مشتریان بی نزاکت!
من این شانس را دارم که تعدادی وبلاگ بسیار عالی پیدا کرده ام،و راستش احساس میکنم که عین دوره دانشجوئی، هر روز یک کلاس درس را میگذرانم. از جمله این مطالب ارزشمند، اشاره مختصر و سودمندی است که در وبلاگ روزنوشتهای بهساد خواندم. توصیه میکنم حتماً آن را بخوانید، اما بعداً هم برگردید و این نوشته را بخوانید :-)
من میخواهم بگویم که خیلی با برخوردی که در آنجا تشریح شده، موافق نیستم. حالا بگویم که چرا:
من این شانس را دارم که تعدادی وبلاگ بسیار عالی پیدا کرده ام،و راستش
احساس میکنم که عین دوره دانشجوئی، هر روز یک کلاس درس را میگذرانم. از
جمله این مطالب ارزشمند، اشاره مختصر و سودمندی است که در وبلاگ روزنوشتهای بهساد خواندم. توصیه میکنم حتماً آن را بخوانید، اما بعداً هم برگردید و این نوشته را بخوانید :-)
من میخواهم بگویم که خیلی با برخوردی که در آنجا تشریح شده، موافق نیستم. حالا بگویم که چرا:
هر یک از ما ساختار شخصیتی خودمان را داریم،با معیارها و خطوط قرمزی که قائل هستیم. این بعد رفتار ما که شخصی است، به خودمان مربوط تر است.
اما از دیدگاه سازمانی، ما مسئولیتهائی داریم. اقدامات ما عواقبی دارد که ممکن است سامزانی را به باد دهد، دچار بحران کند، یا ….
هدف از آن برنامه آموزشی و سطل آشغال که در مطلب اصلی به آن اشاره شده است، مسلماً تخریب شخصیت فرد نبوده است، بلکه هدف آن بوده که مقایسه ای بین اهمیت معیارهای شخصی و ارزشهای سازمانی به عمل آید.
برخورد یک مدیرعامل، حتی یک بازاریاب، باید تا حدودی تابع فرهنگ و منافع سازمان باشد. شاید بفرمائید که فرهنگ سازمان شما این است که در مقابل چنین عملی دیگر با این سازمان کار نمیکنید. در اینصورت باید بگویم که راه سختی در پیش دارید. راههای بهتری هم برای تنبیه نمودن این مدیر بی نزاکت هست، که لازم نیست خودتان را هم در تنبیه ایشان دخالت داد.
باید این را بگویم که برای خود من هم این مسئله پیش آمده، من هم تحمل نکردم، اما صادقانه بگویم این اقدام من بیشتر احساسی بود، تا منطقی.
همینطور برای من اتفاق افتاده که بعد از مدتی با همان فرد مواجه شدم، و دریافتم که چه آدم متواضع و مودبی است، و بی نوا آن روز واقعاً نتوانسته من را خبر کند (مثلاً فرزندش دچار مشکلی شده است).
کیست که از این تجربه ها نداشته باشد؟ اینجا هم تجربه ای دیگر از این نوع آمده. چند سازمان داریم که اینطور بی برنامه بودن را به ما نشان نداده باشند؟ روز جلسه مرخصی بروند، روز صدور چک، 10 روز نباشند و …. موافقم که باید اینها را متوجه کرد،باید نشان داد که ما هم شخصیتی داریم که فدای پول نمیکنیم، اما شخصا معتقدم باید این تنبیه را در طول زمان انجام داد، و به نحوی که سازمان خودمان حداقل آسیب را ببیند.
بدیهی است این نظر شخصی من بود، که راستش خودم هم نتوانسته ام همیشه به آن پایبند باشم.
سربلند باشید.
آقای مهندس کمالیان عزیز
چقدر خوشحالم که به نقد من پرداختید و چقدر این نقد ارزشمند است. اینکه با من موافق نبودید بسیار ارزشمند است. در اینکه رفتار من تابع احساساتم بوده است شکی نیست و این به یقین اشتباه من بوده است. اما از دو وجه دیگر نیز باید به موضوع نگاه کرد. اول اینکه سازمان اصلا اهمیتی برای نرم افزار ما قائل نیست. یعنی احتمال به نتیجه رسیدن پایین است و از طرف دیگر وقتی این سازمان دارای این درجه از بی نظمی است، احتمال اینکه در آینده نیز بتوان این درجه از بی نظمی را تحمل کرد کم است به هر حال فرمایش شما کاملا صحیح است. خوب بود جور دیگری آن ها را شرمنده می کردم که ترکش آن به بهساد اصابت نکند.
خیلی متشکرم که با این نگرش مثبت به موضوع نگاه کردید، قطعاً شما اشراف بیشتری به موضوع دارید. من فقس یک دید کلی ارائه کردم.
سربلند باشید
سلام. راستش را بخواهید من، شخصاً، با اصل آن اتفاقی که توی آلمان افتاده است مخالفم. آنجا را نمی دانم ولی در اینجا، ایران، اعمال چنین آزمونی حالت تخریبی دارد. به هر حال بازاریاب هم یک انسان است و هم احساس دارد و هم منطق. انسانی که باید کمی متفاوت از بقیه باشد نه کاملاً متفاوت. اینکه بگوییم بازاریاب باید آستانه ی تحمل بیشتر، قدرت نگرش متفاوت و عملکرد سود گرا داشته باشد، حرف دیگری است. نشستن روی سطل آشغال، ویژه در ایران، شدیدترین نوع توهین است که تحمل آن از عهده ی هر بازاریابی بر نمی آید. خلف وعده و نادیده گرفتن مخاطب در روند یک ملاقات رفتار بدی است ولی به معنای نشاندن بر روی سطل آشغال نیست. به نظر من باید میزان بد بودن یک رفتار سنجیده شود و به تناسب آن واکنش نشان دهد. برای اینکه سخن کوتاه کنم، عرض می کنم من در صورت مواجهه با چنین مدیران بدرفتار ولی سودمندی، سعی می کنم از تهدید موجود، فرصت بسازم. برای آو نامه ای کوتاه و گویا می نویسم یا به شکلی او را برای دیدار خودم بیشتر ترغیب می کنم.
ببخشین طولانی و ناقص سخن گفتم.
سلام
از اینکه نظرتون رو به اشتراک گذاشتید، سپاسگزارم. من هم با فروش به هر قیمتی مخالفم. این “قیمت” از دیدگاه هر کس تفاوت دارد. در کشورهای غربی این قیمت پائین تر است و خوشبختانه در کشورهای دارای فرهنگ شرقی این “قیمت” بالاتر است. یعنی انسان اهمیت بیشتری دارد.
بالا بردن آستانه تحمل در بازاریابی و فروش یک نکته مهم است، که در هر کشوری بر اساس فرهنگهای آن کشور ارزیابی میشود.
سربلند باشید