کنج راحتی
همه ما در شرایطی راحت هستیم. نه تنشی، نه ناراحتی، نه تلاشی اضافه، خیلی راحت. خوب چه کسی بدش میاید که در این شرایط بماند؟ طبیعی است که هیچکس. یعنی همه دلشان میخواهد که در این شرایط باشند و مشکل درست از همینجا شروع میشود.
بگذارید مثالی بزنم. روزگاری در شهر زاهدان، فشار آب لوله کشی شهری خیلی کم بود. یعنی فشار آب به حدی نبود که با باز کردن شیر، آب جاری شود. همه هم از این مشکل در عذاب بودند. بنده خدائی پیدا شد و پمپ آبی را وارد بازار کرد که روی شیر آب نصب میشد و آب را از شبکه با مکش، تحویل مصرف کننده میداد. اولین مصرف کننده ها خیلی خوش به حالشان شد، چون وقتی شیر آب را باز میکردند و پمپ کار می افتاد، آب مثل بچه آدم از لوله و شیر خارج و جاری میشد. دنیا خیلی شیرین شده بود. اما طبیعی بود که به صورت انفجاری، همه از این پمپها خریدند. حتما میتوانید حدس بزنید که چه شد: وضع به حالت اول برگشت و باز هم آب از هیچ شیری خارج نمیشد، حتی با پمپ معجزه گر!!
داستان کنج راحت یا Comfort zone هم همین است. اگر فقط من و شما بودیم که از استقرار در این کنج آرامش و راحتی و بی دردسری لذت میبردیم، مشکلی نبود. اما مشکل زمانی شروع میشود که همه میخواهند در همین کنج باشند. میخواهیم بدون رقابت، بدون نیاز به اینکه خودمان و توانمان را نشان دهیم، بدون آنکه نیازی به رقابت باشد، بدون اینکه لازم باشد خودمان را اثبات کنیم، همه ما را ببینند، بتوانند بفهمند که من و شما چه توانائیهایی داریم و ما را به آنچه میخواهیم، برسانند.
وقتی همه بخواهند که در کنج آرامش خودشان باشند، و همه بخواهند در عین اینکه آنجا هستند، موفق هم باشند، منابع به همه نمیرسد. ناگهان یک نفر از این شرایط ناراضی میشود، از آن خارج میشود، تصمیم میگیرد نشان دهد که از دیگران شایسته تر است و البته که همه هم خیلی سخت به شایسته سالاری و انصاف و عدالت اعتقاد داریم و نمیتوانیم این کار او را که برای راحت ماندن، خودش را در معرض قضاوت قرا رمیدهد، سرزنش کنیم.
حالا او موفق میشود، امتیازات بیشتری میگیرد. چشمتان را ببندید و تجسم کنید دو نفر را که یکی در تلاش است که توانائی اش را نشان دهد و یکی را که لم داده و در باد خنک کولر، در همان کنج آرامش نشسته و منتظر است تا کشف شود. شما باشید کدام را انتخاب میکنید؟ به نظر شما کدامیک مستحق شرایط بهتری هستند؟
وقتی این یکی انتخاب شد، دومی و سومی و …. همه آنها که میخواهند موفق تر باشند، اقدام میکنند تا خودی نشان دهند. عده ای که در آن کنج نشسته بودند و در این مرحله هم تکانی نمیخورند، همانجا هستند و نقش قربانی را بازی میکنند. اما آنها یک ابزار خوب دارند، اینکه گناه را به گردن این و آن بیندازند. به مرکز کنترل (در مورد مرکز کنترل درونی و بیرونی به زودی خواهم نوشت) خودشان که بیرونی است مراجعه میکنند، او به آنها میگوید که تقصیر تو نیست، تو خیلی خوبی، دیگران باید چشم بصیرت داشته باشند و تو را ببینند و قدر تو را بدانند. همینجا بشین و تکان نخور.
او بهانه های زیادی دارد، از سرزمینی که در آن متولد شده، تا پدر و مادری که خوب به او توجه نکرده اند، تا سازمانی که تمام بنیانش (از دید او) بر بی لیاقتی و پارتی بازی است، همه و همه در این وضعیت او مقصر بوده اند و سهمی داشته اند، غیر از خودش که هیچ نشانی از تلاش و تحرک در او دیده نمیشود. او سرجایش میماند و دلایلش هم آن قدر بزرگ هستند که کسی نمیتواند آنها را رد کند.
در میان آنها که از آن کنج تکان خورده اند، دائم رقابت شدید تر و جدی تر میشود. همه سعی دارند خود را نشان دهند، آنها دنبال ابزارهای جدید و راههای جدید و بهتر برای دریافت سهمی از منابع محدود هستند، چیزی شبیه جنگ. البته عده ای هم با بی مروتی به روشهای ناجوانمردانه دست میزنند، و جالب است که همینها بهانه ای میشوند برای آنها که در کنج راحت نشسته اند که هر کس در این رقابت هست، لابد به روشهای ناجوانمردانه به امکاناتی رسیده است.
مهم این نیست که من و شما در کدام گروه هستیم. همه ما حق انتخاب داریم، مهم این است که آینده چه خواهد شد؟ فرزند ما به ما چه خواهد گفت؟ خود ما برای خودمان چه جوابی داریم؟ در سن 50 و 60 سالگی هم باز بهانه خواهیم آورد که دیگران مسبب تمام مشکلات من هستند؟ مثلاً مسبب اینکه دیر به یک جلسه مهم رسیدیم، راننده تاکسی ای بود که ما را میرساند؟ تا کی این بهانه ها، جوابگوی ناکامیهای ما خواهد بود؟ آیا توان مقابله با دل سوخته ای که ناشی از فرصت سوزیها داریم را خواهیم داشت؟ تا کی؟
راستی نقش من چیست؟ یک قربانی؟
به سوالات و صفاتی که در بیرون و درون دایره ای که در تصویر بالایی هست نگاه کنید. شما کجا هستید؟ دلتان میخواهد کجا باشید؟ نقش ما در جائی که هستیم چیست؟
هیچکدام از این تصاویر ساخته من نیست، اینها از تجربه کسانی که این راهها را رفته اند و تجربه شان علم شده تا من و شما همان راه را نرویم و همان هزینه را نپردازیم، ساخته شده است. تعمداً اینها را دست نزدم، ویرایش و ترجمه نکردم، تا باور کنیم که این راهها تجربه شده است. خودتان هم یک سری به گوگل بزنید و ببینید در این زمینه چه تصاویری و چه تجربه هایی هست…
فکر کنید و سربلند باشید
مثل همیشه عالی بود
سپاسگزارم
سوار یه تاکسی شده بودم. راننده مرد میانسالی بود. از جلوی شرکت نفت که رد شد، گفت ۳۰ سال پیش اینجا دیپلمه استخدام می کردن. بابام هی گفت برو دیپلمتو بگیر استخدام شو. ولی من نرفتم. اگه رفته بودم، الان بازنشسته شده بودم و ماهی ۱-۲ میلیون حقوق می گرفتم.
برام خیلی جالب بود که هنوز هم بعد ۳۰ سال، فقط به راحتی و حقوق بی دردسر فکر می کرد. نه زحماتی که به عنوان یه کارمند یا کارگر شرکت نفت باید می کشیده.
من از تعبیر خوب شما برای مقاله فارسی Comfort zone در ویکی پدیا استفاده کردم.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%86%D8%AC_%D8%B1%D8%A7%D8%AD%D8%AA%DB%8C
البته اونم یه فلسفهی زندگی
به نظر من مهم اینه که توی مسیری باشی که با فلسفه ات از زندگی همراستا باشه
درست و غلطی وجود نداره
یه بحثی هست تحت عنوان Subject position
اشاره داره به جایگاه هایی که بقیه برای ما تعریف کردند و ما الان توش گرفتار شدیم
مثلا یه روز دوره ات می کنند برو رشته ریاضی خیلی خوبه
برو دانشگاه فلان رشته خیلی خوبه
یه روز گیر میدن دکتر شو خیلی با کلاسه
آینده مال تو میشه
کلاً یه تعریف خاص از پیشرفت ارائه داده اند و همه رو دارند در همون مسیر هدایت می کنند. مسیری که بقای کپیتالیسم رو تضمین می کنه!
کی گفته پیشرفت خوبه؟ اصلا تعریف پیشرفت چیه؟ اصلا شاید کسی دوست داشته باشه تا آخر عمر کند راحتی بشینه و کتاب بخونه
اصلا بعد از اینکه تحصیلات آکادمیک گرفت یه دوره ای بره حوزه علمیه. به نظرم مسیر پیشرفت هر کسی تعریف خاص خودش رو داره
اینکه آیندگان هم خواهند گفت فکر نمی کنم اینقدر مهم باشه که آدم همین یک شانس برای زندگی کردن رو فدای اون کنه
اینجایی که الان من، شما و اغلب آدمها هستیم آیا همونجایی است که اگر فشار دیگران و تعاریف دیگران از پیشرفت نبود، می بودیم؟
ببخشید طولانی شد!
و البته ضمن عرض ارادت
نظر آقای نریمانی خیلی برام جالب بود. این حرفها رو به نوعی از پسر ۲۱ ساله ام شنیده ام. فکر می کردم که سنش اقتضا می کنه و در ۳۰ سالگی دیدگاه دیگری پیدا خواهد کرد. خیلی دلم می خواد یک روزی با ایشون در این مورد حضوری صحبت کنم.
نظر شما در مورد حرفهای ایشون چیه؟
یه توضیحی هم در مورد مفهوم فوق بدهم
Subject Postion=جایگاه سوژه
ساختارگراها معتقدن سوژه ای وجود نداره بلکه در دل ساختارها یه سری جایگاه هست که افراد اونها رو اشغال میکنن و توهم سوژه بودن بهشون دست میده
اصطلاحاً میگن سوژه خودش رو با جایگاه سوژه identify میکنه
@مهدی
مهدی جان و خانم سپیده، سلام و ممنون از لطف هردوی شما
من راستش بلد نیستم که وارد بحثهای عمیقی که مهدی کرده بشوم. اما یک جمله اش در واقع خیلی درست است و به نظرم این همان تاوانی است که به نوعی مطرح کرده است.
وقتی شما برای آینده ات، برای تعریفت از پیشرفت، برای موفقیت و چیزهایی مثل این، تعریف و هدف نداشته باشی، آنگاه است که جزئی از برنامه و هدف دیگران میشوی. مهم نیست که چند ساله و در کجا باشی.
روزی که دوره ات کردند که ریاضی بخوان، یا دکترا بگیر، تو جرات نداشتی که نکنی، هدف و تعریف دیگری نداشتی، گاهی هم برخی حرفها را قبول نداشتی، حالا که فهمیده ای، راهی را که آمده ای نقد میکنی، اما هنوز هم فط نقد میکنی، برنامه و هدف و انگیزه نداری که راه را عوض کنی، تا شاید باز هم در فرصتی دیگر، غر بزنی.
در کنار اینها مشکلات را میبینی، اما نمیخواهی با آنها مواجه شوی، یا میخواهی بگوئی برویم ببینیم چی میشه، اما میبینی که شرایط به تو اجازه نمیدهد که بی خیال باشی…
اینجاست که تو هم نقش داشته ای، دیگران هم داشته اند، اما همیشه میتوان بحث کرد و با هم به نتیجه ای خوب رسید. ما معمولاً دربحث را هم میبندیم، یا قهر میکنیم، یا زور میگوئیم…
دنیائی است….
سربلند باشید
@پوینده دهکده جهانی
جهت تقریب ذهن: سوژه هم در متن فوق منظور آدمی است که تصمیم گیرنده است که از دید ساختارگراها چنین تصمیم گیرنده ای وجود نداره و ساختارها برای شما تصمیم گیری می کنند و شما رو جایی که نیاز دارند می نشانند.
با صحبت شما موافقم که جرات تغییر رو نداشته ام ولی در مورد خود من، مسیر از یه جایی دیگر کاملا دست من بوده و من وارد خیلی بازی هایی که باید می شدم نشدم چون مسیر را من تعیین می کنم. البته در حد توانم!
قبل از اینکه به ۶۰ برسم و بگویم ایکاش؛ امروز خیلی از این ایکاشها را عملی می کنم.
چیزی که شاید با تعریف فوق کنج راحتی تعریف بشه! بنظرم کنج راحتی از دیل ساختار نظام سرمایه داری بیرون میاد که نیاز داره آدمهایی بیشتر پول دربیاورند که بتوانند بیشتر خرید کنند که . . .
ولی بحث اصلی و در واقع تاکید من روی تعریف از پیشرفت است.
معمولا آدمهای ۲۰ ساله را با هم، ۴۰ ساله را با هم و ۵۰ ساله را هم با هم مقایسه می کنیم، داشته های آنها را با هم مقایسه می کنیم و بعد انتخاب می کنیم که آدم موفقی نبوده یا اینکه بوده است.
بنظرم موفقیت، پیشرفت و یا هر مفهوم دیگری کاملاً شخصی است.
ممنون از لطف خانم سپیده
بنده این ترم گذشته دانشجویی داشتم حدود ۲۰ ساله که از مکانیک دانشگاه شریف انصراف داده اومده مدیریت می خونه
بنظرم نیم نسل بعد از نسل ما یکم هوشمندانه تر اقدام می کنه
کمتر درگیر جایگاه های سوژهی درنظر گرفته شده برای آونها می شند.
کلا پر حرف شدم
شما ببخشید!
@مهدی
موضوع پیچیده است. من تلاشم ساده سازی است طوری که خودم بفهمم.
موافق نیستم که کنج راحتی زائیده ذهن سرمایه داری است که طرف بیشتر بخرد. گرچه آن مفهوم هم درست است، اما جامع نیست. جای دیگر هم این تعریف را میتوان پذیرفت.
با این هم کاملاً موافقم که تعریف موفقیت کاملاً شخصی است، اما آنچه مقایسه میکنی، معیارهای من و تو از شاخصهای عمومی است، مثل شغل مثل ماشین، مثل ثروت، مثل دانش و ….و مقایسه بین ماشین من و ماشین تو، یا علم من و علم توست و اینجاست که معیارها شخصی میشود. پس شاخص عمومی و معیار شخصی است. این نکته ظریف است.
من نمیدانم که آن دانشجو با چه تحلیلی رها کرده و آمده رشته دیگری میخواند. تحلیلش برای من مهم است. دوستی را مصاحبه میکردم که به زور والدین ریاضی خوانده بود، به زور پدر، حسابداری خوانده بود، و روزی دیده بود که حسابداری هم خوب است و حالا میگفت حس میکنم که چه خوب شد! من این را هم قبول ندارم.
لزوما اینکه من کارهای عجیب بکنم، معنی تصمیم بهتر نیست، نمیخواهم سفسطه کنم، بلکه میخوام بگویم باید با آن جوان صحبت کرد، انگیزه ها و تحلیلها را دید، شاید این کار که به نظر من و شما شجاعت است، تحلیل خوبی نداشته باشد.
من سرکشی نسل جوان را قبول دارم که خوب است، اما به تنهائی اگر باشد مضر هم میتواند باشد. باید سرکشی داشت، سلاح لازم برای تحلیل را هم داشت که نه از ترس تغییر گیر کنیم، نه از بی پروائی و نیندیشیدن، در چاه بیفتیم.
این زندگی داستانی است…
سربلند باشید و ممنون که مینویسی
سلام – جالبه بود ، مشخصا این موضوعی که انتخاب کرده اید ، پرمخاطب تر از بقیه موضوعات وبلاگتان هست ( حداقل تعداد کامنت ها که اینرا میگوید ) .
@آرمین خوشوقتی
سلام
البته موضوعاتی که موردی هستند، طرفداران و دیدگاههای بیشتری دارند. مثل نمونه های استخدامی یا یک تصمیم مدیریتی و امثال این. اما این موضوع هم به نظرم واقعاً چالشی است.
ممنونم که توجه میکنید
سربلند باشید
سلام
موضوع عالی است. فقط از آنجا که ما روانشناسان دائما در حال دخالت هستیم بد ندیدم که این موضوع را اضافه کنم.
انسانها بطور ذاتی در پی رقابت هستند. این رقابت است که سبب ترشح اندورفین درونی می شود. اگر دقت کنید اغلب افراد از دیدن بازی رقابتی چون فوتبال لذت می برند، اما اینکه گاهی کسی لزومی به رقابت نمی بیند، ناشی از عدم اعتماد به نفس فرد است.
همه ما فکر می کنیم عدم اعتماد به نفس یعنی فردی که از پس کارها بر نمی آید و به قولی تو سری خور است اما عدم اعتماد به نفس نکته ریز جالبی دارد و آن اینکه گاهی عدم اعتماد به نفس باعث رفتارهای جبرانی می شود. از جمله این رفتارها عدم تمایل به رقابت است. این افراد ممکن است در پی آموزشهای فراوانی بر آیند اما به محض اینکه صحبت از ارزیابی و یا رقابت شود، میدان را خالی می کنند. حتما شما هم افرادی را دیده اید که شب کنکور، اعلام می کنند که کنکور نمی دهند.
ترس از ارزیابی شدن این افراد به حدی است که ممکن است تنها در رقابت هایی شرکت کنند که هیچ کس حاضر به شرکت در آنها نیست زیرا در این شرایط در معرض مقایسه با دیگران قرار نمی گیرند.
@فاطمه امیرآبادی
سلام
نگاه جالبی بود. ممنون از وقتی که گذاشتید.
سربلند باشید
سلام دوباره
در پی بحث این موضوع و نظرات ابراز شده، فکر کردم این کتاب که زحمت ترجمه اش را آقای محبی عزیز از وبلاگ ارزشمند یک ریال کشیده اند، تا حدودی به موضوع این نوشته مربوط است. به خصوص آنجا که میگوید “رضایت این نیست که هیچ کاری نکنید”
این لیتک مطلب مربوط به کتاب است که لینک دانلود هم در آن هست:
http://www.1-rial.com/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%da%a9%d9%88%da%86%da%a9-%d8%b1%d8%b6%d8%a7%db%8c%d8%aa-2/
ناسپاسی است اگر از آقای محبی که این کتاب را ترجمه کرده و سخاوتمندانه انتشار داده اند، تشکر نکنم.
سربلند باشید
سلام.خیلی آشنا بود. تنها مشکل اینه که اگه اون عکسو دفت کنیم می بینیم دو تا دایره در شرایط فعلی احتمالا از قطب شمال تا جنوب فاصله دارند. خیلی آینده نیست؛ همین الآن خانواده های ما میگن که اگه اینجوری می شد یا اونجوری می شد چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی مـــــــــــــــــــــــــــی شد!
شبیه به همینو دکتر اسپنسر جانسون تو کتابش(پنیر مرا چه کسی برداشته است؟)نوشته بود.خوب بود ولی یه مشکل اساسی هست اونم اینکه تلاشتو میکنی خودتو به هر دری میزنی ولی بازم سر خونه اولی!
@سعیده
سلام
بله در همان زمینه است. نکته این است که تلاش برای رسیدن به هدف، موفقیت است، نه لزوماً رسیدن به هدف. راستی با چه چیزی مقایسه میکنید و فکر میکنید که همان خانه اول هستید؟ شاید باید معیارها را تغییر داد؟ شما که تلاش میکنید، در خانه اول نیستید، کسی در خانه اول است که تلاش نمیکند!
سربلند باشید
مطلب عالی بود و از آن بهتر نظرات زیر مطلب.
خیلی جای بحث داره به نظرم.
فکرم رو درگیر کرد.
توی دنیای کنونی هرکسی نظر و ایده خودش را داره که بر حسب غیرباور کردنی ، تمام ایده ها درست و گوشه از نکات زیستن هست
مهم اینه خودت رو باور داشته باشی و بخوای خودت رو بسازی
به نظرتون این ساختن خود برای چه کسی خواهد بود؟؟؟
@مرجان
سلام
راستش خیلی خوب متوجه منظور نوشته شما نشدم. اما در پاسخ به سوال پایانی تان به نظرم ساختن خود، برای خودمان است. نه برای دیگران.
سربلند باشید