رهبری سازمان با فروتنی
هر قدر با مدیران بیشتر گفتگو میکنم، بیشتر متوجه این باور غلط میشوم که مدیران فروتن، کارآمد نیستند. این باور شاید در گذشته که نظام های متکی به چماق و هویج در انگیزش و بهره وری حاکم بودند قابل باور بود، اما امروزه و در مواجهه با کارکنانِ دانشی به سختی قابل پذیرش است. این نوشته را به این موضوع اختصاص داده ام و در لابلای آن، به موضوع مهم دیگری که تمرکز بر نقاط ضعف به جای نقاط قوت در توسعه فردی است، هم اشاراتی خواهم کرد. شما هم اگر در این حوزه نظر و تجربه ای دارید، لطفا دریغ نفرمائید.
در چند ماهی که از سال جاری میگذرد، توفیق داشته ام که با حدود 20 مدیر ارشد در لایه های رهبری سازمانها با هدف توسعه مهارتهای رهبری و مدیریتی، نشستهایی داشته باشم. عمدهی این مدیران، افرادی با دستاوردهای بزرگ و کاملاً شناخته شده بودهاند. در گفتگوهایمان مشاهده کردم که گروه بزرگی از این مدیران، بر این باور بودند که فروتنی یکی از موانع اثربخشی آنهاست.
تلاش زیادی لازم بود تا به آنها با سند و مدرک و تحقیق و … نشان دهم که این باور درست نیست. مثلاً این مقاله یا این یکی نمونه هایی هستند از اثربخشی و مزایای فروتنی در رهبری سازمانی که خدمت این دوستان ارائه کردم و مدتی در مورد این نمونه ها و سایر یافته ها با هم گفتگو کردیم. اگر بخواهم صادق باشم، هنوز هم فکر نمیکنم که توانسته باشم این باور را به طور کامل از ذهن این دوستان پاک کنم.
ریشه یابی این موضوع نشان میدهد که این باور تابع چند عامل است که تلاش میکنم در این نوشته در حد بضاعت به آنها بپردازم.
نخست اینکه تعریف فروتنی باید درست انجام شود. در کتاب بسیار خوب “بازیکن تیمی ایدئال” (نوشته آقای لنچیونی که به فارسی هم ترجمه و توسط نشر آریاناقلم منتشر شده است) این تعریف تا حدود بسیار خوبی در قالب یک روایت داستانی توضیح داده شده است. پیشنهاد میکنم حتماً سری به این کتاب بزنید. فروتنی این نیست که نتیجه را نخواهیم، بلکه آن است که نتیجه را به هر قیمت نخواهیم. فروتنی این نیست که وارد گفتگوهای سخت نشویم،
فروتنی آن است که در گفتگوهای سخت، جنبه های همدلی و انسانی را نادیده نگیریم. فروتنی آن نیست که از خود نگوئیم و نقاط قوت خود را مطرح نکنیم، فروتنی آن است که در این قوتها نه اغراق کنیم و نه خود را کاملترین بدانیم. فروتنی مساوی عدم اعتماد به نفس نیست، فروتنی اتفاقا اعتماد به نفسی عمیق از جنس مُشکی است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید.
این تعریف من است از فروتنی و اگر چنین باشیم و این شاخصه ها را با آنچه از یک رهبر سازمانی میدانیم تطبیق دهیم، متوجه سطح بالائی از تطابق خواهیم شد که اتفاقا سطح بالائی از اثربخشی را نوید میدهد.
بنابراین ابتدا باید فروتنی را تعریف کنیم و بدانیم که فروتن هستیم، یا اعتماد به نفس نداریم؟ فروتن هستیم یا در تصمیم گیری نیازمند بهبود هستیم؟ فروتن هستیم یا تصمیمهای حوزه های مرتبط با انسانها برایمان دشوار است؟ فروتن هستیم یا دچار کمال طلبی یا وسواس فکری یا مواردی از این دست هستیم؟ به قول علما، بخش عمده ای از حل مسئله در تعریف درست از مسئله است.
به طور خلاصه گاه فروتن بودن را برای کسب آرامش درونی به برخی محدودیتهای خودمان نسبت میدهیم و بعد به اطراف نگاه میکنیم و میبینیم که افرادی که موفقیت خود را نشان میدهند این خصایص را ندارند، پس فکر میکنیم که علت عدم موفقیت در همان چیزی است که اسمش را فروتنی گذاشته ایم و از فروتنی خود آزرده میشویم.
شاید یکی از علتها این باشد که افراد غیرفروتن بیشتر در مورد موفقیتهای خود تبلیغ میکنند و حتی فروتن های واقعی هم که آن نوع و میزان از تبلیغ را نمیپسندند، چون کمتر دیده میشوند، این باور تقویت میشود که در میان افراد موفق، تعداد فروتن ها کم است یا اصلا نیست. به عبارتی میزان سر و صدای موفقیت را (با توجه کمتر به ذات و ماهیت آن موفقیت) معادل موفقیت میدانیم و چون سر و صدای فروتن ها کمتر است، فکر میکنیم که پس موفقیتی نداشته اند.
نکته دوم این است که خصایص رفتاری، معمولاً زوجی هستند. یعنی معمولاً فروتنی که یک نقطه قوت است، همراه با مثلاً “عدم تمایل به ارائه”، که گاه حمل بر نمایشگری (Show off) هم میشود، هستند. توسعه مهارت ارائه در افراد فروتن ممکن است با سختی بیشتری رخ دهد و شیوه ارائه آنها هم کمتر برای ترویج و تبلیغ و “لایک” کردن و به اشتراک گذاشتن مناسب است. به همین دلیل فروتن ها هم کمتر و کمتر ارائه میکنند و لذا باز هم کمتر دیده میشوند.
این نه تنها یک مانع ترویج رفتارهای فروتنانه میشود، بلکه باور نخست را هم تشدید میکند. پس اگر من فروتن هستم، باید یاد بگیرم که دستاوردهای خود را به شیوه خودم (همان شیوهی جذاب و فروتنانه) اما به خوبی و با اثربخشی، ارائه کنم.
پس به طور خلاصه ابتدا باید تعریف درستی از فروتنی داشت و سپس مرز بین استفادهی بیش از حد از فروتنی را تا جایی که به عدم توسعه در برخی مهارتها بیانجامد، کنار زد.
اگر شما هم رهبری فروتن هستید، ابتدا باید در خودتان نشانه هایی که شما را به این باور رسانده اند را بجوئید و بیابید. مثلاً اگر درونگرائی در شما غالب است، لزوما به معنی فروتنی شما نیست. یا اگر در بحثها وارد نمیشوید، این به معنی فروتنی شما نیست. پس نشانه های فروتنی را بجوئید و آنها را یادداشت کنید.
سپس اگر مطمئن شدید که نشانه ها را درست یافته اید، جنبه های کمک کننده و مانع شوندهی فروتنی را فهرست کنید. مثلاً اگر فروتنی شما مانع میشود که در مورد دستاوردهای خودتان صحبت کنید، مهارت ارائه را تمرین کنید و شیوه مناسب خود را در این مهارت بیابید و از آن استفاده کنید.
سوال بعدی این است که آیا از جنبه های مثبتی که فروتنی دارد، به درستی استفاده میکنید؟ مثلاً اگر افراد از گفتگو با شما، یا دریافت بازخورد از شما ناراحت نمیشوند، آیا از اینها درست و به جا و به اندازه کافی استفاده میکنید؟
در سنجش این ویژگی، مثلاً با استفاده از ابزار HPTI میتوان نشانه های فروتنی یا موانع استفاده از این نقطه قوت را شناسائی نموده و بر آن اساس برنامه توسعه مهارتهای رهبری سازمانی را تدوین نمود. اگر در این حوزه مایل بودید اطلاعات بیشتری دریافت کنید، که این اطلاعات را در صفحه معرفی ابزار High Potential Trait Indicator نیافتید، با ما تماس بگیرید.
پس مثل همیشه باید خودم را درست بشناسم، دیگران را هم بشناسم و از نقاط قوتی که دارم، پس از اطمینان از وجود آنها، به درستی استفاده کنم.
اگر شما هم تجربه ای دارید، اشتراک آن حتماً برای خوانندگان این وبلاگ سودمند خواهد بود. امیدوارم دریغ نفرمائید.
سربلند باشید
سلام
خیلی ممنون از مطلب خیلی خوب شما.
جیم کالینز هم در کتاب “از خوب به عالی” در خصوص رهبران سطح پنج به همین موضوع اشاره می کند و یکی از مهم ترین ویژگی های رهبران را humility می داند.
سلام و ممنون از توجه شما
همانطور که شما هم اشاره کردید، این خصیصه در مراجع متعددی مورد اشاره بوده است. آنچه جای تاسف است این است که سر و صدای رهبران فروتن کم است و لذا دستاوردهای آنها کمتر به چشم میاید.
شاید همین باعث شده که آنها هم خودشان را کمتر باور کنند یا فکر کنند که نیازی نیست دستاوردهایشان را نشان دهند. این نشان دادن را گاه خودنمائی تلقی میکنند.
سربلند باشید
خیلی ممنون از مطلب خوب شما.
چقدر جالب که اخیرا یکی از بحث های من با یکی از دوستانم بود. همین مساله شوآف یا به عبارتی سر و صدای زیاد موفق ها. یکی از مسائل همین بود که اگر سر و صدای زیاد برخی آدم های موفق زیاد است (مثلا میل به برونگرایی در آن ها بیشتر است) خب اگر به جا باشد چه اشکال دارد؟ که نتیجه یکی از بحث ها این بود که فضا را برای مدیری که دستاوردهای مثبت فراوانی هم داشته تنگ می کند.
ممنونم از نکات خوبی که بهشون اشاره کردید، برخی از تعاریف بیان شده درباره فروتنی مسائل مورد بحث ما هم بود.
سلام و سپاس از توجه شما
شوآف با ارائه کردن دستاورد فاصله دارد.
یک مدیر وظیفه دارد که دستاوردها و موفقیتهای سازمانش را ارائه دهد، از آنها دفاع کند و حتی آنها را به رخ بکشد.
اگر در این کار خوب اغراق شود، میتواند به آزارنده بودن برای گروههایی منجر شود که خوب نیست.
اینکه آنها نمایش میدهند، و یا حتی زیادی نمایش میدهند، به این معنی نیست که من هم باید مثل آنها شوم، به این معنی هم نیست که چون آنها خوب انجام نمیدهند، پس من هم اگر انجام دهم، باید به همان بدی انجام بدهم.
من باید انجام بدهم، اما به شیوه خودم و به شیوه درست.
سربلند باشید