تماشاگر یا بازیگر، میخواهید کدام باشید؟
قبلاً مطلبی نوشتم و در آن توصیه هایی به کارجویان کردم، نه به عنوان توصیه های طلائی و نه به عنوان کارهایی که اگر انجام دهید حتماً کار شاغل خواهید شد، بلکه توصیه هایی که احتمال موفقیت در یافتن کار را افزایش میدهد. این نوشته ها با نظراتی همراه شد که عمده اش توسط خواننده محترمی ابراز شد که موانع اشتغال را مواردی جدا از آنچه من میشناختم، عنوان کرده بودند.
من نظرات ایشان را ناوارد ندانسته و نمیدانم، اما باورم این است که تعمیم این موارد به همه، نه انصاف است و نه کمکی به کارجو میکند.
تفاوت این دو دیدگاه نمایش خوبی از نقش مرکز کنترل در انسانهاست، که تصویر فوق به نظرم خوب این موضوع را نشان میدهد. در این نوشته میخواهم بر اساس مرکز کنترل بیرونی، همان توصیه ها را یا مشابه آنها را عنوان کنم، تا ببینیم که این دیدگاه، حتی اگر درست و قابل تعمیم به همه هم باشد، به من (به عنوان کارجو) کمکی نخواهد کرد.وقتی من کار پیدا نمیکنم، احتمالاً در پی علت آن هستم. به دور و برم نگاه میکنم، میگردم تا مقصر را یا ریشه را بیابم و آن را درمان کنم و از این مانع عبور کنم. بی شک در اطراف همه ما، آدمهایی هستند که با رابطه، بدون شایستگی، یا روشهایی شبیه اینها، اما مشترکاً بدون لیاقت و تناسب، شغلی دارند و پله های ترقی را به سرعت طی میکنند.
من احتمالاً با دیدن آنها سرد میشوم، به خودم نگاه میکنم، میبینم تحصیلات بدی ندارم، زحمت کشیده ام و درس خوانده ام، در خودم توانائیهایی میبینم که کسی حاضر نیست برای کشف آنها، روی من سرمایه گذاری کنم. درخواستهای استخدام میفرستم و چندین مصاحبه میروم، در اینترنت و شبکه های اجتماعی خودم را معرفی میکنم، اما کسی باز هم من را نمیبیند.
احتمالاً من فکر میکنم که همه آنقدر دوست و آشنا (که عمده آنها هم خیلی لیاقت ندارند) دارد که نوبت به من و دیده شدن من نمیرسد.
مگر کنترل این آدمها در دست من است؟ مگر آنها از من حرف شنوی دارند که به آنها بگویم که این کار انصاف نیست؟ مگر اصلاً دست من به آنها میرسد تا حرفی بزنم.
آگهی های استخدام را نگاه میکنم. همه در پی سوء استفاده از من هستند. منی که باید روزی 5-6 هزارتومان کرایه تاکسی بدهم تا به محل کارم برسم، چرا باید با حقوق حداقل وزارت کار (در حدود 800 هزارتومان این روزها) استخدام شوم؟ مگر تهش چه برای من خواهد ماند که این کار را بکنم؟
تازه باید بروم کار کنم و سازمان بدهم به آن شرکت و بعد هم که کارها راه افتاد و خودشان یادگرفتند، دیگر چه نیازی به من خواهند داشت؟ یا عذرم را میخواهند یا رفتاری با من میکنند که در شأن من نیست و من مجبور میشوم برای حفظ احترام خودم، آن شرکت را ترک کنم.
چرا کسی به من کمک نمیکند؟ چرا همه فقط حرف میزنند؟
تصور کنید که چند ماه است من (منی که چنین فکر میکنم) با این افکار سر و کله میزنم و احتمالاً هر روز چنیدن آگهی استخدامی استثمارگرانه را میبینم و حرص میخورم، اما حتی وقتی هم حاضر میشوم با یکی از این شرکتها کار کنم، یا مرا نمیپذیرند، یا حقوق مکفی نمیدهند، یا بعد از دوره آزمایشی که من کارها را سر و سامان دادم، با من خداحافظی میکنند.
به نظر شما این چرخه چقدر ادامه خواهد داشت؟ فکر میکنید که من در این چرخه چطور میتوانم مشکل بیکاری ام (که البته من هیچ تقصیری در آن ندارم) رفع کنم؟ فکر میکنید تا چه سنی میتوانم اینطور دنبال کار باشم و خوشحال باشم که اجازه ندادم کسی از من استفاده کند؟
من راستش این فکرها را دوست ندارم و فکر میکنم اگر کمی و فقط کمی به این فکر کنم که من واقعاً چه میتوانم بکنم، ممکن است به روشها و راههایی دیگر برسم.
امیدوارم بتوانیم فکرمان را و نگاهمان را کمی تغییر دهیم و به نفع خودمان فکر کنیم.
شما چه نظری دارید؟
سربلند باشید
سلام.حق با شماست کاملا که تعمیم این موارد به همه، نه انصاف است و نه کمکی به کارجو میکند
اما
آن مواردی که درست هستند وبه اخلاق حرفه ای و انسانی در مواجه با نیروی کار پایبند هستن، فقط ۱۰% شایدم کمتر باشن
بله
این جور موارد بسیاری مدیران دولتی جوانان و کارجویان را متهم می کنند و از شما انتظار نبود این جهت گیری رو داشته باشید
شما صاحب قلم هستید و باید درباره سوءمدیریت ها بنویسید که الان باعث این مشکل شده
چه دخترانی ازدواج می کنن؟ دخترانی که همسر خوب و با حداقل های ویژگی مانند شاغل بودن رو داشته باشند
شرکت های خصوصی الان ۸۰% قراردادهاشون موقته و حتی عملا سفیده و اصلا قراردادی دست نیروی کار نیست
معدود شرکت هایی که اصول و امنیت نسبی شغلی رو می دن، رابطه بازیه
من شعار نمی دهم اما شما شعار می دید
شما بدیهیاتی رو گفتید که همه ما می دونیم
شما خودتون راهکارتون چیه؟ فقط با شعار و نوشتن که مساله حل نمی شود
سلام
به نظرم اگر شما کمی همین وبلاگ را بگردید، راهکارهای پیشنهادی من را هم خواهید دید. اما فکر نمیکنم شما دنبال راهکار و نتیجه مفید باشید، یا اقلاً شیوه تعاملتان این را نشان نمیدهد.
من هیچگاه ادعا نکرده ام که چیز تازه ای کشف کرده ام، حق با شماست، من بدیهیات را مینویسم، اما گاهی ممکن است ما بدیهیات را نبینیم و از همان موارد جزئی هم غافل بمانیم. من در حد بضاعت و سواد خودم مینویسم که بسیار محدود است. پیشنهاد میکنم شما هم وبلاگی راه بیندازید و راهکارهای تازه و راه حلهای موثر ارائه دهید، به نظرم این احتمالاً موثرتر از حمله و تهمت زنی و پراکنده گوئی باشد. حتماً از نوشتن امثال بنده در مورد بدیهیات هم بهتر است.
مشتاقانه نوشته های شما را و راهکارهای شما را خواهم خواند و فروتنانه خواهم آموخت، اگر بتوانید ۴ یا ۵ مقاله خوب از دانش و تجربه تان آنجا منتشر کنید.
سربلند باشید
سلام خدمت استاد کمالیان
وقت بخیر،
از دیدگاه تئوری معتقدیم فردی که موفقیت هایش را اسناد بیرونی و شکست هایش را اسناد درونی می دهد افسرده است و کسی که موفقیت هایش را اسناد درونی و شکست هایش را اسناد بیرونی می دهد خودشیفته است؛ و هر دو گروهشان مستعد بیکاری و یا کار کاذب اند.
ساخت اعتدال در اینجا نیاز به تفکر عمیقی درباره خود شخص و محیط پیرامون دارد.
از دیدگاه کاربردی و عملیاتی هم برای استخدام، ساختن یک پیشینه تجربی متمرکز به وسیله نگرشی متمرکز بر هدف معجزه می کند!
در پایان هم، سپاسگزارم که به آسیب شناسی اجتماعی اهمیت می دهید و درباره اش می نویسید.
و همین طور که شما هم به اهمیت منفعت شخصی در جهت پیدا کردن راه های جدید اشاره کردید،
انشالله خوشبین باشیم! فایده مند تر است.
نگاه سازنده شما که توأم با عمل و شوق است، بسیار دوست دارم و لذت میبرم. شک ندارم که روزگار موفقیت شما در راهی که میروید، دور نیست و من مشتاقانه منتظر آن روز هستم.
سربلند باشید
شعار ندهید که خود، شما و همه ما بهتر می دانیم ریشه مسائل و مشکلات جوانان و بازار کار ما کجاست
البته من سایتی را ندارم و فرصت این کارها را هم ندارم