حذف استقلال از قهرمانی آسیا
چرا استقلال باخت؟ واقعا دلیل اصلی باخت چه بود؟ داور؟ نیمکت؟ مربی؟ مدیرعامل؟ همه اینها و در کنار اینها، یک عامل مهم دیگر هم هست که همیشه مغفول است. این نوشته به بررسی این عامل اختصاص دارد. شب گذشته تیم استقلال با تن دادن به شکست در مقابل تیم پاختاکور از جام قهرمانان آسیا حذف شد. شادی ای که این روزها طرفداران تیم های باشگاهی، در غیاب تخلیه ی هیجانات در استادیومهای ورزشی به آن نیاز داشتند، حاصل نشد. از آمادگی تیم پاختاکور و فقط استقلال روی نیمکت نباید گذشت. همانطور که نمیتوان ضعف داور در اداره بازی و اتخاذ تصمیمهای درست را نادیده گرفت. داوری که اشتباهاتش را با اشتباهی دیگر اما در جهت مخالف، جبران میکرد، دوباره نشان داد که اداره کردن یک محیط چالشی به چیزهایی فراتر از دانش فنی نیاز دارد: تسلط بر هیجان.
اما استقلال هم در این حوزه دست کمی از داور بازی نداشت. مهدی قائدی، این نابغهی جوان هم تحت تاثیر همین هیجانات بازیکن حریف را هل داد و به نظرم همین سطح بالای استرس بود که نگذاشت دیاباته آن ضربهی تک به تک را به گلی شادی آفرین تبدیل کند. چهره نامجو مطلق، این بازیکن سالهای دور هم نشانه های هیجانات کنترل نشده را به خوبی نمایش میداد. این استرسِ مدیریت نشده، تبدیل شد به عجله ای که منجر به از دست دادنِ متوالیِ موقعیتها و توپ میشد و کسی در تیم نبود که بتواند بازیکنان را آرام کند.
اگر بخواهم کمی اغراق شده نگاه کنم، شاید تعویض نابهنگام ارسلان مطهری را هم بتوان به یک تصمیم هیجانی از سوی سرمربی تیم نسبت داد. اما دنبال مقصر گشتن برای فعالیتی تیمی، خطای بزرگی خواهد بود. اشکال آنجاست که تیمهای ما، حتی بازیکنانِ بزرگ ما، نمیتوانند هیجانات خود را مدیریت کنند. فرهاد مجیدی هم خودش گفته بود در مصاحبه های مطبوعاتی شرکت نمیکند، چون نمیتواند هیجاناتش را مدیریت کند.
بازی با ژاپن و آن شکست تلخ هم حاصل همین واقعه بود. از جائی ضربه میخوریم و آسیب پذیر هستیم، که هیچ فکر و اقدامی برایش نمیکنیم. مشکل از مجیدی و سعادتمند و قائدی و حتی روزبه چشمی که به خطا مسبب اولین گل پاختاکور بود، نیست. مشکل از سطح بسیار پائینِ تاب آوری نزد ورزشکاران ایرانی است که بارها در همین وبلاگ از آن نوشته ام. در والیبال یا فوتبال، فرقی ندارد، باید یاد بگیریم که هیجانات را مدیریت کنیم و پس از یک رخداد تلخ و سخت، به بازی برگردیم و موقعیتها را مدیریت کنیم. اما آنچه رخ میدهد، درست برعکس است. وقتی برنده هستیم یا بازنده، اسیر هیجان میشویم، آنجا که باید توپ را در مالکیت خود نگه داریم تا برنده بمانیم، شروع میکنیم به کارهای نمایشی تا توپ از دست برود و در یک موقعیتِ بد، بازی برده را با باخت یا تساوی عوض کنیم. و وقتی عقب و بازنده هستیم، به جای مدیریت بازی و افزایش دقت، مجدداً به کارهای هیجانی روی میاوریم و زمان را از دست میدهیم. در این چرخه آن قدر پیش میرویم یا سوت پایان بازی به صدا در میآید و داورِ احیاناً ضعیف را مقصر قلمداد میکنیم، اما واقعیت آن است که : از ماست که بر ماست.
نمیدانم این چرخه تا کی ادامه خواهد یافت تا در یابیم که این تیمها و این ورزشکاران، همان کسانی هستند که نه در مدرسه، نه در خانه، نه در تیمها و جامعه، مدیریت هیجان را نیاموخته اند و این یک مهارت اساسی است که یک ورزشکار حرفه ای باید بیاموزد. آری این مهارت آموختنی است، آموختنی که بیش و پیش از مربی و وزنه، به ابتدا به باور و درک مسئله و سپس همت به آموختن نیاز دارد. یک روانشناس در کنار این تیمها و یان جوانانِ غیرتمند، میتواند مانع از بروز این سرخوردگی ها و ناکامی ها شود. حیف است فرصتهایی که از دست میروند و کاش زودتر یا تیمها یا خود این بازیکنان به فکر بیفتند و کاری کنند.
نگرانم، نگران بازیهایی که تیم ملی در پیش دارد و پیش بینی هایی که از سطح دانش و مهارت مربی و روحیاتِ تیمهای حریف میشود. آنها خوب بلد هستند که ما را عصبی کنند و ما هم خوب بلد نیستیم که چطور این هیجانات را مدیریت و بازی را پی گیریم. حیف است فرصت دیگری از دست برود. هزینه این آموزشها، به مراتب کمتر از تمام هزینه هایی است که برای تیم ها میشود. حتی جا دارد که هر گروه کوچک از این ورزشکاران یک روانشناس در کنار داشته باشند تا تکنیکهایی را برای تسلط به آنها آموزش دهد. مشکل هزینه نیست، مشکل اول باور یا نگرش (Mindset) است. باید این نگرش اصلاح شود.
کاش مسئولانِ ورزش کمی به این زاویه هم نگاه کنند. از این منظر بسیار آسیب پذیر هستیم… و شواهد آن را در بازی و حواشی قبل و بعد از بازی هم به وضوح میبینیم و کاری نمیکنیم… کاش آنها که میروند و تمرینات تیمهای مطرح دنیا را میبینند، این را هم میدیدند که برخی از این بازیکنان، برای هر یک بازیکن، دو روانشناس با ماموریتها مکمل اما مختلف تخصیص داده میشود. تاسف بزرگتر آنجاست که در این حوزه تحصیلکرده ی بیکار هم کم نداریم… فقط باور لازم است، که متاسفانه نیست.
سربلند باشید