داستان رفتاری – قسمت دوم
داستان حسین را یادتان هست؟ این نوشته قسمت دیگری از آن داستان است. حسین مدیری بود که همکارانش از او آزرده بودند، به شدت متوقع و کم طاقت بود و این سبب ریزش نیروهای کارآمد شرکت در بخش تحت نظر او شده بود و این در حالی بود که حسین خودش یک نیروی کارآمد بود. اما ادامه داستان..
استعفای رضا برای سازمان گران تمام شد. توجه مریم، معاون مدیرعامل در حوزه منابع انسانی، به تعداد افرادی که از بخش تحت نظر حسین، سازمان را در پی فرصتهای بهتر، ترک می کنند، جلب شد و فکر کرد که موقع یک مذاکره با حسین، فرار سیده است.
مریم، خودش حدود 2 سال با حسین کار کرده بود. در ابتدا او به شدت از قابلیت های وی در به سر انجام رساندن کارها، به وجد آمده بود، امّا ریزشهای اخیر و شایعاتی که در مورد توقعات پایان ناپذیر و بی رحمی حسین در مقابل کسانی که شکایتی مطرح می کردند، او را وادار به اقدام نمود.
با استفاده از یک مربی (Coach) و دریافت بازخوردهای مؤثردر یک دورۀ 6 ماهه، حسین با کمال تعجب دریافت که فشار بی رحمانۀ او برای حصول نتیجه و کم طاقتی اش در این مسیر، اثری معکوس بر دیگران داشته است. با حمایت مریم، حسین توانست، قبل از آنکه کنترل همه چیز از دست خارج شود، وضع را تغییر دهد. آموختۀ اصلی حسین، آن بود که خشم، سخنرانی های طولانی و تند، و کم طاقتی همیشگی اش، چنان دیگران را آزرده و حتی ترسانده بود که حتی عملکرد کل بخش تحت تأثیر رفتار او واقع شده بود. در عین آنکه ممکن است برخی به رویکردهای صریح و تهاجمی واکنشهای خوب نشان دهند، امّا اکثر افراد، در اثر چنین رفتارهایی، انگیزه خود را از دست می دهند، این وضعیتی بود که در گروه تحت نظر حسین رخ داده بود.
تا پیش از دریافت بازخورد از مدیرش، حسین متوجه تمام آثار (مثبت و منفی) رفتارش بر دیگران نبود. (پنجره جوهری را خوانده اید؟)
این همان نقطه کوری بود که می توانست تمام سابقه مدیریتی او را نابود کند. حسین برای مریم اعتراف کرد که علت این رفتار او، سخت گیری های نخستین رئیسش بوده و او (حسین) تصور میکرد که استانداردهای دست بالا، همانطور که به او انگیزه می داده، برای دیگران هم به همان اندازه انگیزه بخش است. او همچنین اعتراف کرد که تا پیش از آنکه مریم بر تأثیر تیم سازی و ریزش نیرو در ارزیابی عملکرد سالانۀ وی تاکید کند، آمادۀ پذیرش نظر یا بازخوردی در این مورد نبوده است.
تصور کنید که شما با حسین کار می کنید، برداشت عمومی این است که حسین در برخورد اول بسیار خوب به نظر می رسد، امّا وقتی انجام کار مطرح می شود، بسیار متوقع و اهل کنترل می شود. اگر او از شما در مورد اثربخشی و کارآیی اش بازخورد بخواهد، واقعیت را به او خواهید گفت؟ اگر او رئیس مستقیم شما بود، تمام حقیقت را به او می گفتید؟ اکثر افراد چنین کاری نمی کردند و کارکنان زیردست او به احتمال زیاد، جرأت نداشتند حقیقت را به او بگویند!
حسین بعد از شرکت در یک کارگاه آموزشی مدیریتی، استفاده از راهکار خودافشایی را برای توسعه فردی و با کمک یک مربی، تمرین کرد. در این راستا، طی یک جلسۀ نیم روزۀ برنامه ریزی تغییر رفتار، حسین داستان نخستین رئیسش، مرتضی را، برای همکارانش تعریف کرد.
گفت که مرتضی فردی بوده که قویاً باور داشته که قوی، زنده می ماند و هیچیک از کارکنان، حق ندارند به اصطلاح، کم بیاورند.
از آنجا که حسین خودش ذاتاً فردی سخت جان بود، از کارمندان نمونۀ مرتضی به شمار می رفت، امّا چند سال در تردید و سخت کوشی گذشت و طول کشید تا مرتضی کم کم به اثربخشی او، اعتراف و اذعان کند و بپذیرد که حسین اصلاً کاری انجام داده است. در مقام مقایسه، حسین فکر می کرد که رئیسی بسیار منعطف تر است، چون کسی را که اولین باری که اشتباه میکرد، اخراج نمی کرد!
حسین به همکارانش گفت که چیزهای زیادی از مرتضی یاد گرفته که متأسفانه همه آنها خوب نبوده است. در میان گذاشتن داستانهای مرتبط و شخصی (خصوصی) با همکاران، سبب شده تا آنها هم او را بهتر درک کنند و او را از دیدگاه فردی، انسانی کمی بهتر ارزیابی کنند. حسین هنوز هم رئیسی سخت گیر است، امّا دارد یاد می گیرد که چه زمانی به آدمها سخت بگیرد و در چه زمانهایی با آنها همراه شود. از همه مهمتر اینکه، کارکنانش تصمیم گرفتند تا به او در مورد شیوه های مدیریتی اش، و زمانهایی که با انتخاب روش درست سبب می شود کارها رو به راه شوند، به او بازخورد بدهند.
در نظراتی که در مورد داستان رفتار ارائه شد، نوشتم که میخواهم نوشته ای جدا در مورد یکی از نظرات بنویسم و خواهم نوشت، اما میخواهم این را همین جا هم بگویم که نتیجه گرائی حسین را نباید از نظر دور داشت. حسین نیروئی ارزشمند است، که سازمان (مریم به عنوان نماینده سازمان) به خاطر خود او هم بوده که به فکر کمک به او افتاده است. مبادا نقش نتایج و دستاوردهای این افراد را فراموش کنیم… خواهم نوشت…
حالا که ادامه داستان را خواندید، چه فکر میکنید؟ نقش من و شما در قبال این مدیران چیست؟ همیشه سکوت؟ صبر تا اقدام مدیریت سازمان؟ ترک سازمان و از دست دادن یک موقعیت کاری خوب؟ راستی چه باید کرد و حتماً این داستان تنها یک جواب ندارد….
سربلند باشید
با سلام
شخصیت داستان رفتاری شبیه فردی هستش که من قریب ده سال باهاش کار کردم، یه آدم از خود راضی و متوقع. اوایل نمی تونستم با رفتارهاش کنار بیام ولی به مرور زمان تونستم بر اوضاع مسلط بشم. و به مرور خیلی از نظراتمو بهشون بگم. به نظر من نباید در مقابل این افراد سکوت کرد باید مودبانه حرف و نظرتون رو بهشون تا این افراد بتونن خودشونو اصلاح کنن