داستان یک تماس
دیروز از طریق سایت، دوستی با ما تماس گرفت. برنامه نویسی 32 ساله در یک شرکت موفق. میگفت من بر اساس نوشته های شما به این نتیجه رسیده ام که توانائی هائی دارم که در کارم چندان کاربرد ندارد، و برای کار خودم هم توانائی هائی لازم است که احساس میکنم بخشی از آنها را ندارم. حالا میخواهم شما به من کمک کنید که من برای چه کاری بهتر خواهم بود.
تماس عجیبی بود. ذهن من را به شدت به چالش انداخت.
نتیجه را اینجا بخوانید!
میگفت بعد از ارسال فرم درخواست تماس، متوجه شده که کار ما برای سازمانهاست، توضیح دادم که چه فرقی بین این کار برای یک فرد و برای یک سازمان هست. حدود 15 دقیقه صحبت کردیم. عجب انسان جالبی بود. این فرد چند حسن داشت:
- خودش میدانست که ضعفش کجاست. این خیلی نعمت است، هم برای او و هم برای سازمان 200-300 نفره اش.
- خودش میدانست که بخشی از توانش در کارش به کار نمیرود. آیا سازمانش هم به این موضوع توجه دارد؟ آیا در جای مناسب از این فرد استفاده میکند؟
- خودش دنبال راهکار بود. این هم یک نعمت بزرگ دیگر است. “بابا ولش کن” آدم را نابود میکند.
اما او سوالش این بود که این مجموعه از داشته و نداشته ها به درد چه شغلی میخورد؟
جواب این سوال به کشی که تحصیلات خاص دارد،در همان رشته هم کار میکند، خیلی سخت است. چند ابهام اینجا هست:
- چه شغلی در چه سازمانی؟ تعریف هر شغل در هر سازمان فرق دارد.
- توصیه های عمومی، مبانی عمومی دارد. به ایشان گفتم این توصیه های عمومی ممکن است ایشان را سر درگم کند. ممکن است آدرس غلط بدهد.
ذهنم مشغول این موضوع بود تا به این نتیجه رسیدم:
- ایشان را تست میکنیم تا شاخصه های رفتاری اش را بشناسیم.
- از ایشان میخواهم که یک الگوی شایستگی شغل تعریف کند. تیپ آن شغل را به او میگوئیم که مثلاً این شاخصه ها مربوط به چه تیپ کارهائی هستند؟
- خودش را با آن میسنجیم. ببینیم شاخصه های شغل ایده آلش را دارد؟
به نظرم بهترین کمک ما به این دوست عزیز (خودت داری اینها را میخوانی؟) این است که بتواند توانائیهایش را در کارش به کار برد، و ضعفهایش را که فکر میکند، رفع کند.
کاش سازمانش مجرائی داشت که او این حرفها را میگفت و به آن توجه میشد. راستش ته ته دلم فکر میکنم او پس از 5 سال کار در یک سازمان، در فکر ترک سازمان است و این چه سرمایه ای است که از دست میرود….
کاش بماند…
نتیجه را اینجا بخوانید!
سربلند باشید.