هر کس چطور بهتر یاد میگیرد؟
بودجه های گزافی در سازمانها صرف برنامه های آموزشی میشود، اما سازمانها همیشه از این برنامه های آموزشی راضی نیستند، و به همین دلیل تداوم آنها با مخالفتهایی از سوی مدیران ارشد، که انتظار بازخوردهای بارزتری را داشته اند، مواجه میشود.
میدانم که بررسی در مورد اثر بخشی برنامه های آموزشی زیاد انجام شده و شاید یکی از جامع ترین آنها را آقای دکتر باراندوست انجام داده باشند.
در این میان تناسب نیازهای رفتاری افراد با محتوای آموزشی و نیز با شیوه آموزش نقشی تعیین کننده دارد.
آقای ریچارد فلدر و خانم لیندا سیلورمن در این مورد در اواخر دهه 80 میلادی تحقیقاتی انجام داده و انسانها را از نظر شیوه یادگیری تقسیم بندی نموده و برای این منظور شاخصی تعیین کردند.
این شاخص بر اساس آزمونهایی که به این منظور هست، سنجیده میشود، اما توجه به گروه بندیهایی که این دوستان ارائه نموده اند، جالب است و میتواند در اثربخش نمودن برنامه های آموزشی سازمانها موثر باشد:برای این بررسی، چهار پیوستار در نظر گرفته شده که در دو سر هر یک از این پیوستار ها، دو گونه یا شیوه یادگیری هست:
- اولین دسته بندی، یا بیشتر حسی Sensory هستند یعنی دنبال دلیل و مدرک و عدد هستند و فرایندی یاد میگیرند، یا بیشتر شهودی Intuitive هستند و دنبال ایده ها، و تئوریها میگردند. شهودی ها بیشتر دنبال مفاهیم و معانی هستند،در حالیکه حسی ها بیشتر دنبال مدرک و عدد هستند. در زبان DISC میتواند حسی ها را با C ها و شهودی ها را با I ها مقایسه نمود.
- دسته بندی دوم، افراد را به گروههای دیداری Visual که نمودار و عکس را بهتر درک میکنند و کلامی Verbal که بیشتر ترجیح میدهند اطلاعات را یا بشنوند یا بخوانند، تقسیم میکند. اینجا هم از نظر تطابق با DISC میتوان دیداری ها را با I ها و کلامی ها را با S ها هم تراز دانست.
- دسته بندی سوم افراد را به آدمهای عملگرا Active که ترجیح میدهند در گروههای کاری قرار بگیرند و مشکلات را ریشه یابی کنند، و افراد عمیق، ژرف اندیش Reflective که دوست دار تحلیل هستند، میخواهند برای فکر کردن و بررسی تمام گزینه های وقت داشته باشند و خودشان راه حل مناسب را بیابند، تقسیم میکند. اگر به زبان DISC بگویم، یعنی D ها و S ها.
- در گروه بندی چهارم با دسته ای از آدمها که دوست دارند یک مسئله را از جزء به کل ببینند و جزء نگر ها را تشکیل میدهند Sequential در یک سوی پیوستار مواجهیم و در سوی دیگر کسانی هستند که جامع نگر هستند، ابتدا کلیت را در می یابند بعد جزئیات را در دل آن تصویر کلی جای میدهند که اینها را Global ها نامیده اند. اینها را میتوان با C ها و S ها در یک طرف و D ها در طرف دیگر معادل نمود.
در معادل سازی هایی که با مدل DISC ارائه شد،باید به توضیحات توجه شود، نه به عنوانها و این معادل سازی ها نظر شخصی نگارنده است و البته تطابق بهتر با معادل نمودن با تعدادی شاخصه حاصل میشود.
در برنامه ریزی آموزشی، توجه به شیوه های یادگیری افراد و شدت تمایل آنها به این شیوه، میتواند اثرات قابل توجهی در اثربخشی آموزشی داشته باشد. شاید هزینه هایی که صرف آموزش نموده اید، به این دلیل اثر بخشی لازم را نداشته است.
سربلند باشید.
اگر به این موضوع علاقمند بودیدریال میتوانید به اینجا مراجعه کنید.