناسب انتخاب نکرده باشم باز با لحن دوستانه بخوانید
نکات من در کامنت بعدی است.
سربلند باشید
در پاسخ کامنت آقای عطاری عزیز،
وحید جان، نوشته هایت را کاملاً دوستانه میخوانم، به لطافت و اثرگذاری شعرهایت.
از نظر من ریسک پذیری باید اول تعریف شود، لازم نیست علمی هم باشد، فقط باید بر آن توافق شود. اول بگویم که به نظرم برای یک مدیر عامل خیلی موفق و براق بودن، C من کمی بیش از آنی است که باید باشد. یعنی زیادی میخواهم همه چیز درست پیش برود. این ضد پیشرفتهای بزرگ است و البته محافظه کارانه دیده میشود.
از نظر من، ریسک پذیری من این بوده که جوانی مثل شما را فقط بعد از یکی دو ماه به طور مستقیم و مستقل درگیر پروژه های جاری کردم. دیدیم که در اینجا خیلی دستاوردهای خوب داشتیم، ناشی از توان شما و البته اعتماد و ریسک من روی یک نیروی جوان، البته شکستهایی هم داشتیم ناشی از عدم درک اشتباهات از سوی همان نیروی جوان، و البته کاستی من در یک ارجاع و نظارت درست بر آن. اما من نتیجه را دوست داشتم ومتاسفم که برای شما آنقدر جذاب نبود که در توفیقهای بعدی همراهمان باشی، از عدم ریسک پذیری تو که نبود؟ (شوخی)
از نظر من استخدام ۱۰ نفر، و فرستادن آنها بدون آموزش کافی به بازار کار و مشتریان،ریسک نیست. ریسک یعنی کاری که هم احتمال برد در آن هست و هم باخت. پس تعریف برد و باخت هم مهم است. برای من درآمد میلیونی در برابر آبروریزی، برد نیست، پس آن استخدام فکر نشده و بی برنامه هم برد نخواهد داشت.
در مورد Gap هم موافقم. اصولاً آدمهای با D بالا همیشه عملشان از برنامه شان جلوتر است. نظم فکری شان هم خوب نیست. من این ضعفها را قبول دارم و روی آن کار میکنم،اما عوامل خارج از شرکت هم بی تاثیر نبوده اند.
اما دوست عزیزم، بدان که کسب و کار یک داستان چندین متغیره است. و برخی ریسکها را شما به عنوان یک همکار ندیده ای. من افتخار میکنم که در ۱۲ سال کار شرکت، حقوق همکاران حداکثر چند روز با تاخیر پرداخت شده، و هیچوقت در مورد توافقهایی که با آنها کرده ام، کوتاهی نکرده ام. یادت باشد که شرکت ما ۳ سال حتی یک ریال درآمد نداشت، و آن خانم منشی عزیز، ۲ سال در شرکت ما، به اجازه و توصیه من، حضور می یافت و درسش را میخواند و امروز مفتخرم که چند نفر از همکاران من شرکتهای مستقل و موفقی دارند و امیدوارم اعتماد من به آنها نقشی ولو حقیر در این توفیق داشته بوده باشد.
برایت آرزوی سلامت و سعادت دارم که شایسته آنی.
سربلند باشید
عاقبت حسرت به دلم می ماند که یکبار همسر من هم چنین تمام قد در دفاع از من در وبلاگ نظری بدهد!
از شوخی که بگذریم:
جناب عطاری عزیز
زمانی که شرکت را تاسیس کردم برادربزگم می گفت من نسبت به شجاعت تو تعجب می کنم که چگونه با دست خالی دل و جرات به خرج دادی و یک کسب و کار راه انداختی؟ آن روزها سر نترس و ریسک پذیری بالایی داشتم لابد، نمی دانم!
اما به مرور آنقدر اتفاقات مختلف افتاد که از آن آدم بی کله جوانی، کسی ساخته شد که در پیش از هر تصمیم بارها مساله را تحلیل می کند و با هزار نفر مشورت می کند، آنقدر که برخی مواقع اعصاب خودم از خودم خورد می شود. شاید گذر زمان است، شاید هم خاصیت شغلم بوده است نمی دانم.
فقط این را می دانم که باید راهی که آقای کمالیان رفته را طی کنید تا بتوانید قضاوت درستی بکنید وگرنه دیکته نانوشته که غلط ندارد. همه ما پر هستیم از نقاط ضعف و قدرت، اگر آقای کمالیان فروتنانه می گویند در برخی موارد ضعف دارند را راستش باید به حساب قدرتش بگذاریم نه اعتراف به ضعف.
فقط همین نکته که می گویند نگذاشته اند حقوق کارمندانشان در این سالها عقب بیافتد کار بزرگی است که از توان من در شرکتم خارج بود. این همان است که ریسک پذیری مدیریت شده ایشان را نشان می دهد. بگذریم.
من نمی دانستم شما پیش از این سابقه همکاری با ایشان را داشته اید، حالا که فهمیدم محکم تر می گویم یک مقدار بیشتر شکرگذار باشیم.
همین!
پی نوشت: جناب کمالیان صلاح انتشار این نظر باشماست.
ای بابا کاش ما هم همسر داشتیم و اصلا اینجا نظر هم نمیداد :دی
آقای واحد عزیز قبول دارم که میزان ریسکپذیری در سنهای مختلف فرق میکند ولی به نظرم باید در حد معقولی از ریسکپذیری و جرات اقدام و مدیریت تحول عمل کنیم. این که میگویید راهاندازی و مدیریت کسبوکار بسیار سخت است کاملا درست است ولی خب ما هم کار آقای کمالیان را در همان سطح بررسی میکردیم وگرنه که کسی به تواناییهای ایشان شک ندارد. در مورد دیکته نانوشته که خب ما که دیکته نانوشته من را تصحیح نکردیم در مورد دیکته نوشته شده آقای کمالیان حرف زدیم و باز هم میگویم در همان سطح و البته خود آقای کمالیان نقد کرده بودند وگرنه که فعلا در سطحی نیستم که به این راحتی تحلیل کنم و شاید هم هیچوقت نباشم و البته بدون اطلاعات مناسب نمیشود هم تحلیل کرد و صرفا نظر فکر شده بود که گفتم.
راستی کم کم دیکته هم مینویسم دعا کنید با کمپوت به ملاقاتم نیایید ;)
آقای عطاری عزیز، دیکته ات را بنویس، مطمئن هستم که موفق خواهی شد، پولدار شاید نشوی، اما موفق خواهی شد. این تفاوتی است که در لابلای نوشته هایت برایشان تفاوتی قائل نشدی، شاید چون دیکته ای ننوشته بودی.
شک ندارم که دیکته ی تو از من بهتر خواهد شد. چشم به راه آن روزم، مشتاقانه، و آماده برای هر کمکی، هر کمکی.
داشتن همسر هم از هم همان انواع ریسک پذیری است، ازدواج در ۲۶ سالگی، زمانی که سرباز هم هستی، این هم از آن داستانهاست که انشاالله تجربه خواهی کرد.
سربلند باشید
اصلا چرا گفتم کمپوت؟ زندان، بیمارستان و …
این را هم یادم رفت بگویم، شکرگزارم :)
به نظرم شکرگزاری مورد نظر دوستان، شخصی نبوده، رفتاری و اجتماعی به طور عام بوده، که شما هم همیشه بوده و هستی، اما برای دیکته نوشتن، تو باید سرکش باشی، باید از همه چیز ناراضی باشی که بتوانی بالاتر بروی.
شاید چیزی که سبب عکس العمل به نوشته هایت شد، لحن نوشته ات، مثل خیلی از دوستان جوان، مانند کسی بود که بارها این راه را رفته و حالا دیگران را قضاوت میکند، فقط لحنش اینطور بوده شاید، حالا باید راه را بروی، دیر یا زود و از اینکه قضاوت شوی، نترس، برو.
من ایمان دارم که امثال وحید عطاری، که از آذرشهر و از خانواده ای پر فرزند، به مدرک برجسته ای در دانشگاه شریف میرسد، خیلی بالاتر میتواند برود و میرود. برو…ما نگاهت میکنیم و لذت میبریم…
با گل هم به دیدنت خواهیم آمد، نه با کمپوت:-)
سربلند باشید