جعبه سیاه بد جنس
در نوشته های پیشین به تفکر اشاره کردم، دوستانی نوشته بودند که راهها و ابزارهایی برای فکر کردن هم خوب است معرفی شوند. در این وادی، یعنی ابزارهای تفکر، مطالب علمی زیاد است. از آن جمله میتوان به مباحثی مانند تفکر سیستمی اشاره کرد که خیلی خوب است. اما من بیشتر طرفدار شیوه هایی ساده و قابل کاربرد هستم. این نوشته را به شیوه ای از نگاه و تفکر به مسائل روزمره و سازمانی اختصاص داده ام که به نظرم میتواند به ما کمک کند که سازنده تر فکر کنیم. گرچه این موضوع نوعی نگرش است، نه تفکر.
همه ما در زندگی روزمره و زندگی مان در سازمان، با مشلاتی مواجه هستیم که مانع رشد و موفقیت ما میشوند. معمولاً هم نقش این عوامل جدی و پر رنگ است. از مسائل ساده ای مثل باریدن بارانی که مانع پیروزی یک تیم فوتبال میشود، تا داوری که به نفع حریف سوت میزند، و تا رئیسی که نمیگذارد من خودم و توانائی هایم را نشان بدهم و در سازمان رشد کنم.
اینها مسائلی هستند که من همیشه و معمولاً به درستی میتوانم علت ناکامی خود را در آنها جستجو کرده و ریشه های عدم توفیقم در رسیدن به اهدافم را به آنها منتسب کنم. من همیشه میتوانم مدعی باشم که این عوامل نگذاشتند که من موفق شوم یا در بازی برنده شوم، یا در دانشگاه قبول شوم و …. این ادعاهای من همه درست هستند، اما نکته این است که من بالاخره آن بازی را نبردم، من به آن هدف نرسیدم، من نتوانستم توانائی های خود را نشان دهم، واقعیت اینهاست، اینکه دلیل چه بوده، مهم است، اما در نتیجه حاصلی ایجاد نمیکند.
سالها میگذرد، من پیر میشوم، به وضع موجودم نگاه میکنم، چه میبنم؟ انبوهی از ناکامی ها، ناکامی هایی که عوامل دیگری در آن نقش جدی داشته اند. من همیشه صادق بوده ام، همیشه علتها را یافته ام، همیشه هم حق با من بوده است که این عوامل نگذاشته اند که من موفق شوم، من درست میگوم، نه اغراق میکنم و نه بی عدالتی، همیشه راست گفته ام و همیشه تقصیر آنها بوده است.
اما چه دارم؟ چیزی ندارم، به اهدافی که میخواسته ام، نرسیده ام، تقصیر من چه بوده است؟ به ظاهر هیچ؛ پس تقصیر کیست؟ آن عوامل قوی و درست. آنها هر یک به نوعی، یکی از سر طبیعت، یکی از بدشانسی من، یکی از سر قصد و غرض، خلاصه هر یک به نوعی مانع شده اند.
حالا من پیشنهاد میکنم گونه ای دیگر فکر کنیم. بیائید جعبه سیاهی فرضی بسازیم. جعبه ای که نمیدانیم درونش کیست و چیست، اما میدانیم چه نقشی دارد. نقشش این است که به هر قیمتی و به هر روشی مانع رشد من شود. هر جا میخواهم بنویسم، دستم را خط بزند، هر جا راه میروم، برایم پشت پا بیندازد، هر جا میخواهم ببرم، نگذارد و مانع شود. همه بدیها و بد شانسی ها را به آن جعبه که قصد و مرضی ندارد، اما نقش اش تخریب و شکست دادن من و همه اقدامات و تلاشهای من است، نسبت دهیم.
و بعد برای خودم نقشی بسازم، یک کار قرار است انجام دهم. آن هم این است که نگذارم این جعبه به هدفش برسد. حالا من نقشی دارم، من میدانم که در هر بازی من در هر زمینی، قرار است بارانی سخت ببارد و طوفان شود، حتی رعد و برق باشد و مانع من شود. تمام داورهای دنیا قرار است علیه من باشند. حالا میتوانم نقشی برای خودم تعریف کنم؟
نقش من این است که با این جعبه در کنار تمام اهدافم مبارزه کنم. من به جای اینکه عوامل درون این جعبه را متهم کنم که نمیگذارند و مانع هستند و بد جنس هستند، از ابتدای بازی میدانم که اینها اصلاً برای بد جنسی اینجا هستند، نه کمک به من. من باید برای مقابله با اینها مهیا باشم.
حالا اگر مدیر بد جنس، یا کم سواد یا اهل پارتی بازی نباشد، معجزه شده، اگر اهل اینها باشد که وضع طبیعی است. اگر سازمان به من فضا بدهد یک امکان خوب است، اگر فضا ندهد که کار عجیبی نکرده است. اما من به کسی تهمت نمیزنم، من همه را به جعبه سیاه نسبت میدهم و برای مقابله با شرایط سختی که برایم ایجاد میکند، همیشه آماده هستم.
اگر آماده نبودم چه؟ من باید آماده شوم، من باید به جای فکر کردن به جعبه باید به فکر راههایی برای قوی تر شدن باشم. من باید ابزارهای تازه پیدا کنم. شانس من این است که جعبه به اندازه من پویا نیست. چون او انجام وظیفه میکند و من میخواهم برنده باشم.
بیائید یک مدت کوتاه به عوامل منفی و مقاوم اینگونه نگاه کنیم و ب خودمان حق ندهیم که از زمین و باران و داوری گله کنیم. ببینیم چه میشود؟
به نظرم به سرعت میبینیم که قدر موقعیتها را میدانیم، همینکه دستمان به یک مشتری بزرگ رسید خوشحال میشویم و اگر کاری به ما نداد در پی این خواهیم بود که چطور میتوانیم کاری کنیم که دفعه بعدی مشتری بعدی نتواند کاری به ما ندهد. اینطور نگاه نمیکنیم که او وظیفه اش این است که من را ببیند و بیابد.
بیائید در مورد معایب این دیدگاه بحث نکنیم، چشم بسته به کارش ببندیم، برای یک ماه، و در جدولی تمام بدجنسیها و کارشکنیهای جعبه را بنویسیم. ثبت کنیم که کجا و چطور مانع ما شد؟ در مقابلش هم ثبت کنیم که برای جلوگیری از تکرار این موفقیت جعبه در دفعه بعدی چه خواهیم کرد. این راهکارها مسیر توسعه فردی را نشانمان خواهد داد.
بیائید یک ماه، چشم بسته و دربست همین کار را تمرین کنیم و ثبت کنیم و دائم در فکر راهکار باشیم. باور کنید که نگاهتان به مشکلات به کلی تغییر خواهد کرد، با مردم و اطرافیان و عوامل محیطی طور دیگری رفتار خواهید کرد، زندگی متفاوت از همین تغییرات کوچک، میتواند بهتر شود.
نگاه ما به زندگی است که زندگی ما را میسازد.
اگر دوست داشتید تجربه های خود را هم با دیگران به اشتراک بگذارید.
سربلند باشید
سلام. نگرش خیلی جالب و مفیدی میتواند باشد. سعی می کنم به کارش ببرم.
سلام، این قبیل تمثیلها، فقط برای کمک به تغییر نگاه است…
سربلند باشید
سلام
اگر مدیر با کارهای زیادی که سر من میریزند و انتظار بالایی که دارد، فرصت عمل کردن را ندهد چه کنم؟ وقتی عملا زمانی نداشته باشم چطور؟
یا از سوی دیگر، شاید استعداد دیگری در خود سراغ دارید و شاید در مورد آن گفته باشید (و شاید هم خوب منتقل نکرده باشید) اما رئیس شما را برای کار دیگری بخواهد چطور؟
چطور عمل کنیم وقتی جعبه سیاه تمام دنیای کاری شما میشود؟
سلام
وقتی جعبه سیاه تمام دنیای شما میشود، یعنی شما هیچ نقشی را در زندگی خود نپذیرفته اید. شما باید راهی را پیدا کنید که فرمان زندگی را در دست خود بگیرید.
چطور؟ این چیزی نیست که کسی بتواند به شما بگوید، راه حل برای هر کس با دیگری فرق دارد. باید راه خود را پیدا کنید و این میسر نمیشود، مگر اینکه ابتدا خود را بشناسید، آرزو و هدف داشته باشید و در آن راه و برای رسیدن به آن هدف خود را با مهارتهای تازه تجهیز کنید.
شاید یکی از مهارتها این باشد که بتوانید به طور موثر و منطقی به برخی خواسته ها “نه” بگوئید.
سربلند باشید
ممنون بخاطر نوشته تان و ممنون که به حرفتان عمل کردین و در این مورد مطلب نوشتید.
تمرین میکنم برای تغییر نگرش :)