تفاوت را درک کنیم
به تصویر بالا نگاه کنید. هیچ شباهتی میان این کودکان میبینید؟ به نظرم ذره ای به هم شباهت ندارند. راستی اگر من با فتوشاپ، سر یکی از اینها را روی یک بدن دیگر هم میگذاشتم و خیلی هم حرفه ای این کار را میکردم و ادعا میکردم که این عکس واقعی است، شما از شباهت این دو کودک به هم، تعجب و تردید نمیکردید؟ به نظرم ما در مواجهه با شباهتهای ظاهری، سخت تعجب میکنیم.
اما در مورد رفتار، داستان درست برعکس است. به این مثالها توجه کنید:
- چطور اون میتونه 2 ساعت بدون وقفه مطالعه کنه، اما تو هر یک ربع یک بار باید یک چرخی بزنی و دوباره شروع کنی؟
- چطور اون میتونه یک صفحه رو کامل بخونه و تو بعد از چند سطر حوصله ات سر میره؟
- چطور اون میتونه سالها یک کار ثابت رو انجا مبده و تو دائم دنبال تنوع و تغییر هستی؟
- چطور اون از تغییر لذت میبره و تو دائم در پی درک علت تغییر هستی؟
این جملات آشنا نیستند؟ به نظرم همه ما بخشی از این جملات را به کار برده ایم، یا اقلاً با خودمان گفته ایم. واقعیت این است که :
ما از شباهت ظاهری تعجب میکنیم، اما در مورد رفتارها، از تفاوتها تعجب میکنیم. ما انتظار نداریم که دو نفر از لحاظ ظاهری عین هم باشند، اما انتظار داریم که از لحاظ رفتاری بتوانند عین هم باشند.
این یک نگرش است که میان گروه بزرگی از انسانها حاکم است. این نگرش باعث میشود که ما تفاوتهای رفتاری را ابتدا باور نکنیم، در پی انسانهای مشابه در حوزه رفتاری باشیم و وقتی با این تفاوتها مواجه شدیم، احساس تهدید کنیم و گاهی هم به مشکل برخورد کنیم.
ما باید به تفاوت انسانها در حوزه رفتار و شخصیت باور کنیم، چون این یک واقعیت است که هم ریشه علمی دارد هم در تعاملات روزمره نشانه هایش را میبینیم. در گام بعدی باید بکوشیم که این تفاوت را از تهدید ظاهری به یک فرصت واقعی تبدیل کنیم. ما با مجموعه ای مواجه هستیم که تنوع دارند، یکی دقیق است، یکی سریع، یکی عاشق تغییر است، یکی وضع موجود را دوست دارد و …. اگر ما بتوانیم نق شخود را درست ایفا کنیم و این منابع ارزشمند را درست کنار هم قرار دهیم، حتماً به نتایج بهتری میرسیم، تا اینکه بخواهیم انسانهایی عین هم داشته باشیم.
یکی از تفاوتهای رهبران در سازمانها، توجه و درک و استفاده از همین تفاوتهاست، به جای سرکوب و نفی آنها.
در تیمها با یکی از بهترین نمونه های اینها مواجه هستیم. انسانهایی متفاوت، با نگاهها و رفتارهایی متفاوت، گاهی متضاد، کنار هم قرار میگیرند و قرار است به هدفی مشترک برسند. حتماً تعارض رخ میدهد. ما گاهی در این دام می افتیم که میخواهیم همه این آدمها را یکی کنیم، به جا یاین میتوانیم اولاً برای هر یک روش درست توضیح و تشریح را انتخاب کنیم و ثانیاً هر کدام را درک کنیم که چرا با دیگران تعارض دارند و به روش درست و متناسب آن فرد، تعارض را مدیریت کنیم.
اگر به این تفاوت باور کنیم، گام بعدی این است که منتظر عواقب این تفاوتها باشیم، اما اگر تفاوت را انکار کنیم، یا باور قلبی نکنیم، از عواقب این تفاوتها که واقعاً وجود دارند، غافلگیر و متعجب خواهیم شد.
شاید بپرسید که مگر میتوان این تعداد آدم را سناخت و تفاوتهای آنها را درک کرد؟ حق باشماست، این کار سخت است، اما مدلهایی که به این منظور توسعه داده شده اند، برای پاسخگوئی به همین نیاز متولد شده اند. هر یک در سطحی و هر یک به نوعی.
اگر نگاهمان به ابزارها را هم تغییر دهیم و به جای نفی کلی، در پی این باشیم که از هر ابزار چگونه و در چه سطحی میتوانیم استفاده کنیم، شاید بتوانیم سطح اطلاعات خود را از این تفاوتها هم ارتقا دهیم.
بیائید تفاوت را درک کنیم.
سربلند باشید