وظیفه مربی یا کوچ
در مراحل توسعه فردی، چه در بعد رهبری باشد چه در بعد فردی، جایی برای یک مربی یا کوچ (Coach) منظور میشود. این فرد وظایفی دارد که گاهی درک ناصحیح از آن سبب میشود که ما تمام مسئولیت خود را در توسعه و رسیدن به رفتارهای جدید به او محول کنیم. گاهی هم این مربیان چنان کلی گوئی میکنند و نقش ود را کم رنگ میکنند که به نظر میرسد بود و نبودشان یکی است.
ما به عنوان دریافت کننده خدمت، نقشی داریم که باید بدانیم که چه میخواهیم یا چه باید بخواهیم.
این تصور که مربی یا کوچ باید به ما بگوید که چه کنیم و چه نکنیم، تصور صحیحی نیست. چند علت برای این مسئله هست:
اولاً هر کس برای انجام کارها، روشی دارد که متناسب با شیوه های رفتاری خودش است و شیوه رفتاری کوچ و نوعی که نگاه میکند، مربوط به خود اوست، شخصی سازی شده برای خودش است، او نمیتواند و نباید روش خودش را به من دیکته کند. مثلاً یک کوچ با D بالا، مدیریت زمان را نوعی میبیند و نوعی “نه” میگوید که اصلاً برای یک فرد با I بالا شدنی و قابل قبول نیست. بسیاری اوقات به همین دلیل است که روش کوچینگ موفق نمیشود. شما ابزاری میخواهید که کوچ به شما نمیتواند بدهد.
ثانیاً کوچ قرار نیست همیشه با ما بماند، او فقط رفتارهای تازه را در مرام ما نهادینه میکند. این رفتارها باز هم اگر متناسب با ساخت رفتاری ما نباشد، هرگز جا نخواهد افتاد. بنابراین سعی من و او به هدر میرود. در شیوه های رفتاری ما باید شیوه غلبه بر محدودیتهای رفتاری خودمان را بشناسیم، نه شیوه های غلبه بر شیوه های رفتاری کوچ را.
پس راستی وظیفه کوچ یا مربی چیست؟ او نباید روشها را به من یاد دهد؟ نباید شیوه فراموش کردن روشهای بد و جاافتاده را به من بگوید؟
چرا، اما روش فرق دارد.
مربی من باید شیوه رفتاری من را بشناسد، محدودیتهای مرا شناسائی کند، کاستی ها و محدودیتها و عواقب آن را به من گوشزد کند، اما نباید جزء به جزء به من بگوید که چه کنم. او باید به من کمک کند، همراه من باشد تا خودم، بر اساس شیوه رفتاری خودم، راه غلبه بر آن کاستی را بیابم، حالا او باید روشهای جایگزینی را به من بگوید و من را کمک کند تا از این گلوگاه بگذرم. نباید برایم ماهی بگیرد باید ماهی گیری را یادم بدهد.
اگر من یک سری رفتارهای D دارم که سبب آزردگی اطرافیانم میشود، او باید به من گوشزد کند که این رفتار سبب تنهایی من و عدم موفقیتم در تیمها خواهد شد. باید به من گوشزد کند که خوب است به نیازهای دیگران هم توجه کنم، اما نباید مورد به مورد و جزء به جزء به من بگوید این کار را بکن و آن کار را نکن. من هم باید نیازهای رفتاری ام را تامین کنم. او فقط من را هشیار میکند.
او وظیفه دارد مثل یک خط نگه دار در فوتبال عمل کند، نباید به خاطر یک آفساید من را اخراج کند، فقط باید به موقع پرچم را بلند کند که بدانم این راه انتهایش خوب نیست و گلی که خواهم زد، مردود خواهد بود، چون شرایط برد-برد را مثلاً ندیده ام. من با دیدن پرچمها، یاد خواهم گرفت که چگونه باید دفاع حریف را جا بگذارم.
کوچها و مربیها واقعاً معجزه میکنند، اما مربی ای که نقش من را فراموش کند، مثل پدر و مادری است که اجازه ندهد من زمین بخورم تا راه رفتن را یاد بگیرم.
از سوی دیگر مربیان کم حوصله که من را رها کنند و با چند بار خطا، از من دلسرد شوند هم کمکی نخواهند کرد. آنها باید با درک عمیقی از انگیزه اقدامات و رفتارهای من، بالاخره راه مناسب برای من را بیابند و سرنخهای آن را به من نشان دهند.
در دوره های آموزشی، وقتی دانستیم که میدانیم یعنی به سطحی رسیدیم که با ابزارها آشنا شدیم، استفاده از این مربیان قطعاً سودمند است. اما اگر دیدمان این باشد که آنها مثلاً برای من جدول کارهایم را تنظیم میکنند تا بتوانم “دزدهای وقتم” را بشناسم، خطا کرده ام. آنها به من خواهند گفت که باید جدولی تهیه کنم که شیوه صرف زمانم در آن ثبت شده باشد. آنها به من کمک میکنند که دریابم باید بیشتر ارجاع دهم، آنها شیوه ارجاع و سرنخهای آن را به من نشان میدهند، اما من همیشه خودم هستم که باید بفهمم مشکل من در عدم ارجاع است و باید تلاش کنم که به شیوه ای که نیازهایم تامین شوند، ارجاع دهم.
همان داستان قدیمی است که من نقش دارم و نقش من کلیدی و جدی است. هیچکس نمیتواند برای من معجزه کند یا من را متحول کند، بدون آنکه خودم بخواهم و تلا ش کنم.
کوچها یا مربیان، به خصوص در فاز توسعه توانمندی رهبران، نقش کلیدی دارند، اما نمیتوانند شاخصه های ما را مدیریت کنند و مهمتر اینکه نمیتوانند تا ابد همراه ما باشند. کوچها، دستیار ما نیستند، منشی ما نیستند، آنها در سایه تا جائی با ما میآیند، اگر زمین خوردیم دستی هستند که کمک میکنند دوباره بلند شویم، اما نباید و نمیتوانند تا همیهش مانع زمین خوردن ما شوند.
در مورد مربی و کوچ مقالات و کتابهای زیادی در اینترنت هست، خواندن آنها ما را تبدیل به یک کوج یا مربی خوب نخواهد کرد، اما کمک میکند که بدانیم چه باید بخواهیم و بخواهیم.
سربلند باشید
سلام
این قسمت که هر کسی روش مخصوص به خودش رو داره و مربی باید اون روش رو کشف کنه و توی اون مسیر حرکت کنه نکتهی واقعاً کلیدی است.
معمولا مربی هایی که تا کنون بنده دیده ام اغلب به دنبال غالب کردن و قالب کردن روش خودشان با فرد تحت نظر آنهاست.
به نظرم در خصوص مربیگری نه تنها در ایران حتی در دنیا هم در ابتدای مسیر هستیم و پژوهش های زیادی بایستی در این حوزه انجام شود.
سپاس از شما
با سلام
امروزصبح هنگام رانندگی مطلبی به ذهنم رسید که شباهت عجیبی با موضوع مطرح شده داشت اما نمی دانستم کجا و چگونه آن را مطرح کنم که خوشبختانه این نوشتار کار مرا بسیار آسان کرد . اما اصل مطلب ،عنوانی را که من برای آن برگزیده ام “حرکت پاندولی میان بازیگری و مربیگری ” به نظر من لازمه هر زندگی موفقی برای انسان بازی کردن در دونقش است بازیگری و مربیگری . هر انسانی هم باید دانش لازم برای تحلیل مشکلات و راه حل آن را بداند تا بتواند راهنمای اطرافیان (خانواده ،دوستان ، همکاران) باشد(در نقش مربی) . وهم اینکه تا می تواند سعی کنددانسته ها ی خود را به کار بندد.(در نقش بازیگر)چرا که پیاده کردن دانش دو ثمر دارد .
اول اینکه : انسانها غالبا بدنبال الگوهایی عملی می باشند، تا مربیانی که صرفا به دنبال آموزه های شفاهی می باشند.
دوم اینکه : هنگام پیاده سازی ،شخصی که در نقش مربی بوده متوجه خواهد شد که اجرای توصیه ها وراهنماییها چه مشکلات و مرارتهایی دارد. و با چه موانع احتمالی روبرو می گردد.انچه که برای یک مربی ضروری است درک محدودیتها ی فرد و مجموعه تحت نظارت اوست . در اینجا جا دارد به کتاب بسیار مفید “جاری سازی استرتژی” نوشته دکتر لشگربلوکی اشاره کنم .موضوع این کتاب تاکید براجرای استراتژی و مشکلات و معضلات پیاده سازی است چرا که داشتن استراتژی برای یک سازمان یا شرکت در ذهن مدیران امری شناخته شده است .
باتشکر