منطق یا شوق؟
دیروز کارگاهی داشتیم، در مدت زمانی پس از شروع بحث، بحث بر سر این بود که منطق نمیتواند آدمها را قانع کند، آدمها را باید با شوق آفرینی همراه نمود و سپس با منطق این همراهی را مستحکم کرد. دوستانی با این عقیده مخالف بودند که مگر ممکن است دو نفر منطقی به نتیجه ای نرسند؟ وقتی با هم بحث میکردیم، آنها من را که به نظر خودم با منطق بحث میکردم، متهم به لجاجت میکردند و خودشان هم پیوسته این ادعا را مطرح میکردند که منطق الفبای مشخص و پذیرفته شده دارد و همه آدمها منطق را میپذیرند.
مثالهای من همه به نظر آنها دور از منطق بود، روش من برای آنها لجاجت آمیز بود و گفته های آنها برای من خشک به نظر میرسیدند. من هیچ انگیزه ای نداشتم که همراه آنها شوم، و آنها مثالهای من را قبول نداشتند. آنها گاهی دست به اغراق میردند که مگر میشود کسی را با شوق قانع کرد که ظرف 5 دقیقه از تهران به کرج برود؟ یعنی کاری محال….یکی از مثالهای من این بود که ما اتاقی داریم که نورگیر خوبی دارد، من میخواهم جلوی پنجره این اتاق درخی بکارم، شما نور میخواهید که لازم است، من سبزی درخ را دوست دارم که آن هم زیباست. من چطور باید شما را همراه خودم بکنم؟ حرف شما درست است که نور لازم است، حرف من هم درست است که درخت زیباست و به من روحیه میدهد که روز بهتری داشته باشم. بخشی از نور مستقیم و کامل آفتاب در پشت درخت میماند، این را من دوست دارم و آن را شما.
مثال دیگرم این بود که دوست حاضر در جمع از گروه فروش سازمان، مبلغی از پولش نزد کارفرما گیر کرده و در گروی یک کار برنامه نویس است. برنامه نویسی که وقتش پر است. حالا یا میتوانیم از مدیرانشان کمک بگیریم و از ساختار سازمان بخواهیم که این کار خارج ار نوبت انجام شود، یا دوستانه برنامه نویس را همراه کنیم. برنامه نویس در جمع حاضر بود و میگفت من دلایل محکمی دارم که انبوهی کار مهم دیگر هم در دست دارم اما در مقابل برخورد دوستانه او (همکار فروش) ممکن است این کار را حتی به قیمت گذشتن از یک برنامه مهم خانوادگی، برایش انجام دهم. دوستان منتقد معتقد بودند که این باعث هرج و مرج میشود، مگر با من بمیرم و تو بمیری میشود کار کرد؟
حتی مثال چرخ دنده هایی (منطق) که با روغن (شوق آفرینی) بهتر کار میکنند هم کمک نکرد. دوستان معتفد بودند که اگر به برنامه نویس گفته شود که این مهم است و مدیرعامل روی این موضوع نظر دارد، کار انجام میشود و قبول نداشتند که نظر داشتن مدیرعامل نوعی شوق آفرینی است که تو دیده خواهی شد.
آنها میگفتند که کار باید برنامه داشته باشد، برآورد درست زمانی شده باشد و هر کاری بهتر است از طریق ساختار ارجاع شود. گویا من مدعی بودم که هیچ نظمی نباید در کار باشد، برنامه ریزی لازم نیست، با شوق آفرینی میتوان هر کار نادرست و ناممکنی را درست انجام داد. من چنین ادعائی نداشتم.
ادعایم این بود که برای همراه کردن آدمها نمیتوان از منطق استفاده کرد و گفت که تو منطقاً باید این کار را بکنی، یا این کار را این طور بکنی. باید به او انگیزه و شوق داد تا همراه شود، تا برنامه را همراه ما و آنطور که ما تشخیص داده ایم اجرا کند، دستور رئیس کارساز نیست، رئیس همیشه دخالت نمیکند، اگر هم بکند، این زمانبر است و ما چابکی لازم را نخواهیم داشت.
منطق آنها آن قدر قوی بود که هر چه بیشتر بحث کردیم،کمتر نتیجه گرفتیم. گروهی میگفتند که اگر چنین شود دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود، راستش گرچه این را نگفتم اما باورم این بود که اگر سنگها زیاده هم به هم بند شوند، دیگر تغییر میسر نخواهد شد.
گروهی که به شوق آفرینی اندک باوری داشتند، میگفتند که این خوب است، اما نمیشود برای هر کاری به این روش متوسل شد. این گفته درست بود، قرار هم نبود که هر کاری با میانبر حل شود، نگاه باید سیستمی باشد، سیستم هم باید منعطف باشد. آیا همه چیز را میشود در دل برنامه های زمانبندی دید؟ وقتی مشکلی هست، آیا میشود همه را با منطق همراه کرد؟ آیا آنها منطق خود را نخواهند داشت؟ آیا فقط منطق ما حاکم و درست است؟
اگر روی دیگر این سکه را بی منطقی، بی برنامگی، به هم ریختگی و نابسامانی تصور کنیم، من منظورم را نتوانسته ام درست بیان کنم. عرض بنده این است که منطق نمیتواند به انسانها انگیزه ای بدهد که با شما همراه شوند، با منطق ممکن است بتوانید که آنها را مجاب کنید که همراهتان بیایند، اما آنها در هدف شما خود را شریک نمیدانند، ممکن است انجام وظیفه کنند، اما برایشان مهم نیست که نتیجه حتماً برجسته باشد.
من باورم این است که تکیه بر منطق شدید و گاهی فقط منطق، ممکن است کار را به بن بست بکشاند، ضرورت دخالت مدیران ارشد را ضروری نماید، چابکی را از بین ببرد، رقابت پذیری و مشتری مداری ما را زیر سوال ببرد و مورد تهدید قرار دهد. به گمانم این روزها همه بر ایجاد شوق تکیه و تاکید میکنند، میدانم، باور کنید که میدانم شوق آفرینی برای بسیاری از شما که این نوشته را میخوانید، نوعی ریا باشد، اما آیا برای مخاطب ما هم همین است؟
قرار نیست مردم فریب باشیم، قرار نیست کارهای محال بخواهیم، قرار نیست افراد را وادار به فداکردن زندگی شان کنیم، فقط قرار است به آنها انرژی مضاعفی بدهیم که کارشان را معنا دار و موثرتر بیابند، این خیلی کمک خواهد کرد که فرایندهای پیچیده سازمانی، روان تر کار کنند. شاید و فقط شاید لازم باشد ما هم دیگر گون نگاه کنیم.
نظر شما چیست؟ راه شما کدام است؟ تجربه ای دارید؟
اگر حاصل آن بحث فقط این بوده باشد که یکی از آن دوستان، روز بعد به همکاران خود کمی و فقط کمی متفاوت نگاه کنند، یک لبخند اضافه بزنند، مهربانی را و نه مسئول بودن نسبت به آنها را نشان دهند، ما را بس.
سربلند باشید
چندی پیش کتابی پرفروش می خواندم در مورد فرایند خرید.
نویسنده نوشته بود که همه خریدها با احساسات انجام شده و با منطق توجیه می شود. من هم در ابتدا با واژه همه خریدها، کنار نمی آمدم.
مگر می شود بنزین زدن و پرداخت پول آن احساسی باشد؟
اما چندی پس از آن به تمام خریدهایم با آگاهی بیشتری توجه کردم و حرف بالا را درست یافتم.
شما موضوع را به خوبی بیان کرده اید اما همه انسانها اگر با خود روراست باشند متوجه می شوند که منطق در ابتدای فرایند تصمیم گیری جایی ندارد. نه اینکه کارها بی منطق و یا ناشی از احساسات ناپخته و خام است بلکه منطق زور و قدرت کافی برای تکان دادن ما را ندارد. :)
تمام پیامهای سلامتی، پیامهای مدیریت مالی، پیامهای رعایت مقررات و یا پیامهای اخلاقی و انسانی کاملا منطقی هستند اما چرا اجرا نمی شوند؟
چرا وامی با سود بالا می گیریم تا اتومبیل بخریم؟
چرا برخی اوقات از چراغ قرمز رد می شویم؟
یا از طرف دیگر
چرا برخی اوقات کار چندین روز را یک شبه انجام می دهیم؟
چرا شغل خود را عوض می کنیم؟
به نظرم، کار منطق فقط توجیه اعمالی است که قبلا بعد احساسی ما انجام داده است و این دو بعد شخصیت ما نه به تنهایی مثبت اند و نه منفی. بلکه برای بهترین عملکرد باید مهارت استفاده همزمان از هر دو را به دست آورد.
سلام
چقدر نگاهتان خوب است. مخصوصا وقتی چیزی را در گام اول قبول ندارید، رهایش نمیکنید، فکر میکنید و وقتی پذیرفتید شجاعانه و بی هیاهو یافته تان را اعلام میکنید.
کاش منهم روزی این را یاد بگیرم.
ممنونم که با ما هم این یافته را به اشتراک گذاشتید
سربلند باشید
چه کارگاهی؟
کارگاه دور همی شما و رفقا یا کارگاهی که از آن کسب درامد می کنید و پول به گردش درمی اید؟
بنظرم به شعور مخاطب احترام بگذارید و اگر کارگاه حرفه ای است، مکان، تاریخ و عکس خود را در کارگاه با صوت شرکت کنندگان معین کنید
وگرنه کسب درامد از این نقل روایت ها به شکل درستی حاصل نمی شود
و اگر هم حاصل بشود، اشکال دارد از نظر شرعی
من با خانم حسینی پور موافقم. نظر ایشون قابل تامله
لطفا اسم کارگاه، نام کارگاه و سوابق و تصویر خودتون رو به طور روشن بیان کنید
با تشکر
برای من جای بسی شگفتی است که خانم حسینی پور که نوشته های آقای کمالیان را نادرست می دانند، تمام مطالب را خوانده و کامنت هم می گذارند.
خوشبختانه دنیای وسیع اینترنت به ما این امکان را داده که آنچه را دوست داریم بخوانیم و از آنچه متنفریم دوری کنیم.
این برای آرامش اعصاب ما هم مفیدتر است :)
جناب محبی عزیز
اینهم بخشی از جذابیتهای وبلاگ نویسی است.
نمیدانم من کجا از کسی دعوت کرده ام که بیاید و در کارگاه فوق شرکت کند، یا خواسته ام کسی را تشویق کنم که این کارگاهها خوب است و فلان است ….
اینهم نوعی برخورد است که در نوع خود جالب یا به قول دوست عزیز دیگر، قابل تامل است.
سربلند باشید
اقای محبی بنده در جایی که ببینم مطالب به نفع هم وطنان من نیست واکنش نشان میدهم
نه برای خودم صرفا
سلام
من کمی با تاخیر این متن را خواندم ولی فکر میکنم اگر در کارگاه شما بودم جزء تیمی بودم که با شما موافقم و هم اکنون هم سعی میکنم آن را بکار گیرم ولی به نظرم این موضوع پیچیدگیهایی نیز دارد و آن تشخیص این دو مورد درباره شوق دهندگی است ۱- چه موقع یا زمانی از ارتباط ۲- میزان آن
که خواهش میکنم در صورت تمایل، درباره این موارد هم مطلب بنویسید.
اما با نظر آقای محبی موافق نیستم که فرمودند: “اما همه انسانها اگر با خود روراست باشند متوجه می شوند که منطق در ابتدای فرایند تصمیم گیری جایی ندارد. نه اینکه کارها بی منطق و یا ناشی از احساسات ناپخته و خام است بلکه منطق زور و قدرت کافی برای تکان دادن ما را ندارد و نمونه مثالهایی که نوشتند.”
زیرا همه انسانها اینگونه نیستند و تصمیم گیری بر مبنای منطق یا احساس، یکی از مبانی تفاوت تیپهای شخصیتی انسانها است (اشاره به تیپ T , F در MBTI) یا نظر ایشان در مورد نقش منطق برای “توجیه اعمال” را نیز از مبانی تفاوت تیپهای شخصیتی میدانم، همانطور که منم خودم اینگونه ام که اول عمل میکنم بعد بهش فکر میکنم ولی مسلما جنابعالی نیز تایید میفرمایید که این قانون برای همه صادق نیست و تیپهای دیگر ترجیحشان گونه دیگری است.
علاقه مندم که نظر جنابعالی را هم بدانم که اگر جنابعالی نیز نظر بنده را تایید میفرمایید پس برای من بدرستی قابل انتظار بود و دوست میداشتم که این نظر از جانب شما مطرح میشد زیرا که به هر حال یکی از مبانی اصلی محتواهای مفید سایت شما، رفتار سازمانی بر اساس تفاوت تیپهای شخصیتی است.
ببخشید که زیاده گویی کردم
سپاس
سلام و تشکر از توجه و ریز بینی شما. این ریز بینی ارزنده است و زیاده گوئی نیست، لطف شماست.
ابتدا لازم است تفکیکی بین تیپ شخصیتی و رفتاری قائل شویم. فرمایشات شما اشاره مکرر به تیپهای شخصیتی دارد که داستان ما رفتار است و با شخصیت تفاوتهایی دارد که بی شک مستحضرید.
در مورد اینکه در چه مقطعی و چقدر شوق بدهیم، این دو به هم وابسته و در واقع یکی هستند. سطح ارتباط است که معین میکند چطور و چقدر شوق بدهید. بی شک انگیزه دادن شما به مدیرتان با انگیزه دادن به دوستتان فرق دارد (از هر دو جهت، و نیز از نظر شیوه اجرا)
در مورد فرمایش آقای محبی، به نظرم من به اندازه شما مخالف نظر ایشان نباشم. چون به هر حال صحبت انسان است و اظهار نظر هم مبنی بر غلبه یک شیوه بر شیوه دیگر است، نه غلبه مطلق یک شیوه یا دیگری. به نظرم عمده تصمیمهای ما تابع حس ما و اثری که بر ما گذاشته شده، است. بعد هم ایشان گفته اند که در ابتدای فرایند تصمیم گیری، این مهم است، که در ابتدا شما تحت تاثیر چه عاملی قرار دارید؟ اینکه در ابتدا چه چیزی شما را تشویق میکند، مقداری با اینکه بر چه اساسی تصمیم نهائی را میگیرید، فاصله دارد.
حتی در تیپهای منطقی که شما هم اشاره کردید، میتوان ریشه های نقش شوق را دید و یافت، اما شاید به اندازه دیگران در تصمیم نهائی نقش نداشته باشد.
اما گذشته از نظر ایشان، بحث من در مورد قانع کردن به همراهی بود، نه تصمیم به خرید. برای قانع کردن به همراهی، تقریباً همیشه انگیزه دادن و شوق آفرینی موثرتر از منطق های محکم کاربرد خواهد داشت. منطق کارش تحکیم آن شوق اولیه است. تفاوت میان شروع است با تحکیم.
سربلند باشید
سپاس فراوان از اینکه وقت گذاشتید و نظرتان را بطور کامل ارائه فرمودید