واقع بینی و واقع گرایی
بازی با کلمات، بازیِ خطرناکی است، چه در ارزشهای سازمانی، چه در شایستگیهای نقشها و چه در نگرش به مسئله ها و انتخاب واکنش درست.
یکی از این لغزشها در واقع بینی و واقع گرایی رخ میدهد که به تفاوت میان آرمان گرایی و آرمان خواهی هم میرسد.
واقع گرا کسی است که واقعیتهای موجود را میبیند و آنها را اصل فرض میکند و چون آنها را مانعِ رسیدن به آرمانی که در ذهن دارد مییابد، برای رهایی از بن بست، به آنچه آرمانی است و میخواهد آن باشد، متوسل میشود.
وضع سازمان بد است، مدیر گوش نمیکند، انضباط مالی وجود ندارد، این وضعیت به آنچه ما دوست داریم (آرمانِ ما) نخواهد رسید، لذا میگوئیم:
اینکه درست نمیشود، سازمان باید چنین و چنان باشد، مدیر باید چنین و چنان کند، که نمیکند، پس تا این مدیر تغییر نکند، به این سازمان، امیدی نیست و کاری نمیشود کرد!
فردِ واقع بین، همین اشکالات را میبیند، اما پتانسیلهای تغییر در آن را شناسایی میکند، روی آن پتانسیلها سرمایه گذاری میکند و به سوی آن حدی از اصلاح که در همین بستر میتوان رسید، حرکت میکند و نقش خود را ایفا میکند. بله، نقطه ای که به آن میرسد با وضعیت آرمانی فاصله دارد، اما از وضع موجود هم فاصله دارد. مدیر تغییر نمیکند، اما در یکی دو حوزه وضعیت بهتر میشود. و این چرخه تداوم می یابد.
اینکه ما یا وضع آرمانی را بخواهیم یا هیچ کاری نکنیم، اینکه کسی باید وضع آرمانی سازمان را تضمین کند، یا هیچ تغییری ممکن نباشد، این آرمانگرایی است، نه آرمان خواهی.
واقع گرایی و آرمان گرایی، راهکار نمیدهند، بلکه شرایطی را مشاهده/تصویر میکنند که یا باید تضمین شود، یا باید در این وضعیت ماند تا آن وضعیت قابل تضمین باشد.
آرمانگرایی ما را در سازمان منفعل میکند، برای هیچ اقدامی، انگیزه ای نیست، چون در پی تضمین هستیم، که تضمین هم شدنی نیست، کسی هم که تضمین بدهد، به احتمال زیاد بر عهد خود پای بند نمیتواند بماند.
انفعال سازمانی خطرناک است، اینکه هیچ راهی نیست، الا راهی که به همان آرمان برسد، نوعی انسداد فکری است.
سربلند باشید