فارغ التحصیلان تازه
در دو هفته اخیر، درگیر مصاحبۀ استخدامی با گروهی جوان، بدون سابقه کار، تازه فارغ التحصیل شده از دانشگاههای مختلف، با معدلهای خوب تا متوسط بودم. دوره نشاط آوری بود، خیلی لذت میبردم که این دوستان را میدیدم و در فرایند جذب و استخدام آنها مشارکت داشتم. در میان این لذتها، لحظات ناراحت کننده ای هم بود، کسانی را هم دیدم که زندگی را وقف درس کرده بودند و افسوس که وضعیت خوبی نداشتند.
یکی از نکات لذت بخش برایم سازمانی بود که با آغوش باز به سراغ کسانی رفته بود که هیچ سابقه کاری نداشتند، اما بر اساس پتانسیل آنها، سازمان تصمیم گرفته بود که در این حوزه روی آنها سرمایه گذاری کند. این برای من لذت بخش، و صادقانه بگویم برای داوطلبان تعجب برانگیز بود. همه تاکید میکردند که ما سابقه کار نداریم (کمی با احتیاط و ترس) که مبادا اشتباهی رخ داده باشد، اما اینطور نبود، قرار بود آنها سابقه کار را کسب کنند.
در این مصاحبه ها، چند تجربه جالب هم بود که فکر کردم شاید برای شما هم جالب باشد و شاید این تجربه ها بتواند در ترغیب شما به مشارکت، کمک کند :-)
نکته نخست این بود که این دوستان همه از دانشگاههای خوب، با معدلهای خوب فارغ التحصیل شده بودند. چشمهایشان برق میزد، سطح هوش گروه بزرگی از آنها بالاتر از متوسط به نظرم رسید، اما تقریباً هیچکدام بلد نبودند در مورد خودشان حرف بزنند، اصلاً غیر از کارنامه و درس و معدل، چیز زیادی برای گفتن نداشتند. استفاده از زبان بدن جداً محدود و ابتدائی بود، گاهی حتی پالسهای غلط میدادند.
نقش من در این مصاحبه (مثل همیشه در مصاحبه های رفتاری) آن نبود که این دوستان را بسنجم، بلکه هدف اصلی آن بود که آنها را بشناسم و درک کنم. این عزیزان، که به نظرم آینده این کشور روی دوش نسل آنهاست، به نظرم غیر از درس، هیچ کار دیگری نکرده بودند. مثل خود من و گروه بزرگی از همه ما، در آن سن و سالها.
از آن روز در فکرم، دلم میخواهد که راهی پیدا شود که در دانشگاهها، با این جوانان صحبت شود، مثلاً هفته ای 2 ساعت، بحث در مورد خودشان، آینده شان، هدفگذاری، تعامل و رفتارهایی شبیه اینها. چیزهای ساده ای که شک ندارم از والدینشان هم شنیده اند، اما برایشان جذاب نیست را خوب است با نگاهی دیگر و زاویه ای دیگر برای اینها گفت و تکرار کرد.
در مورد یکی از این دوستان که خیلی خوب بود، مجبور شدم تقلب کنم. او با یک شلوار جین و پیراهنی که روی شلوار بود و یک کفش نیمه کتانی به مصاحبه آمده بود. ذاتاً اهل تعامل بود، در خانواده ای بزرگ شده بود که خانواده معنی داشت، اما بسیار غیر رسمی صحبت میکرد. به نظرم رسید که با این وضع ممکن است نتواند در سازمان موفق شود. به هزار ملاحظه به او فهماندم که حداقلی از رسمیت در چنین جلساتی مهم است، و مثلاً خوب است که پوششی انتخاب کند که نشان دهد دوره دانشجوئی ار پشت سر گذاشته و میخواهد به عنوان یک مهندس وارد بازار کار شود.
یکی دیگر از داوطلبان جوان جاه طلبی بود که ابتدای مصاحبه را با کمی چالش شروع کرد. از او خواستم که از خودش بگوید. در سه جمله خود را معرفی کرد و ساکت شد. خواستم ادامه دهد، گفت که چیزی ندارد، با کمی تغیر از من خواست که مثل همه مصاحبه ها من بپرسم و او پاسخ دهد. انگار چیزی را حفظ کرده بود که سوال از آن نیامده بود!
پرسیدم چه جور آدمی هستی؟ گفت آدم خوبی هستم. گفتم دقت و نظم چه جایگاهی در نگاه تو به کار و زندگی دارد؟ گفت نقشی پر رنگ. جوابها همه کوتاه بود و کمی تند. به او گفتم که کمی بیشتر توضیح دهد. کمی عصبی شد، جواب داد که انتظار دارید چه بگویم؟ خوب طبیعی است که بگویم آدم خوبی هستم، منظم هستم، دقیق هستم و …
برایش توضیح دادم و کمی از پروفایلش برایش گفتم، نشانه هایی از علاقه اش به استقلال و رسیدن به نتیجه و بلند پروازی گفتم. کمی نرم شد، انگار حس کرده بود که چیزهایی هست که من میدانم و میخواهم از خودش بپرسم. پرسیدم چرا آمدی اینجا؟ گفت به اصرار والدینش. چون شرکتی دارد که کارش دائمی نیست، و خانواده دوست دارند او شرایط ایمن تری داشته باشد. در مورد محصول و خدماتش گفت، مشتری اش شدم، چقدر راحت به من فروخت! کیف کردم.
برایم گفت که یکساله حدود 50 میلیون تومان پس انداز کرده و حالا میخواهد استخدام شود که خیال خانواده را راحت کند. جالب است بدانید که وضع تحصیلی جالبی نداشت، یک دانشجوی متوسط در یک دانشگاه نه چندان نام آشنا اما با دنیایی از انگیزه و استعداد کارآفرینی.
صحبتمان کمی به درازا کشید، کتابی به او دادم و قول گرفتم که بخواند تا بتواند اعتماد اطرافیان را به آنچه میکند جلب کند. به او گفتم که همین شیوه تعامل مختصر و یک سویه اش است که خانواده را نگران میکند، باید آن را تغییر دهد و … مصاحبه با خیر و خوشی خاتمه یافت.
غرض از این یکی دو مثال این بود که اگر شما هم در زمره جویندگان کار هستید، اگر فکر میکنید که کسی به شما اعتماد ندارد، یا هیچ سازمانی شما را نخواهد خواست، بدانید که اینطور نیست. شما میتوانید روی دیگران اثر بگذارید، میتوانید با تعامل درست، با هدف داشتن، با برنامه ریزی کردن، با پذیرفتن بازخوردها و صحبت کردن در مورد آنها، با اطمینان و حتی جلب حمایت اطرافیان، راه خود را بروید.
و اگر شما در دانشگاهی هستید که مدرس هستید با مسئولیتی دارید، خواستم خواهش و تمنا کنم که به دانشجویان، چیزهایی غیر از علم هم یاد بدهید، این عزیزان در هر دانشگاهی که هستند، به چیزهای دیگری هم مثل مهارتهای رفتاری نیاز دارند. برای این منظور برنامه ریزی کنید.
این عزیزان جوان و مستعد، آیندهای را باید بسازند که من و شما باید در آن زندگی کنیم. امروز میتوانیم به آنها کمک کنیم که آن آینده را بهتر بسازند. دریغ نکنیم.
اما با این عزیزان هم حرف دارم. همه جا گوگل نیست، هر سازمانی را با گوگل مقایسه نکنید که آنجا چنین است و چنان است، واقعیت را نگاه کنید، و همۀ واقعیت را نگاه کنید، چشم ها را بر موارد حواس پرت کن برای مدتی ببندید و برای آینده برنامه داشته باشید. شک نکنید که به همه اهدافی که نوشته باشید و برایش برنامه داشته باشید، خواهید رسید.
اما نکته آخر تقاضایی است که با کمال فروتنی از دوستانی دارم که با چنین عزیزانی مصاحبه میکنند. این خیلی خیلی طبیعی است که این دوستان جوان در هنگام مصاحبه دچار تنش و به قول خودشان استرس باشند. به آنها زمان بدهید تا آرام شوند، جوی ایجاد کنید که تنش زا نباشد، کمی خنده، یک شوخی، یا چیزهایی مثل این کمک میکند که جو آرام و استرس از محیط دور شود. فقط آن زمان است که میتوان واقعاً این دوستان را شناخت. آنها آمده اند که خود را نشان دهند، به آنها مهلت بدهید.
امیدوارم فرصت اجازه دهد که باز هم از این تجربه بنویسم. به خصوص در مورد آنها که هیچ چیزی برای ارائه نداشتند و سعی میکردند به زورهم که شده خود را به این موقعیت تحمیل کنند. مراقب باشید که به سرعت ممکن است به این گروه ملحق شوید. اگر فرصت شد و شما هم علاقه داشتید، از این دیدگاه هم خواهم نوشت.
سربلند باشید
ممنون از مطلب بسیار جالبتان، جمله آخر که گفتید اینجا گوگل نیست، نکته دیگری دارد: اینجا گوگل نیستند، شما هم احتمالاً در سطح کارکنان گوگل نیستید، به علاوه گوگل آنچه می بینید نیست، فقط زیبایی های آن در عکس های جذاب محیط کارش دیده می شود
مسئله: کسی که در مصاحبه های کم حرف می زند و از قضا شغل مورد انتظار ما از وی نیز شغلی است با صحبت کم ( مثلاً شخصی که در بایگانی کار می کند)، چگونه در مصاحبه باید از خودش زیاد بگوید؟ مشکل من این است که فکر می کنم مصاحبه های شغلی برای دسته خاصی از شغل ها جوابگو هستند، مثلاً در رابطه با شغل هایی که مهارت اهمیت بیشتری دارد، مصاحبه چقدر می تواند کمک کند؟
@یک خواننده همیشگی
سلام
اگر شما پروفایل فرد را داشته باشید، میتوانید درک کنید که این فرد احتمالاً علاقه ای به حرف زدن ندارد. پس شما به عنوان مصاحبه کننده، باید سوالات خوبی بپرسید تا از او آنچه میخواهید بدانید را دریابید. مصاحبه به ار تیپ رفتاری، شرایط خودش را دارد. مثلاً همین فرد را اگر تحت فشار بگذارید که حرف بزند، دچار تنش میشود و شما خود واقعی او را نخواهید دید.
اجازه بفرمائید که من با شما موافق نباشم که مصاحبه برای برخی مشاغل خوب است. این نظر من هم نیست. اگر به جامعه کاری مراجعه بفرمائید مشاهده میکنید که هنوز هم سازمانها، مصاحبه های استخدامی را به عنوان یکی از بهترین ابزارهای سنجش میشناسند.
اما اینکه مصاحبه خوب است یا نه، یک بحث است، اینکه مصاحبه درست انجام میشود یا نه، بحثی دیگر.
اینکه من یک مدیر باشم، با سالهای طولانی سابقه کار در یک حوزه خاص، لزوماً من را تبدیل به یک مصاحبه کننده خوب نخواهد کرد. من میتوانم نتایج یک مصاحبه خوب را خوب بفهمم و استفاده خوبی از آن بکنم. من ممکن است بتوانم سوالات خوبی بپرسم، من حتماً انتظارات سازمان از متصدی یک شغل را میدانم، اما لزوما تمام اینها به یک نتیجه خوب منجر نخواهد شد.
ممنون از همراهی همیشگی شما
سربلند باشید
سلام
من همچنان خواننده مطالب شما هستم .اما خب کمتر مشارکت میکنم :) .چون واقعا اینجا و در مقابل نوشته های شما حرفی برای گفتن ندارم.
اما از این مطالب نهایت استفاده رو میکنم .یه وقتایی هم سواستفاده میکنم :)
بسیار عالی .
کمی هم خودم را بین افراد مصاحبه شونده دیدم. فکر می کنم مشکل بزرگ هم دوره ای های من این باشد که یا اینقدر در درس و نمره فرو رفته اند که اصلا گپ زدن بلد نیستند و فقط منتظرند تا کسی سوال بپرسد و جواب دهند و یا اینقدر خودمانی و راحت شده اند که اصلا حرف زدن رسمی بلد نیستند. راستش خود من هم تا حدی حرف زدن رسمی را یکجور دو رویی می بینم و به خاطرش عذاب وجدان دارم . فکر می کنم وقتی رسمی حرف میزنم و شوخی و خنده ای در کار نیست ، من دیگر من نیستم و البته به این فکر می کنم که چقدر می توانم من نباشم ! بالاخره یک هفته بعد ، یک ماه بعد ، یک سال بعد، آن من واقعی ظهور می کند و آن وقت با کارفرما به مشکل می خوریم. ضما اصلا توانایی نه گفتن به افرادی که سماجت می کنند ندارم . می ترسم باعث ناراحتی آنها شوم و به همین دلیل خیلی وقت ها کارهایی را قبول می کنم و مبالغی را توافق می کنم که واقعا راضی نیستم.
البته ناگفته نماند که من سال اول دانشگاه اصلا نمی توانستم با افراد ناآشنا ارتباط برقرار کنم و حتی برای یک قیمت گرفتن ساده هم شاید نیم ساعت پشت در مغازه می ایستادم ولی با شروع به کار دانشجویی و تعامل اجباری بیشتر با مردم ، امروز خیلی اوضاع بهتر شده و فقط هنوز همین مشکل نه گفتن مسالمت آمیز برایم باقی مانده !
راستی حالا به این بحث که ربطی ندارد ولی شما راهکاری برای درست کردن این مشکل ندارید ؟ البته تاکید می کنم که نه گفتن مسالمت آمیز ، چون واقعا در خودم نمی بینم که بتوانم فردی را ناراحت کنم . بارها شده که در دعواهای کلامی هم به خاطر اینکه آن طرف دلخور نشود از حقم گذشته ام و البته نه به خاطر او ، بیشتر به این خاطر که بعد از این جور دعواها تا یکی دو روز حالم خیلی بد می شود و تمرکز برای انجام هیچ کاری ندارم .
ممنون از فرصتی که در برای خواندن این پیام گذاشتید.
سلام
دومین باره که سایت شمارو میبینم.من یه جوونم ،از اول تا اخر فرمایشات شما به افرادی که مصاحبه کننده” شما” بودید غبطه خوردم
مصاحبه هایی که خصوصی رفتم بوده بیشتر ادمو پرس میذارن تا عملکرد در شرایط تحت فشار و استرس چک کنن!!!
اونم توی موقیعیت مصاحبه کمی… به ما حوونا فرصت بدین
جسارتا مگه همه شما از طفولیت راه و مهارت بلد بودید؟خب یاد گرفتید.مطمئن باشید ما جوونا هم میتونیم
با سپاس فراوان.
@سمانه عبدلی
سلام
شما لطف دارید. متشکرم.
سربلند باشید
@مسعود
سلام
آنچه شجاعانه و صادقانه نوشته اید، خیلی درست بود. اما برداشتی که داشتید را خوب است کمی با هم کنکاش کنیم.
اینکه ما رسمی صحبت کنیم، اصلاً بد نیست. به عبارتی یکی از چیزهایی که به مرور یاد میگیریم، این است که در هر فضائی متناسب با آن فضا صحبت کنیم.
همان قدر که اگر شما با دوستانتان مانند زمانی صحبت کنید که با رئیستان (یا پدر بزرگتان) صحبت میکنید، ممکن است غیر طبیعی باشد، عکس آنهم غیر طبیعی است.
میدانم که در جوانی این حس که در فضایی باید جز آن باشید که همیشه هستید، حس خوبی نیست. به فرد حس دوروئی میدهد. اما این حس درست نیست.
دو موضوع را باید از هم تفکیک کنیم. یکی اینکه در دو فضای متفاوت، دو آدم متفاوت باشیم، این خیلی خوب نیست. اما اینکه در دو فضای متفاوت، از دو دسته واژگان یا دو تیپ رفتاری برای بروز احساسات خود استفاده کنیم، برای تبیین خود استفاده کنیم، این بد نیست.
شما به زودی یک پدر خواهید شد، فرزند شما به مدرسه خواهد رفت، آیا نباید با مدیر مدرسه متفاوت از یک دوست قدیمی دوره تحصیل صحبت کنید؟
به نظرم روزی باید این مهارت تغییر فضای گفتمانی را یاد بگیریم، این هم یاد گرفتنی است.
رسمی حرف زدن، مودب بودن، مقتضیات محیط را درک کردن، با دورو بودن فرق دارد.
اما در مورد “نه” گفتن، بله راه دارد. کتاب در این مورد نوشته شده است. کتاب هفت عادت مردمان موثر را بخوانید، نکاتی دارد. اما به طور خلاصه، اول به حرف طرف گوش کنید، خوب گوش کنید، بعد با احترام برایش توضیح دهید که چرا نمیتوانید، بعد هم سعی کنید گزینه ای بدهید که نشان دهید که مشکل او برای شما مهم است، اما انتخاب شما برای آن گزینه انتخاب خوبی نیست. مودب باشید، اما محکم. باید بر سر نظرتان محکم و مودب بمانید.
سربلند باشید
سربلند باشید
@الی
سلام
بیائید ابتدا نوشته شما را نگاه کنیم. ببینید جمله بندی ها چقدر ناقص هستند؟ اینجا که تحت فشار نبودید، چرا جمله ها ناقص و بدون فعل و فاعل درست هستند؟ این نوشتن ممکن است شنونده یا خواننده را نسبت به شما بد بین کند، پس اول تمرین کنید که درست بگوئید و بنویسید.
گام دوم این است که به روشنی به مصاحبه کننده بگوئید که استرس دارید، با ادب، اما به روشنی و دوستانه بگوئید که به کمی زمان احتیاج دارید تا بتوانید آرام شوید. صمیمیت و صداقت تقریباً همیشه جواب میدهد.
فرصت دادن به جوانها یک اصل است. یادتان باشد که سازمان هم از خدایش است که از طریق مصاحبه آنچه و آنکه میخواهد را بیابد. اینکه همه مردود شوند برای سازمان و مصاحبه کننده یک ارزش نیست. اما شما هم باید به مصاحبه کننده حق بدهید.
وقتی یک جوان میآید و فقط و فقط سعی میکند که یکطرفه صحبت کند، سوالها را با سوالی دیگر جواب میدهد، در مقابل تمام سوالها لبخند میزند و سعی میکند به قول جوانها فرد را بپیچاند، این مصاحبه جای خوبی نمیرود.
جوانها هم باید یاد بگیرند که فرصت را ایجاد کنند، باید یاد بگیرند که در مورد خوشان حرف بزنند و خود را درست ارائه و معرفی کنند. دوست من کسی نمیتواند من را کشف کند، من باید دریچه تفکراتم را باز کنم و درست و حسابی در مورد آنها حرف بزنم.
باید خودم را بشناسم. شما چقدر خودتان را میشناسید؟ چقدر میتوانید خود را تبیین کنید؟ چند کتاب خوانده اید؟
باور کنید که دنیا، دنیای رقابت است و همانطور که شما در پی بهترین کار هستید، سازمان هم در پی بهترین افراد است. شما هم باید نشان دهید که در زمره بهترین ها هستید. من میدانم که هستید، اما چگونه باید آن را بفهمم و درکتان کنم؟ در این راه تلاشی کرده اید؟ کتابی خوانده اید؟
با کمی تلاش از سوی شما و کمی تحمل از سوی امثال من، وضع خیلی بهتر خواهد شد. آینده شما در دستان شماست، نه من و نه هیچ مصاحبه کننده دیگر.
سربلند باشید
@پوینده دهکده جهانی
ممنون . بخش اول صحبت ها در مورد دورویی قانع کننده بود. ولی برای نه گفتن معمولا همیشه همین کارهایی که گفتید انجام می دهم ولی متاسفانه اینقدر آن طرف اسرار می کند که رویم نمی شود ادامه بدهم. البته اتفاقا همین الان با یک همچین موردی دست و پنجه نرم می کنم ، اینبار سعیم را خواهم کرد تا تا کوتاه نیایم و البته ادب را هم رعایت کنم. باید دید چه می شود :)
ممنون از مشورتی که دادید .
@مسعود
سلام دوباره
نکته ای دارم که شاید به شما کمک کند. کاری که از شما خواسته شده است را با برنامه و توان خود بسنجید، جای آن را در برنامه تان پیدا کنید. گرفتاریها و مشغله یا محدودیتهایتان را برای مخاطب درست و مستدل توضیح دهید و به او نشان دهید که “نه” گفتن شما به معنی عدم اهمیت به او یا خواسته اش نیست.
مثلاً اگر از شما خواسته شده که یک کار اکسلی انجام دهید و شما در اکسل ماهر نیستید، میتوانید بگوئید که من در این کار مهارت لازم را ندارم و ممکن است کارت خراب شود. یا بگوئید که من میتوانم کارت را در فلان زمان انجام بدهم، ممکن است دیرت شود.
اگر فرد بی ملاحظه باز هم اصرار کرد، شاید باید در روابط خودتان با او تجدید نظر کنید.
خیلی خوب میشود اگر بتوانید به او گزینه های جایگزین هم معرفی کنید که بیشتر مطمئن شود که شما میخواهید به او کمک واقعی کنید.
انتظار نداشته باشید که در تلاشهای اول موفق شوید، اما به مرور افراد شما را کسی خواهند یافت که بیهوده مسئولیتی را قبول نمیکند و این جایگاه شما را ارتقا میدهد.
سربلند باشید
سلام
اول از همه از شما و دیگر دوستان معذرت خواهی میکنم، بابت اینکه احتمالا سوالم به بحث تاحدی بی ربط باشه.
من هم به دلایل شخصی و هم کاری احتیاج دارم که درمورد انواع تست ها و مصاحبه هایی که شرکت ها چه در سطح دنیا و چه در ایران برای استخدام انجام میدهند اطلاعاتی کسب کنم که کلا چه فرآیندی طی میشود. مثلا بعضی شرکتها تست های روانشناسی، یا هوش هیجانی و از این دست آزمون ها هم از متقاضیان میگیرند.
و چون اطلاعات خوبی نتونستم پیدا کنم ، یاد ایمیل های سایت افتادم و از شما طلب راهنمایی میکنم.منبع و یا کیس هایی رو که بتونن بهم کمک کنند رو لطف میکنید معرفی کنید؟
پیشاپیش ممنونم.
@شیرازی
سلام
دوست عزیز فرایند جذب و ابزارهای مورد استفاده در هر سازمان خاص آن سازمان است. شما اگر بخواهید یک کار تحقیقی بکنید بهتر است به مراجعی که هست مراجعه نمائید و ببینید کدامیک با نیاز شما سازگار تر است.
ببخشید اگر نتوانستم آنچه که مد نظر شماست را خوب درک کنم.
سربلند باشید
با سلام و خدا قوت خدمت شما.
با این مقاله، منو یاد ۷ سال پیش انداختید که برای مصاحبه به جاهای مختلفی سر زدم . جالب اینکه من هم شرایط همین افراد حاضر در مصاحبه را داشتم. تازه فارغ التحصیل شده بودم و سابقه کاری نداشتم. اما بر خلاف این عزیزان غیر از کتابهای درسی رشته ام کتابهای بسیاری را در همین زمینه مطالعه کرده بودم و به نظر خودم اطلاعاتم به عنوان یک تازه فارغ التحصیل مناسب بود. اما علیرغم پاسخگویی به تمام سوالات همیشه به جرم نداشتن سابقه کاری منو دست به سر میکردند. به گونه ای که در یکی از مصاحبه ها طاقتم طاق شد و به مصاحبه گران گفتم : آدم که با سابقه کار متولد نمیشه بالاخره باید از یک جایی کارشو شروع کنه یا نه. اما باز هم یک بهانه ای برای رد کردن جور می کردند.
یک از این مصاحبه ها برایم خاطره شد که در آن باید به حدود ۱۵ نفر که همگی سوال می پرسیدند و گاهی چند نفر همزمان اینکار را انجام میدادند پاسخ می دادم. حالا خودتان تصور کنید من در ان موقعیت چه حالی داشتم. فکر کنم دهنم از نعجب باز مونده بود.
حالا که خودمو از مصاحبه شدن راحت کردم اما کم کم باید مصاحبه بکنم. امیدوارم مصاحبه گر خوب و منصفی باشم و راه را برای جوانان باز کنم.
@هاشمی
سلام
تجربه خوبی بود. متاسفانه از این تجربه ها کم نیست و اثری که در ذهن و روان مصاحبه شوندگان جوان میماند. اما باور کنید که گاهی هم دهان مصاحبه کننده است که باز میماند.
دیروز با مدیر منابع انسانی سازمانی صحبت میکردم که سخت آشفته و ناراحت بود. گله داشت که ماههاست کسی را ندیده که بتواند جرات کند و او را برای استخدام معرفی کند.
من با فرمایش آقای وزیر کار که گفته بودند بیکاری زیاد نیست، کارجویان کم مهارت هستند (نقل به مضمون) موافقم. کارجویان عزیز باید بیشتر مهارت کسب کنند و خود را بهبود دهند. بازار کار تشنه نیروهایی است که همت و انگیزه داشته باشند.
سربلند باشید
سلام
من خودم در این هفته جز یکی از مصاحبه شونده های سازمان شما بودم ، خیلی لذت بردم از مصاحبه روانشناسی و بحث های خوبی هم انجام دادیم ، تست رفتار سازمانی هم خیلی خیلی جالب بود ، اما کاش می تونستم از نتایجش به صورت دقیق آگاهی پیدا کنم ، البته خودم فکر می کنم از لحاظ نشانه های رفتاری دارای D و I و S بالا و C پایین هستم . خوشبختانه از مصاحبه سربلند بیرون اومدم. ای کاش همه ی سازمانها مثل سازمانی که من برای استخدامش مصاحبه دادم از این سیستم استفاده بکنند و شایسته سالاری تو کشور ما جا بیفته. بازم ممنون خصوصا از خانم روانشناس
@جویای کار
سلام
ممنون از بازخورد شما.
ارائه نتایج این آزمون به شما، در حد فقط یک گزارش چندان موثر نخواهد بود، شاید کمی هم شما را گمراه کند. سوالاتی که از شما شده است، در راستای نتایج همین آزمون است. این آزمون به مصاحبه کننده امکان میدهد که مصاحبه اش را با شما موثرتر کند و زمان کمتری را از شما بگیرد و کمتر شما را آزار دهد.
باز هم ممنون و امیدوارم موفق باشید
سلام. تجربه جالبی را نگارش و منتشر کردین و برای بنده هم بسیار مفید بود. امروز با سایت شما آشنا شدم و برخی مطالب را مطالعه نمودم. درخواست دارم مطلبی برای همچنین افراد نگارش کنید و ما را بیشتر راهنمایی کنید. قطعا مسایل زیادی وجود دارد که بایستی هر شخص متناسب به کمبود خود آن را مرتفع کند و فقط زبان بدن و معرفی فرد نیست. همچنین شیوه درست معرفی و اینکه واقعا چه باید گفت و… را بفرمایید.
بسیار مصاحبه رفته ام و حتی نمی دانم چرا رد شدم! قبول دارم که ضعف مهارتی و توانایی، گاه حتی دانشی داریم، فقط با مطالعه حل نمی شوند، هر سازمان همانگونه که استخدام متفاوتی دارد، روال و مسائل خاص خود را دارد و باید آموزش داده شود. از طرفی تا شخصی در جایی کار نکند خیلی از مسایلی که آموخته است نخواهد آموخت یا بهتر بگویم درک نخواهد کرد. چونکه آن را لمس نکرده است!
بنده هم مدیریت منابع انسانی میخونم و ممنون میشم جهت کسب مهارت، دانش و توانایی های لازم بنده را راهنمایی کنید. باتشکر