نیاز سنجی آموزشی
آموزش بدون تردید یکی از مهمترین مباحث و پر هزینه ترین حوزه ها در بحث منابع انسانی است. همه میدانیم که بودجه سالانهی سازمانهای ما در این حوزه، سر به فلک میزند. مثلاً میدانیم که تمام (تقریباً تمام) کارکنان دولت مدرک ICDL را گرفته اند. اما چند نفر از آنها واقعا از رایانه میتوانند استفاده کنند؟ چرا بهره دهی آموزش در ایران و خیلی کشورهای دیگر این قدر پائین است؟
اول لازم است این نکته یادآوری شود که آموزش در اولین گام به دو بخش تقسیم میشود: آموزشهای مهارتی و آموزشهای رفتاری.
بحث ما اینجا آموزشهای رفتاری است، آموزشهائی که رفتار فرد را هدف قرار میدهد، اما روشن است و خواهیم دید که ساختار رفتاری فرد، بر آموزشهای مهارتی او
هم اثر دارند.
در این مطلب تلاش میکنم به این موضوع نگاه کنم که چگونه میتوان از مدلهای رفتاری، که ظاهراً برای مقاصد دیگری طراحی شده اند، برای نیاز سنجی آموزشی استفاده نمود و البته در این نگاه تکیه ام بر مدل DISC ای است که شرکت توماس اینترنشنال ارائه میدهد.
توماس گزارشی دارد که به نیازهای آموزشی فرد میپردازد. این گزارش از کجا آمده و مبنای آن چیست؟
قبلا عرض کرده بودم که هر پارامتر رفتاری، چه بالا (پر شدت) باشد و چه پائین (کم شدت)، به ما فهرستهائی میدهد. یک فهرست، فهرست “بزرگترین ترسهای” فرد است. او بیشتر از چه چیزهائی هراس دارد؟ مثلاً یک High D بیشتر از هر چیز از شکست میترسد. این مهم است که بدانیم و به آن توجه کنیم تا بتوانیم آن فرد را ارتقا دهیم.
یک High D ممکن است برای گریز از شکست، کارهای عجیب و غریب بکند و سازمان را بیچاره کند. بر اساس فهرست ترسها، یک سری آموزش برای فرد لازم تشخیص داده میشود، تا او با حفظ شاخصه رفتاری اش، آن کارهای عجیب را نکند.
یکی دیگر از فهرستها، فهرست نقاط قوت فرد است. آموزشها میتوانند فرد را به مهارتهای لازم و سازگار با آن شاخصه رفتاری هم تجهیز کنند.
مثلاً یک High D مثل آب خوردن تصمیم میگیرد. اصلاً دوست دارد که تصمیم بگیرد. پس اگر او را با تکنیکهای تصمیم گیری آشنا کنیم، خیلی راندمانش بالا میرود.
اما نکته مهم این است که مثلاً اگر همکاری دارید که برای تصمیم گیری به زمان احتیاج دارد و این همکارانش را آزار میدهد، نمیتوانید از همینجا او را تحت
آموزش تکنیکهای تصمیم گیری قرار دهید. او اگر یک Low D باشد، اصلاً در این کلاسها شرکت نمیکند و اگر هم بکند اصلاً موضوع را درک نمیکند. شاید هم او یک D=C باشد. که برای تصمیم گیری نیاز به کنترل داشته باشد و بسیاری شایدهای دیگر. اینجاست که شما دائم هزینه میکنید و هیچ عایدتان نمیشود.
اینجا یک نکته دیگر هم هست.
میدانیم که برخی پارامترهای رفتاری، پرشدت ترین و برخی کم شدت ترین هستند. بررسیها نشان میدهد که اقدام به تغییر پارامترهای حدی بسیار مشکل و البته پرهزینه و احتمالاً کم نتیجه هستند، در حالیکه تغییر میانی ها ساده تر و مفید تر هستند.
پس بعید است که شما بتوانید که Low S حدی را تبدیل به یک High S حدی کنید، اما کاملاً ممکن است که پارامتر S یک High D را بالاتر ببرید. این هم یک نکته دیگر است که در برنامه ریزی بهینه برای آموزش افراد بسیار کمک کننده است.
در بحث افراد یک نکته دیگر هم باید از قلم نیفتد، آن هم این است که بعد از دوره های آموزشی (که این تیپ دوره های بسیار کوتاه مدت و مانند کارگاه آموزشی هستند) میتواند مجدداً پارامترهای رفتاری را تعین نمود و آنجا میتوان دید که فرد دارد به آموزش پاسخ مثبت میدهد، یا مقاومت میکند یا ….
یکی دیگر از فهرستها، فهرست نقاط قوت یا پتانسیلهای فرد است. برخی آموزشها هم از اینجا معلوم میشوند. اما چطور؟
مثلاً یک High C استاد یافتن عیوب است. او یک debugger عالی برای هر فرآیندی در سازمان است. از اشکالات تایپی تا مشکلات آشپزی. اما همه میدانیم که طرف های مقابل همیشه این عیبجوئی ها را (که کیفیت کار را بالا میبرد) راحت نمیپذیرند. پس باید به او یاد داد که اشکالات افراد را چطور به آنها یادآوری کند، یعنی چطور بازخورد بدهد.
یعنی یک دسته از آموزشها برای این است که به فرد کمک شود که چطور از پتانسیلهایش استفاده کند تا اثرات جانبی آن به حداقل برسد. این جنبه خیلی مهم است. بگذارید کمی آن را بازتر کنیم. مثلاً High D ها مامور نتیجه گیری در سازمان هستند. اما این نتیجه گیری از دید آنها میتواند به هر قیمتی باشد. پس تقریباً همیشه همکارانشان را آزار میدهند و هیچکس دوست ندارد با آنها کار کند.
اگر شما به این مسئله توجه نکنید، دائماً راندامان این فردکم میشود و او رفته رفته حس میکند که باید D اش را سرکوب کند تا موفق تر شود (که بتواند از همکاری افراد دیگر بهره مند شود) و بعد از مدتی او دیگر آن D را هم نخواهد داشت. بسته به مورد یا او یا شما در مقطعی از این فرآیند برای جدائی از هم، پیش قدم میشوید.
اما اگر شما زود متوجه میشدید، یعنی پروفایل او را نگاه میکردید، کافی بود او را به یکی دو تا کارگاه آموزش ارتباطات بفرستید تا یاد بگیرد که چطور بدون آزار دیگران، به نتیجه برسد.
این فرد ممکن است برای رسیدن به نتیجه، قوانین را هم زیر پا بگذارد، اینجا چاره کلاسهای آشنایی با منافع انجام کار بر اساس یک بستر قانونی و نیز یادآوری این است که کار بی قانون یک پیروزی نیست، بلکه یک شکست است.
نکته اخیر خیلی مهم است. شما بی قانونی را برای این فرد به شکل یک شکست تفسیر میکنید و به او میفهمانید، یعنی به او میگوئید که قوتش، او را به ترسش ممکن است برساند. این کارآ ترین حالت است.
اما دیدگاه فرد تنها دیدگاه نیست.
مدل شایستگی شغلی هم مطرح است. یعنی مدل شایستگی است که تعیین میکند سمت و سوی آموزش شما چه باید باشد؟ اگر شما دنبال یک High D هستید، که I بالا هم داشته باشد، برنامه ریزی شما با زمانی که دنبایل یک High C هستید که I هم داشته باشد، زمین تا آسمان فرق میکند.
پس به طور خلاصه شاخصه های فرد، مسیر را مشخص میکنند، شاخصه های مدل شایستگی، جهت را.
سربلند باشید
سخت شد!
می دانید در شرکتهای بزرگ که یک مسؤولیت به صورت اختصاصی عهده دار منابع انسانی است شاید اینکار ساده باشد، اما در شرکتهای کوچک که مدیران میانی و یا ارشد باید خود نسبت به این موارد اقدام کنند چه؟ مثلا در شرکت ما ، به جز من دو مسؤولیت مدیریت دیگر تعریف شده است که هر کدام تخصصی است. نه من و نه آنها هم نمی توانیم همواره پارامترهای رفتاری و شاخصه ها و فرهنگ های بچه های مختلف را لحاظ کنیم.
از سوی دیگر فضاهای کاری هم محدود است و نمی شود به سادگی چای یک نفر را عوض کرد. مثلا ما یک High D داشتیم که دانش فنی پایینی داشت. هر چه سعی کردیم او را در محل فعلیش نگه داریم نشد، ارتقائش دادیم به یک پست فنی که آنجا کار یاد بگیرد، اما نمی گرفت چون پایه ای ضعیف بود، چاره چه بود همان چیزی که نوشتید از او جدا شدیم. من دلم نمی خواست این اتفاق بیافتد اما برای او جایی نداشتیم که دوست داشته باشد .
اینشکلی باید چه کنیم؟
عشق آسان نمود اول…. :-))
یک نکته که دوست داشتم در مطلبی جداگانه بر اساس تجربه کار برای شما کسب شد بنویسم را اینجا میگویم تا بعد که به تفصیل بنویسم.
اینها که من عرض میکنم جنبه تئوری داستان است، مبانی است، اما در عمل اینطور اتفاق نمی افتد. یعنی نمیتوان این قدر ریز وارد مسئله شد. این مبانی کمک میکند که انتظاراتمان را تنظیم کنیم و تا میشود به ایده آلها نزدیک شویم.
عوض کردن جا هم معمولاً به سختی جواب کار است، حتی در سازمانهای بزرگ.
این خط مشی ها کمک میکند که هم شما و هم آن فرد بدانید که در کدام حوزه ها سرمایه گذاری کنید. نه شما و نه او عمرتان را تلف نکنید.
اما خطر این است که چه در سامزان کوچک و چه یزرگ، چشم بسته عمل کنیم. سازمان خرج و سرمایه گذاری میکند به امید بازده، فرد هم زچر میکشد و اصلاً آموزشها را درک نمیکند برای “اطاعت امر”. نتیجه چه میشود؟ دوری بیشتر.
امیدوارم توانسته باشم پاسخگو باشم
سربلند باشید
حرف شما را قبول دارم که نمی توان خیلی ریز شد، در شرکتهای بزرگ سخت است و در شرکتهای کوچکی مثل ما عملا نشدنی.
با این وجود من مدیر می دانم که برخی اشتباهاتم در زمینه منابع انسانی حاصل عدم شناختم از کارکنان و یا بالعکس عدم شناخت آنها از من است و اگر بخواهم در کلیات بمانم باز هم نتیجه ملموس را نمی گیرم. برای مثال تا زمانی که شما گزارش تفصیلی را برایم نفرستاده بودید عملا حتی از گزارش شناخت و اولیه خودم هم نمی توانستم استفاده کنم، چه برسد گزارشهای سایر همکاران.
اینجا یا مجبورم باز هم سنتی و غیر علمی عمل کنم و یا ریسک کنم. چون نه توان شناسایی همه زیر و بم های افراد را داریم، نه فرصتش را و نه اگر چیز دیگری از یک فرد دستگیرمان شد توان پاسخگویی به آن را.
مثلا همین نیاز سنجی آموزشی را اگر انجام دهیم، کار آموزشمان بسیار سخت می شود، چرا که باید خودمان را مجبور کنیم که برای افراد مختلف آموزشهای متفاوت بگذاریم.نمی دانم!
همین!
آقای واحد عزیز
ما با مسئله ای مواجه هستیم به نام سرمایه های انسانی، که مربوط به موجوداتی بسیار پیچیده و از سوی دیگر بسیار ارزشمند است. تصدیق میفرمائید که باید وقت مناسبی برای آن بگذاریم.
شما اکنون یک پروفایل عمومی از سازمانتان دارید. حالا مدیر میداند که کدام شاخصه در کجا رخ میدهد.
این پروفایل کلی خیلی کمک کننده است. شما نباید قبل از تجزیه و تحلیل این پروفایل عمومی، که در واقع این است که سازمان شما را راه میبرد، وارد جزئیات شوید.
بعد از این باید وارد حوزه فردی شد. کدام فرد را میخواهید توسعه دهید؟ همه را با هم؟ خوب اگر همه با هم است، بر اساس همان پروفایل عمومی، مثلاً یک دوره آموزش رفتار میان فردی برگزار کنید. یا روشهای تصمیم گیری، یا توان حل مسئله.
اگر فرد خاصی را میخواهید ارتقا دهید، بروید سراغ پروفایل همان فرد و آموزشها را خاص تر کنید، خاص به معنی دقیق تر و مفصل تر هم هست.
شما به هر حال میدانید که کجا هستید، میتوانید بدانید که کجا میخواهید بروید، روش رسیدن را این پروفایلها (هم عمومی و هم فردی) به شما میدهد و از همه مهمتر، میتوانید متوجه شوید که کجا نمیتوانید بروید.
به هر حال کار سختی است، ولی مفید است.
سربلند باشید.