هیجانات انباشته و انفجار هیجانی
آیا تا به حال دچار انفجار هیجانی شده اید؟ مثلاً وقتی مدتها از موضوعی رنج برده اید و بالاخره تمام خشم خود را ناگهان خالی کرده اید؟ شما که کمتر عصبانی میشوید، به ناگهان نشانه های شدیدی از خشم از خود بروز داده اید؟ آیا این شرایط در موقعیتی پیش آمده که اتفاقا نیازی به بروز آن خشم یا هیجان نبوده اما سرریز هیجانات انباشته سبب بروز این واقعه شده و اطرافیان شما را حیرت زده و شما را احیانا پشیمان و سپس خالی از هر گونه انرژی کرده است؟ این نوشته به این موضوع و بررسی اجمالی علتهای آن اختصاص دارد.
هیجانات، از هر نوع، ناشی از عوامل مختلف در بدن ما به وجود میایند. سرکوب هیجانات سبب از بین رفتن آنها نمیشود، روش درست، مدیریت کردن عوارض آن هیجانات و مقابله درست با آنهاست. تمثیل بسیار خوبی که در این مورد خوانده ام، تمثیل جمع کردنِ تمبر برای یک بسته پستی است.
این تمثیل میگوید که در درون ما یک بسته پستی از مثلاً خشم وجود دارد که هنوز تمبر کافی برای ارسال آن، (تحویل به گیرنده) بر روی بسته الصاق نشده است. هر موقعیتی که مقداری خشم در ما به وجود میاید و مدیریت نمیشود (یعنی درست آزاد نمیشود یا بروزش نمیدهیم)، سبب میشود که ما یک تمبر از آن فرد یا موقعیت دریافت کرده و روی بسته بچسبانیم. جالب است که ممکن است ما بزرگترین تمبر را از کسی دریافت کنیم و او بیشترین نقش را در آماده شدن این بسته برای تحویل به گیرنده ایفا کند، اما خودش دریافت کننده ی آن بسته نباشد! به مرور و در موقعیتهای مختلف تمبرها را دریافت کرده و روی بسته میچسبانیم و موقعیت به موقعیت، بسته برای ارسال، آماده و آماده تر میشود. روزی میرسد که ممکن است فقط یک تمبر با ارزش کم لازم باشد که بسته به گیرنده تحویل شود. بخت برگشته ای که اندکی ما را خشمگین کند، آن تمبر کوچک مقدار را برای چسباندن روی بسته به ما میدهد و ما در عوض یک بسته ی بزرگ پر از خشم را تحویلش میدهیم!
ناظرین احتمالاً تعجب خواهند کرد که چرا ما در مقابل آن اقدام نه چندان مهم، این حجم از خشم را بروز داده ایم. در نظر آن ناظران، ما هستیم که رفتاری نامتعادل داشته ایم، اما این فقط ما هستیم که میدانیم این خشم را چند وقت است که در دل داریم ولی هنوز لبریز نشده بوده است و البته این ما هستیم که آزردگی، پشیمانی و بی حالی ناشی از آزاد کردن آن حجم از خشم را درک و تحمل باید بکنیم!
در نوشته های قبلی از جمله این نوشته با عنوان نزدیک بینی سازمانی هم به این موضوع اشاره کرده بودم. داستان اما چیست؟ چرا ما با این عارضه مواجه میشویم؟ برای احتراز از آن و برای مواجهه با آن، چه باید کرد؟
اول ببینیم داستان چیست؟
در مصاحبه، بر اساس پروفایل از برخی مصاحبه شوندگان میپرسم که آخرین بار کی و چرا و با چه شدتی عصبانی شدید؟ کم نیستند تعداد کسانی که میگویند:
من معمولاً عصبانی نمیشوم، اما وای به روزی که عصبانی شوم: منفجر میشوم!
از آنها میپرسم که وقتی موضوعی شما را عصبانی میکند، چه میکنید؟ پاسخ معمولاً این است که “توی خودم میریزم!” این جمله را موضوع صحبت قرار میدهم و میپرسم: یعنی چی توی خودت میریزی؟ و به اقدامات مختلفی اشاره میشود که بسیاری مواقع بیشتر ساخته ذهن فرد در همان لحظه هستند. نه اینکه بخواهد دروغ بگوید، اما در آن لحظه ی عصبانیت، شدت هیجان آن قدر بالاست که مغز از ضبط آنچه بر او میگذرد عاجز میشود و طبیعتاً یادش نمیاید که واقعا چه کرده است، اما میداند که کاری کرده است!
توی خودم میریزم، دقیقا همان دریافت یک تمبر است. هیجان تولید میشود، درست بروز داده نمیشود، از بین هم نمیرود (اقلاً آثارش در قالب همان تمبر میماند) و میماند تا لحظه موعود.
برخی به غلط فکر میکنند که عصبانی نشدن، یعنی هوش هیجانی، در حالیکه این برداشت درست نیست. مدیریت کردنِ هر هیجان، یعنی هوش هیجانی، نه سرکوب یا فرار از آن!
آنچه رخ میدهد این است که ما برای بروز هیجان خود، مثلاً خشم، با یک محاسبه سرانگشتی، تحت کنترل مغز و روشهای عادت و الگو شده برای مغز، تصمیم میگیریم که به یک رخداد، واکنش نشان ندهیم. چون دوست نداریم بگوئیم که “این رفتارِ تو من را آزرده کرد”، تصمیم میگیریم که به بهانه های متعدد (مثلاً چه سودی دارد، حالا وضع بدتر خواهد شد، اصلاً چرا من بگم، بگذار دفعه بعدی ادبش میکنم و ….) سکوت کنیم و خشم را فرو بخوریم یا توی خودمان بریزیم! پس پپامدهای “احتمالیِ” آتی را به پیامدهای “بزرگنمائی شده ی” فعلی ترجیح داده و هیجان را بروز نمیدهیم. غافل از اینکه اتفاقا این سکوت، وضع را بدتر میکند. آری سکوت، تائید کننده ی رفتار طرف مقابل است. وقتی من در مقابل رفتار بد سکوت میکنم، مخاطب اصلاً فکر هم نمیکند که رفتارش بد بوده است. (کارمندی که تاخیر میکند، رئیسی که داد میزند، همسری که ملاحظه همسرش را نمیکند، فرزندی که بی ادبی میکند و ….) و به این ترتیب مجوزی ناگفته و نانوشته از من دریافت میکند که رفتارش هیچ ایرادی نداشته و نیازی به تغییر ندارد.
دام دیگر این است که با رفتارهای خاص، “فکر میکنیم” که نارضایتی مان را بروز داده ایم، اما واقعیت این است که من چون دوست ندارم فکر کنم که رفتارم بد بوده است (اگر فکر میکردم بد است که این کار را نمیکردم!)، آن چشم غره یا کم محلی شما را نادیده یا کم اهیمت تلقی میکنم. اما شما فکر میکنید که من باید پیام را دریافت کرده باشم. و البته دلایل دیگر….
این داستان ادامه پیدا میکند تا لحظه انفجار میرسد.
چاره اما ساده است. هر جا مشکلی داشتید، مشکلتان را بیان کنید. از سیستم اتوماتیک مغز استفاده نکنید، بلکه به راهکار خوب فکر کنید. ببینید عادت سکوت در مقابل رفتارهای بد که سالها به صورت خودکار بروز داده اید، چقدر به شما کمک کرده است؟ اگر کمک نکرده است، به خودتان بگوئید که این بار در این مورد با فلانی صحبت خواهم کرد. اما نه تند، نه پرخاشگرانه و نه بدون کنترل. با تمرین میتوانید ابتدا سیتسم اتوماتیک را خاموش کنید. یادتان باشد که برای اتخاذ راهکار مناسب کسری از ثانیه زمان دارید، در این زمان نمیتوانید کل سناریو را تدوین و اجرا کنید، اما میتوانید مانع از عملکرد سیستم خودکار مغز بشوید و کم کم خواهید توانست سناریوهای مناسب را با تمرین تبدیل به یک سیستم اتوماتیک جدید کنید.
قبل از اینها خوب است یاد بگیرید که چطور میتوانید منظورتان را درست بیان کنید. در همین وبلاگ چندین نوشته در مورد شیوه های ارائه ی بازخورد موثر وجود دارد. در کل اینترنت، میلیونها مثال و مطلبِ بسیار بهتر هست. اینها را بخوانید و تمرین کنید تا بتوانید ناراحتی تان را “درست و موثر” منتقل کنید. این کار یک مهارت است و آموختنی است. کارگاه و محتوای آموزشی هم در این حوزه کم نیست، ما هم کارگاههای در این حوزه (کارگاه تعامل موثر و تبادل بازخورد) برگزار میکنیم که البته در قالب سازمانی و برای همکاران سازمانهاست.
انباشت هیجان و پس از آن انفجار هیجانی برای سلامتی شما است. به خطر سلامتی تان هم که شده خوب است این مهارت را یاد بگیرید و باور کنید که یادگیری این مهارت از بسیاری مهارتهایی که اکنون دارید، ساده تر است. اول باید بخواهید و باور کنید که لازمش دارید.
خوب است اینجا به این هم اشاره کنم که معمولاً افرادی با S های پرشدت در پروفایل دیسک و افرادی با رویکرد به ریسک با شدتهای کم در پروفایل HPTI بیشتر به فراگیری این مهارت نیاز دارند.
پس با رویکرد توسعه فردی، ابتدا مسئله را باور کنیم، سپس تکنیکها را یاد بگیریم و تمرین کنیم (ابتدا در فضاهای امن و کم خطر)، بعد کم کم در موقعیتهای خاص تر به کار ببریم و نهایتا این رفتار جدید را به صورت عادتی تازه درآوریم. این کار ساده است، اما آسان نیست!
نقشه هیجانی ابزار دیگری است که در این راه به شما کمک خواهد کرد و امیدوارم در مورد آن مطلبی تقدیم کنم.
شما هم دچار انفجار هیجانی میشوید؟ تجربه ای دارید که بخواهید به اشتراک بگذارید؟ میدانید که یادگیری از تجربه های دیگران، بسیار کمک کننده است؟
سربلند باشید