نکات استارتاپی
در نشست استارتفست، برای دانشجویانی که علاقمند به فعالیت در حوزه استارتاپی بودند، صحبت کوتاهی داشتم. این نوشته چکیده خلاصه تری از آن صحبتهاست. به گمانم این موارد حتی از ایده اولیه هم میتوانند مهمتر باشند. چه بسیار ایده های خوبی که با رعایت نکردن اصول اولیه، شبیه مواردی که در این نوشته به آنها اشاره شده، منجر به موفقیتهایی که انتظار میرفته، نشده است.
تب داغ استارتاپ “زدن” این روزها سبب شده تا بسیاری از علاقمندان به این حوزه، با درک و آمادگی ناکافی وارد این حوزه شده و سرمایه های ریالی و غیر ریالی خود را از دست داده یا خدای ناکرده دچار سرخوردگی و بی انگیزگی شوند. با توجه به زمان بسیار کوتاهی که در اختیار داشتم، این مطالب را برای مخاطبان آماده کرده بودم که با لطف ایشان مواجه شد. فکر کردم شاید برای دوستان دیگری هم که در آن نشست حضور نداشتند، جالب باشد.
از منظر رفتاری و ذینفعان، من 4 حوزه را مورد توجه قرار دادم که در تصویر فوق هم به نمایش درآمده است. در هر یک از این حوزه ها، البته ملاحظات زیادی مطرح است که من به سرفصلها و مهمترین آنها اشاره کرده ام. حتما دوستان دیگر میتوانند این نگاه ناقص بنده را تکمیل و اصلاح فرمایند. حوزه هایی که به آنها پرداخته ام در ادامه آمده است:
خودم:
نخستین چیزی که مهم است این است که فردی که “زدن” استارتاپ علاقمند است، خودش را خوب بشناسد. برای این کار بهترین کار این است که بدانیم چرا میخواهیم استارتاپ داشته باشیم یا در قالب استارتاپی فعالیت داشته باشیم. نوشته من کیستم، شاید راهکاری برای شروع این شناخت باشد. وقتی نمیدانم چرا میخواهم این کار را انجام دهم، بسیار محتمل است که در میانه راه، خسته یا فرسوده شود. پس خودآگاهی و ربط دادن این خودآگاهی به کاری که میخواهم بکنم، نخستین گام است. هر قدر در این گام زمان و انرژی صرف شود، کم است. خودآگاهی منافع دیگری هم در گامهای بعدی خواهد داشت. پس پیشنهادم این است که زمان و روش مناسبی را برای شناخت خودتان صرف کنید. در فعالیت استارتاپی با مشکلات و چالشهایی مواجه خواهید شد که باید بدانید آیا تابآوری لازم برای مواجهه درست با آنها را دارید یا خیر؟ به عبارت دیگر یا به قول کتاب خوبِ هنر ظریف رهایی از دغدغه ها، برای چه چیزی حاضری رنج تحمل کنید؟
شریکم:
بدون تردید نمیتوان استارتاپ را یک نفره راه انداخت. نه اینکه نمیشود، حتما میشود، اما هزینه هایی دارد. بنابراین اگر در جستجوی شریک هستید، بعد از اینکه خودتان را خوب شناختید، باید به خوبی بدانید که چه کسی میتواند شریک خوبی برای شما باشد. کاش بنیانگزاران استارتاپهای ناموفق، تجربه خود را در زمینه شناخت شریکشان به اشتراک میگذاشتند تا روشن شود که اشکال کار کجا بوده است. تجربه من نشان میدهد که شریک خوب کسی است که
- ارزشهای مشترک با من داشته باشد. ارزشهایی که برای من و او کاملاً شفاف شده باشد.
- چشم انداز من و او روشن باشد، یعنی هر دو در پی پاسخ به یک “چرا”ی واحد باشیم و به استارتاپ رسیده باشیم.
- توانمندیهای من و شریکم باید مکمل یکدیگر باشند. اگر من مهارتی ندارم، او داشته باشد و برعکس. این مهارتهای من و او باید مهارتهای کلیدی لازم برای موفقیت استارتاپمان باشد. مهارتهای غیر پایه ای و غیر اصلی را شاید بتوانیم از دیگران دریافت کنیم.
همکارانم:
وقتی شریک یا شریکهایم را یافتم، اکنون باید در پی ساختن تیمی باشم که در خلق ارزشی که استارتاپ بر آن بنیان نهاده خواهد شد، به ما کمک کنند. افراد این تیم خوب است خصایص زیر را داشته باشند:
- باید افرادی متفاوت از هم و متنوع باشند تا در میان آنها دیدگاههای متفاوت ایجاد تعارضی کند که با مدیریت آن به دستاوردهای بزرگ برسیم.
- افراد را باید بر اساس شخصیت شان استخدام کنیم و بعد مهارتهای لازم را در آنها توسعه دهیم. ممکن است افراد ماهری که ویژگیهای شخصیتی لازم و مهم را نداشته باشند، ما را چنان آزار دهند که ترجیح دهیم ما را ترک کنند. این یعنی یک هزینه بزرگ.
- معیارها و ارزشهای آنها باید روشن و شفاف بوده و برای ما درک شده باشد. این مورد از نمونه های کوچک شروع میشود که ممکن است به ظاهر بی ارزش باشند، اما در عمل مانع موفقیت خواهند شد. مثلاً دروغگوئی ممکن است شخصی تلقی شود، اما حتماً عواقب سازمانی هم دارد.
- این افراد باید آماده و مشتاق به یادگیری باشند. افرادی که رویکردی ثابت و ناباور به ضرورت توسعه فردی داشته باشند، بعید است بتوانند ما را در رسیدن به اهدافمان کمک کنند.
- بسیار خوب است اگر این همکاران با روشهای حل مسئله و تفکر طراحی آشنا باشند و علاوه بر آن مایل و علاقمند به ورود به مسئله ها و تلاش برای حل آنها باشند. افراد وظیفه محور، بعید است در سازمانهای کوچک و چابک بتوانند نقشی موثر داشته باشند.
سرمایه گذار:
- وقتی شرکت پا گرفت و کمی پیش رفت، بحث جذاب جذب سرمایه گذار پیش میاید. درخواست ما از سرمایه گذار باید روشن باشد و این را همان ابتدا روشن کنیم تا اگر دیدگاههای متفاوت داریم، وقت یکدیگر را تلف نکنیم.
- گام بعدی این است که در مورد ارزشهایمان صحبت کنیم. ارزشهای ما و سرمایه گذار لازم نیست کاملاً یکی و منطبق باشند، اما نباید متعارض باشند. تعارض در لایه ارزشها معمولاً حل نشدنی است. عمدهی اختلافات با سرمایه گذاران هم به همین علت رخ میدهد.
- در این گفتگوی سخت است که به درک متقابل میرسیم. این درک متقابل کمک میکند که بعدا توقعات نامربوط از هم نداشته باشیم و از یکدیگر آزرده نشویم.
- مهمتر از همه موارد فوق این است که ما هم بدانیم از سرمایه گذار چه میخواهیم؟ اینکه از او فقط پول بخواهیم، به گمانم خطای بزرگی است. سرمایه گذار میتواند و باید بخواهد و بتواند به ما بیش از پول بدهد. او ممکن است آن خواسته های دیگر را هم با پول تامین کند (مثلاً هزینه آموزشهای خاص و گران)، اما اگر به این آموزشها باور نداشته باشد، قانع کردن او برای پذیرش این هزینه ها دشوار تا مرز ناممکن خواهد بود. بنابراین خوب است بدانیم که از سرمایه گذار چه بخواهیم و به او چه وعده هایی بدهیم. گفتگو با سرمایه گذار در مورد پیش بینی ها و اهداف تجاری حتماً لازم و سودمند است، اما باید هشیار باشیم که در لابلای این گفتگوها درک کنیم که انتظار او از این سرمایه گذاری چیست؟ آیا استارتاپ را مانند یک حساب سپرده با بهره دهی بالا و استثنائی میبیند؟ آیا عجول است؟ آیا ما را افرادی همه چیز دان میداند؟ آیا ثروتی دارد که تنها داشته ای است که میتواند به اشتراک بگذارد؟
به نظرم این موارد میتوانند به توفیق استارتاپها کمک کنند.
چنانکه عرض شد، بر این باور نیستم که اینها تنها مواردی هستند که باید به آنها توجه کرد، اما فکر میکنم برای شروع به پرداختن به موضوع، سرفصلهای قابل قبولی هستند. امیدوارم شما خواننده محترم هم تجربه و نگاه خود را به اشتراک بگذارید.
سربلند باشید