داستان EQ یا هوش هیجانی
مدتهاست که بحث هوش هیجانی در زمینه سرمایه های انسانی و کارائی آنها مطرح است. اما گاهی نکات ریزی در این بحث مغفول میماند که میتواند مشکل آفرین شود.
مستقل از اینکه شما واقعاً چه جیزی را اندازه میگیرید، و آن را چطور اندازه میگیرید، که خود بحث بسیار مهمی است، این نکته که بدانید آنچه دریافت میکنید چیست، هم مهم است.
اینجا نمیخواهم وارد این بحث شوم که کدام سیستم اندازه گیری بهتر است یا مزایا و معایب هر کدام از این سیستمها چیست،بلکه میخواهم این نکته را یادآوری کنم که اگر توجه نداشته باشید که آنچه دریافت با چه معیاری مقایسه شده، ممکن است دچار ناراحتی و دردسر شده و نتیجه عکس بگیرید.
بگذارید یک مثال بزنم…فرض کنید من به شما بگویم که فاصله تهران تا اصفهان 8 است. شما نمیدانید که این 8 ساعت است، یا روز است، با منظورم اختلاف ساعت است، یا منظورم کیفیت زندگی در این دو شهر است. یعنی مبنای اندازه گیری، پارامتری است که علاوه بر مقدار، لازم است که ذکر شود.
در هوش هیجانی و بسیاری از پارامترهای اینچنینی،عددی که اندازه گیری میشود، آن قدر مهم نیست که معیار سنجش، یا به عبارت دیگر جایگاه آن عدد در یک سیستم مبنا،مهم است.
فر کنید شما میخواهید کارکنانتان را از نظر تعامل بسنجید. من هم به شما عددی میدهم مثلاً 5 از 8، حالا این چه مفهومی دارد؟ واقعاً استنتاج درستی از این مفهوم نمیتوان داشت. آنچه به درد من میخورد یک معیار است. اینکه این فرد در چه جایگاهی نسبه به یک جامعه مرجع قرار دارد؟ من در واقع میخواهم بدانم که این فرد نسبت به یک جامعه مناسب برای من، از این دیدگاه در کدام دسته است؟ خوب است من به شما بگویم که این فرد در جامعه مثلاً مهندسان ایرانی، از نظر تعامل، جزء 30 درصد بالاست، یا جزء 10 درصد پائین است. این است که به درد شما میخورد و میتوانید بر آن اساس برنامه ریزی کنید.
در حدی که من اطلاع دارم، برای کشور ما نرم (Norm) ملی وجود ندارد، چه رسد به نرمهای ریز تر، مثلاً برای مهندسان، برای مردان، زنان، دانش آموزان، بازرگانان و … بنابراین در پرداختن به هوش هیجانی، باید مراقب باشید که از اعداد خام اسفاده های عام کنید،نه استفاده های خاص.
مثال دیگری بزنم. مثلاً یک فروشنده خوب، قاعدتاً در میان 20 در صد بالائی جامعه از نظر ایجاد رابطه است، اما یک مهندس طراح خوب، ممکن است جزء 50 در صد بالائی باشد. حالا مهندسی که جزء 10 درصد بالائی باشد، یعنی در طیف خودش یک فرد برجسته از این نظر است، و مثلاً میتواند در جلسات معرفی سازمان شما (که یک سازمان فنی است) عملکرد بهتری از بقیه داشته باشد.
اما اگر شما همین فرد را با یک نرم ملی مقایسه کنید، که در آن همه نوع فردی با تمام مشاغل مختلف هست، ممکن است هیچ نتیجه مناسبی نگیرید و بدتر از آن حتی ممکن است سر درگ شده و تصمیمی نامناسب بگیرید.
از آنجا که انجام این کارها هزینه زیادی دارد، پیشنهادی که همیشه به مشتریان داریم، این است که یک باره وارد یک پروژه بزرگ نشوند، با پایلوتی کوچک شروع کنند،بعد کم کم سیستم را توسعه دهند و در یک فاز، وقتی خوب دانستند که چه بدست خواهند آورد و به چه دردشان خواهد خورد، آن وقت سیستم را فراگیر کنند.
این هم منابع شما را بهینه میکند، هم از احتمال شرمندگی ما میکاهد. تلاشمان همیشه این بوده که با مشتری یک شرایط برنده – برنده داشته باشیم.
تصویرها مربوط به آزمون هوش هیجانی شرکت توماس اینترنشنال است که ما نماینده انحصاری اش در ایران هستیم.
سربلند باشید
آیا ارتباطی بین پارامترهای رفتاری DISC و EQ وجود دارد؟
سلام
ممنون از این سوال خیلی خوب.
رابطه به این مفهوم که از یکی بتوان به دیگری رسید، خیر.
اما بررسی این دو با هم نشان میدهد که مثلاً منشاء عدم تعامل فرد چیست؟ یا مواردی شبیه این. خلاصه اینکه با تلفیق نتایج این دو آزمون، میتوان به تحلیلهابی بسیار عمیق تری از فقط رفتار رسید، اما مشروط به اینکه نرمهای مناسب داشته باشیم.
باز هم ممنون
سربلند باشید
آیا کسانی که S یا C بالا و I پایین دارند لزوما EQ پایینی دارند؟ و یا اصلا I می تواند معرف EQ باشد؟
(از خانم سپیده تقلب کردم!)
تقلب به شرط اعتراف آزاد است.
رابطه disc و eq هم مهم است هم پیچیده. جواب شما در یک کلمه این است که بستگی دارد که سایر شرایط چه باشد و نه، لزوماً اینطور نیست.
در واقع eq مربوط به لایه شخصیت است، و disc مربوط به لایه ی رفتار. ممکن است رفتاری ناشی از شخصیت باشد یا نباشد. این کمک میکند که روش اصلاح رفتار را بهتر برنامه ریزی کنیم.
اما اهمیت نرمها را فراموش نکنید.
تلاش میکنم در این مورد مطلب مفصلی بنویسم، تا هم جواب شما باشد هم خانم سپیده.
سربلند باشید
سلام
کمی در مورد روابط سازمانیی که کمی احساسات افلاطونی قاطیش شده هم حرف بزنید می گم اگه ما عاشق مدیرمون شده باشیم چیکار باید بکنیم؟
سلام
با عرض معذرت این مسئله خارج از حوزه ای است که من با آن آشنا هستم. اما توصیه های عمومی این است که بر اساس ارزیابی های کاری، نباید تصمیمهای شخصی گرفت.
یک همکار خوب، ممکن است دوست خوبی نباشد، و بر عکس
سربلند باشید