سازمان و من و آینده من
قبلاً در مورد شرکتی که مدیرانی بسیار انسان و سالم داشت نوشته ام. نوشتم که آنها چقدر انسانهای خوبی بودند، همچنین نوشتم که آنها برای آینده کارکنانشان هیچ برنامه ای نداشتند، هیچ.
این روزها آن مدیران شریف، که دیگر قصد ندارند خیلی فعال باشند، به شدت نیروها را کم میکنند، بگذریم که تحت تاثیر یکی از کارکنان قدیمی و البته وفادار تمام این کارها انجام میشود، که موضوع بحث ما نیست.
آنچه رخ میدهد آن است که همکاران این شرکت، یکی بعد از دیگری از کار بیکار میشوند، آخرین آنها یکی از کارکنان بخش اداری شرکت بود که هفته قبل، بعد از 23 سال، از شرکت مرخص شد.
بی انصافی است اگر نگویم که شرکت مدتها قبل؛ شاید یکسال قبل، به تمام کسانی که میخواهد با آنها خداحافظی کند، خبر میدهد، به آنها کمک میکند، اما بالاخره بعد از بیست و چند سال، با آنها خداحافظی میکند. راستش به نظرم شرکت خود را خیلی در مورد اینکه بر سر اینها که کم و بیش 20 سال در خدمتش بوده اند، حقوق خوب هم دریافت کرده اند، اما حالا در حدود 50 سالگی باید درپی کاری دیگر در سازمانی دیگر باشند، مسئول نمیداند. این وضعیت موضوع اصلی این نوشته نیست، پس از آن میگذرم و به داستان مرتبط دیگری میپردازم.نمیدانم برنامه ماه عسل را تماشا میکنید یاخیر؟ گذشته از مجری که گاهی حرفهایی میزند که خیلی خام و گاهی وقیح است، در برنامه موضوعات اجتماعی خوبی مطرح میشود.
در یکی از برنامه ها، با آقایی مصاحبه میکرد که در سال 1352، از انگلستان در رشته بازرگانی در سطح کارشناسی ارشد، فارغ التحصیل شده بود، به ایران برگشته بود، در یک شرکت بزرگ در بخش خرید، کارکرده بود، زندگی خوب و متعارفی داشته تا با بیماری همسرش مواجه شده بود، بخش عمده ای از دارائی اش را صرف معالجه همسرش کرده بود که متاسفانه سودی هم نداشته و همسرش مرحوم شده بود. و اوضاع مالی چنان بد شده بود که الان در یکی از گرمخانه های شهرداری در کنار بی خانمانها، زندگی میکرد و در این مورد به فرزندانش هم چیزی نگفته بود.
داستان غم انگیزی است که البته فعلاً کاری به آن ندارم. موضوعم چیز دیگری است.
مجری مرتب ازاین آقای حدود 60 ساله میپرسید که شما چه کسی را مقصر میدانی و او هم همیشه خود را مقصر میدانست و نه هیچکس دیگر را. خیلی برایم جالب بود که هیچکس و هیچ چیز را متهم نمیکرد.
نه بیمه را که چرا هزینه های درمان همسرش را تامین نکرده بود، نه فرزندان را که چرا سعی بیشتری نکرده اند تا از حال و روز پدر با خبر شوند، نه روزگار را که چرا همسرش چنان مریض شده است و نه هیچکس دیگر را.
البته اوج ناامیدی و افسردگی در صدایش و چهره اش و رفتارش دیده میشد و من شخصاً متوجه انگیزه ایشان که بسیار هم پخته و مودب صحبت میکرد، از حضور در این برنامه و مطلع نمودن همه از وضع خودشان، نشدم. اما این هم موضوع من نیست و از این هم میگذرم.
جمله ای را ایشان تکرار میکرد که خیلی در ذهنم اثرگذار بود، مرتب میگفت همه اینها تقصیر من است که به فکر این روز نبودم. عجب جمله ای.
این جمله من را تکان داد، بعداً همسرم گفت که او هم تکان خورده است. سرنوشت این آقا نشان میداد که ظرف مدت کوتاهی، همه ما ممکن است به این وضع دچار شویم. راستش من بارها این را گفته ام که ما با کارتن خوابها خیلی فاصله نداریم، اما اعتراف میکنم که این فقط یک نصحیت بوده و من خودم هم اقدامی در مورد آن نکرده ام. شاید این نوشته ام هم همین مطلب را نشان دهد.
همان موقع که داشتم فکر میکردم که من و امثال من چه میتوانیم بکنیم، یاد وبلاگ خوب آقای محبی افتادم، که مدتهاست تلاش میکند که توجه همه ما را به حوزه مالی و آینده نگری و مدیریت مالی جلب کند. همچنین یاد آن دوستانی افتادم که از آن شرکت خداحافظی شده اند و آنها هم به فکر نبوده اند. داشتم سعی میکردم کسی غیر از خود افراد را محکو یا اقلاً متهم کنم. هر چه تلاش کردم، دیدم اصلاً منصفانه نیست.
درست است که سازمان میتوانست کارکنان را مثلاً بیمه عمری کند که بعد از 20 سال به آنها رقم قابل توجهی داده شود. یا کارهایی شبیه این، اما دوستان واقعاً باید بپذیریم که سازمان خیلی نمیتواند به فکر آینده من و شما باشد. ما نقش داریم و باید درکنار خوب کارکردن و … به فکر آینده خودمان باشیم.
حتماً لازم نیست که خدای ناکرده بیماری در بین باشد، یک بحران مالی، مثل آنکه در غرب رخ داد و تمام اندوخته های بازنشستگی افراد را به باد داد، هم کافیست و چرا همه ما فکر میکنیم که این در مورد ما رخ نمیدهد؟
خواستم این را با شما هم درمیان بگذارم و بگویم بیائید خودمان هم به فکر آینده مان باشیم. یادمان باشد که ما نقش داریم.
شما به فکر آینده تان هستید؟ چطور؟ اگر دوست داشتید، بگوئید شاید بقیه هم استفاده کنند.
سربلند باشید
سلام
همین امشب برنامه آقای کاردان از شبکه یک را نگاه می کردم و سوالی از مهمانش پرسید که من را هم به فکر فرو برد: ” چه عیب (نقطه ضعفی) دارید که آن را دوست دارید؟” خیلی از ما می دانیم که عیبی داریم (که می تواند یک صفت خوب باشد) ولی جلو پیشرفت شغلی و یا زندگی ما را گرفته است. او را می شناسیم و با آن زندگی می کنیم ولی دوست نداریم آن را از دست بدهیم. شاید به خاطر آن است که برخی این صفت خوب را به ما چسبانده اند و ما از آن لذت می بریم غافل از اینکه همین صفت به ظاهر خوب ترمز دستی ماست.
شاید این موضوعی که نوشتم به صورت مستقیم با نوشته شما مرتبط نبود ولی فکر کردم بی ارتباط هم نیست.
@محمد جواد محبی
سلام
خیلی خوب نوشتید. اتفاقا خیلی هم مربوط است. این ما هستیم که آن صفتها را با خود میآوریم و همراهمان نگه میداریم. شاید آنها هستند که زندگی ما را نقش میدهند، شاید ما را گاهی از آنچه ما موفقیت میدانیم دور میکنند، از آنچه سازمانمان میخواهد دور میکنند، اما ما آنها را نگه میداریم، چون ما، با این صفات ما هستیم، و این ما ماندن از همه چیز مهمتر است.
گاهس لازم میشود یادمان بیاید که ما موفق نشدیم چون فلان کار را نکردیم و امروز هم پشیمان نیستیم. پس ما در جائی که هستیم نقش داریم.
ممنون از مشارکتتان
سربلند باشید