نقش الگوی رفتاری
چند روز پیش رادیو برنامه ای داشت که از مخاطبان میخواست که در مورد مادرشان حرف بزنند. عمده صحبتها و نظرها احساسی بود. همه با زیبا ترین جملاتی که در ذهن داشتند از مادرانشان یاد میکردند. بعضی جمله ها واقعاً مو بر تن آدمی راست میکرد. اما در میان تمام این اظهار نظرها، اظهار نظر خانمی که خود مادر دو فرزند بود، برایم جالب تر بود و مدتی من را به فکر واداشت. آن قدر در این فکر غرق شده بودم، که از راهی اشتباه رفتم و کلی دور زدم تا به مسیر اصلی برگشتم.
گفته ایشان اما خیلی صریح و صادقانه بود. میگفت من که هم تحصیلات دارم، هم کتاب میخوانم، هم اجتماعی هستم چون در بیرون از منزل شاغل هستم، نمیتوانم به آن خوبی که مادرم با ما تعامل میکرد و جذبه و جاذبه داشت، با فرزندانم تعامل کنم. به نظر شما چرا؟این چند جمله کوتاه این بانو، خیلی در من اثر کرد. هم خودم و هم عمده اطرافیانم هم به نظرم از این مسئله رنج میبریم و گرفتارش هستیم. چه در بعد خانواده و چه در بعد سازمان. راسشت من خیلی به این موضوع فکر میکنم. اینجا یافته های خودم را مینویسم تا شما هم کمک کنید که ببینیم اشکال چیست؟ اصلاً به نظر شما این وضعیت، مشکل یا دغدغه، یا پرسش طیف وسیعی است یا فقط محدود به من و آن خانم محترم است؟
من فکر میکنم که شرایط زمانه خیلی تغییر کرده است، و مهمترین اثر آن گسترش و تعمیق چیزی است که به نام شکاف نسلها میشناسیم. در روزگاران قدیم ارتباطات این قدر پیچیده نبود. به عنوان یک مثال ساده، شما نامه ای برای عزیزی مینوشتید و تا او جواب میداد و شما جواب را دریافت میکردید، مدتی زمان داشتید که به ارتیاطات دیگرتان برسید. اما امروز، مخطب شما از زمانی که کلید ارسال را در نرم افزار ایمیلی خود فشرد، منتظر بازخورد شماست. تعداد این نامه های دریافتی هم روزانه چندین مورد است. شما کمتر میتوانید به همه آنها آن طور که میخواهید پاسخ دهید. و نمونه های این چنینی زیاد است.
در گذشته آدمها یک بعد داشتند، همان که میدیدی. امروز هر فرد چندین بعد دارد. بعد واقعی، بعد مجازی و …. مواجه شدن و شناختن هر یک از اینها سخت است.
اما به گمانم مشکل بزرگتر جای دیگر است. اینکه در قدیم در دور و بر هر کسی تعدادی الگو بود. کسانی بودند که میتوانستی بی دغدغه آنها را الگوی خود کنی و معمولاً هم این الگوها کار میکرد. رفتارها و عکس العملهای الگوها در مواجهه با مشکلات و اتفاقات روز مره تقریباً با دقت خوبی قابل الگو برداری بود. چه در زندگی و چه در کار.
اما امروز به دور و بر خود نگاه کنید. چه در محیط اجتماعی و چه در سازمان. چند نفر هستند که میتوانید الگوی خود قرار دهید؟ سطح توقع ما بالا رفته است. هر کسی را به عنوان الگو نمیپذیریم. در هر مورد به گوگل مراجعه میکنیم و با زدن چند کلید ساده به مقالات و تجربه های مختلف و متنوع بر میخوریم. حرفهایی پیدا میکنیم که احتمالاً ناشی از آن شکاف نسلی، پدران ما از آنها بی اطلاع هستند و طبیعی است که ما این حرفهای پخته را به حرفهای تکراری و ساده اطرافیان ترجیح دهیم. تنبل شده ایم، کمتر فکر میکنیم و بیشتر در بست به یک پست وبلاگی یا یک مقاله گوگلی اعتماد میکنیم.
الگوهایمان هم کمتر به فکر توسعه خود بوده اند. آنها هم کمتر توفیق داشته اند که خود را هم پای نیازهای ما توسعه دهند و انتظار دارند که همان رفتارهای ساده ی مادران دوران قدیم، بر ما همان اثرها را بگذارد و طبیعی است که نگذارد.
راستی امروز در دور و بر ما در سازمان، چند الگو هست؟ چقدر میتوانیم با تکیه بر این الگوها، رفتارهای خوب را بشناسیم و از آنها استفاده کنیم؟ چقدر به تبعیت از آنها راضی میشویم؟
به نظرم نقش الگوها در جامعه و سازمانهای ما جداً خالی شده است. شما در اطرافتان الگو دارید؟ چه رفتارهایی را از الگوهای خود آموخته اید؟ گذشتگان ما چه میکردند؟ آیا ما برای نیازی که بدون تردید به مقابله با رفتارهای پیچیده تر وجود دارد، آماده و تجهیز هستیم؟
سربلند باشید
سلام
من از دوران نوجوانی نمی دانم تحت تاثیر ادبیات کهن ایران یا چه، عمیقا اعتقاد داشتم که روزی کسی را ملاقات خواهم کرد که الگویی می شود تا من زندگی خودم را تغییر دهم و کمال را در معنای حقیقی آن دنبال کنم. در این مسیر خیلی ها را الگو قرار دادم: از شخصیت های خیالی تا آدمهای بزرگی که هرگز ندیده بودم تا آدمهای موفق دور و بر.
اما به قول معروف آب دریا بود و تشنگی.
تا اینکه یک بار بانوی وارسته ای را ملاقات کردم که رفتار ایشان بسیار برایم غریب بود طوری که مثل همه با خودم گفتم: مگر می شود آدم اینطوری زندگی کند؟ ویژگی بارز رفتار ایشان که مشاوری خبره هستند ابرازگری فوق العاده، مهارت بالای شنیدن و برخورد فارغ از قضاوت شان بود. راستش اولین باری که در اتاق ایشان را باز کردم و ایشان را دیدم هرگز تصور این را نداشتم که ایشان همان الگویی باشد که من آرزویش را داشتم.
در برخوردهای اول ذهن ام آنقدر گارد نداشت که بگویم ایشان نقش بازی می کند ولی تصور اینکه خودم هم همانگونه باشم جزو محالات بود. آنقدر ولی الگوی ایشان در ذهن من رنگ گرفت که بالاخره کار خودش را کرد و من به این نتیجه رسیدم که الگوهای دیگر عاریتی اند و راه رسیدن به دریای آرامش، اصالت است، هرچند دریای طوفانی که باید ازش بگذری نفس را از ترس در سینه ات حبس کند.
مهمترین چیزی که من از ایشان آموختم این بود که چشم از دیگران بردارم و به خودم نگاه کنم. سوال همیشگی من که «چرا دنیا و دیگران اینگونه اند و این طور می کنند؟» شد «من چه می توانم بکنم؟» چندین سال گذشت و سوال اول کمرنگ و کمرنگ تر شد طوری که ترتیب پرسیده شدنشان هم در فکر من عوض شد. هنوز به آن خلوص نرسیده ام که اولی را دیگر نپرسم ولی پرسیدن این دومی مشکلات بسیاری را در زندگی ام حل کرده است. شاید متفرعنانه باشد گفتن این ولی دیگران هم دارند بهتر می شوند! قریب به یقین آن قدر که من فکر می کردم همه مشکلات از آنها نبود.
حقیقتا شکرگذارم که آن داستان به حقیقت پیوست. کاش همه چنین فرصتی داشته باشند و ای کاش چشم هایمان را روی الگوهای حقیقی که در جامعه خودمان هستند نبندیم و رشد و تعالی را انکار نکنیم از ترس تغییر. ای کاش باور کنیم پاداش های تغییر آنقدر هست که درد آن را تحمل کنیم.
پ.ن. توصیه های شما و گوش ما! آنقدر طولانی شد که عذری نماند. هر الگویی بگیرم مختصرنویسی را نمی گیرم!
@ابراهیم
سلام
چه داستان خوبی را با من و دیگران به اشتراک گذاشتی، شما را به خدا در این موارد خلاصه ننویس:-)
سربلند باشید
سلام ، آفرین. عالی بود.
با سلام
قبل از هرچیز باید بگم واقعاً نوشته زیبایی بود که مشخصه نگارنده در ادبیات کهن بسیار مطالعه داشتن و به سهم خودم به ایشان بابت نثر به این قشنگی تبریک میگم.
و اما درمورد بحث اصلی باید بگم شاید به همون دلیلی که اشاره کردید “الان دیگه آدما چند وجهی هستند” نمیشه به سادگی الگویی رو برای خودمون انتخاب کنیم. یه مثال میزنم که فکر کنم اینجوری بهتر بتونم منظورم رو برسونم:
مثلاً همین فیس بوک رو در نظر بگیرید، یکی از دوستاتوت عکسی رو به اشتراک گذاشته که یه جایی تو دل طبیعت یه عده ای رفتن پیکنیک بعد کلی زباله از خودشون اونجا جا گذاشتن، بعد همه میان زیر این عکس کامنت میزارن که وای چه آدمهای بی مسئولیتی چرا باید با طبیعت اینطور رفتار کرد و … خوب تا اینجا وجه مجازی این آدما رو که خیلی با شخصیتن و میشه تو این زمینه هر کدوم رو به عنوان الگو انتخاب کرد و میبینیم. حالا فرض کنید با یکی از همین کسایی که اینجا جزو گروه تقبیح کننده این رفتار بوده قرار باشه برید پیکنیک و وجه واقعی این آدم رو که حالا دیگه تو دنیای مجازی نیست ببینید که دقیقاً داره همون کاری رو انجام میده که توی محیط مجازی علیه همون کار کلی بیانیه صادر کرده! اینجاست که دیگه این آدم نمیتونه یه الگو باشه.
توی سازمان هم همینطوره، طرف کلی از مدیر واحدش انتقاد میکنه که آره چرا توی این زمینه اینطور برخورد کرد، چرا فلان کار مثبت من رو ندید و… بعد از مدتی حالا خوده همون شخص نشسته رو صندلی مدیریتی که تا حالا داشت ازش انتقاد میکرد و چنان رفتار میکنه که همه میگن بد رفت و بدتر اومد!
@آروین
سلام
اشاره خوبی کردید. متشکرم.
به نظرم ما هم باید الگوهای چند وجهی بسازیم. در مدیریت از یک یا چند نفر الگو برداریم و در مثلاً ارتباطات اجتماعی از یک یا چند نفر دیگر.
اما این چند وجهی شدن، جداً زندگی و روابط را سخت و پیچیده کرده است و ما هم باید مهارتهای پیچیده تر کسب کنیم. این هم نقش ماست در این وانفسا.
سربلند باشید
جالب بود . همه چیز ظاهراً پیچیده است . لطفاً به این وبلاگ هم سری بزنیدhttp://www.nicher.ir