کوله پشتی 95
امیر مهرانی بزرگوار، بنده را هم وارد بازی کوله پشتی کرد. تمثیل جالب کوله پشتی برای پالایش و انتقال تجربه ها، جالب و دوست داشتنی است، متانت امیر مهرانی، این جذابیت را دوچندان میکند. این است حاصل چالشی که او مرا درگیرش کرد. از او به خاطر این چالش همیشه ممنون خواهم ماند.
اینجا باید از این بگویم که چه در کوله خواهم گذاشت که با خود ببرم و چه را نخواهم برد. راستش این موضوع چندسختی دارد، نخست سختی انتخاب است که همه با آن شنائیم. انتخاب میان گزینه ها همیشه سخت است، خصوصاً وقتی پای بردن و نبردن در میان باشد.
سختی دیگر آن است که من همیشه حمل کوله با کوهنوردی پیوند داده ام که کوهنوردی از دوست داشتنیهای من نبوده است، اما کوله بری، چرا.
وقتی داستان کوله را مرور میکردم، یاد دورانی افتادم که ورزش میکردم و برای بدنسازی در آن روزهایی که وسایل بدنسازی این قدر در دسترس نبود، از کوله مانندی استفاده میکردیم که با سنگ پر شده بود تا به تقویت پاها کمک کند. وقتی خوب فکر میکنم میبینم در زندگی هم سنگ زیاد برده ام و شاید امسال فرصت خوبی باشد که برخی سنگها را از کوله خارج کنم. این سنگها، آرزوهایی هستند که سالها بدون آنکه برای تحققشان برنامه ای ریخته باشم، با خود حمل کرده ام و اکنون زمان درآوردن و فراموش کردن آنهاست، شاید.
همیشه دلم میخواست درحوزه آکادمیک هم در حوزه های دلی (مثلاً روانشناسی یا حقوق)، ادامه تحصیل دهم. این آرزو را در سال 94 رها میکنم، مطالعه میکنم و به آموزشهای حرفه ای بیشتری در سال آتی فکر خواهم کرد، با برنامه ریزی بهتر. در آوردن این سنگها به من کمک خواهد کرد که از میان چندین پروژه ای که در ذهن دارم، امسال تعدادی را اجرائی کنم، امیدوارم. خداحافظی با این سنگها که سالهاست حملشان میکنم، آسان نخواهد بود، اما چاره ای نیست. آنها را آرام، گوشه ای امن جا خواهم گذاشت و خواهم رفت.
همیشه و همه جا، برای همه ما، آدمهایی بوده اند که آزارمان داده اند. در زندگی من تعداد اینها خیلی زیاد نبوده، اما یکی که در سال 94 آمد، آزارمان داد، دروغ گفت، بد کرد و کژ رفتار بود را در سال 94 میگذارم که بماند تا لای خاکهای فراموشی از یادم برود. از انسان دیگری نمیتوانم یاد کنم که بخواهم بگذارمش، خدا را شکر.
امسال با انسانهای خوب، اما زیاد آشنا شدم. همه را با خود خواهم برد. نامشان را نمیتوانم تک به تک ببرم، میترسم یکی از یادم برود، اما همه را خواهم برد و به جان گرانی وزنشان را در کوله خواهم خرید. خدا را شکر هیچکدام چاق نیستند :-) از دوستانی که در بوشهر عزیز یافتم، تا جوان پرشوری که تا ندیدمش باور نکردم که کمتر از بیست سال سن دارد، همکاران جوانی که امسال به ما ملحق شده اند و سراپا شور و شوق هستند، و همکارانی که کم یا زیاد چند سال است با هم تلاش میکنیم، مدیرانی که امسال آشنا شده ایم، یا آنها که امسال، چندمین سال است با هم کار میکنیم یا نمیکنیم، همه را با خود میبرم. از همه آنها بسیار آموخته ام.
دست نوشته هایم را که امیدوارم روزی منظم و مرتب شوند را هم خواهم برد. شاید باید بگویم که شوقم به نوشتن را با خود خواهم برد. نوشتن را دوست دارم، گرچه شاید خیلی غنی نباشد، اما دوستش دارم.
شوقم به تغییر و باورم به اینکه باید به جلو رفت، ولو با خزیدن را با خود خواهم برد. این حرکت را دوست دارم، و به آن نیازی حیاتی دارم. راستش این را نمیتوانم جا بگذارم، بخشی از وجودم است.
باورم به جوانان، نیروی جوانی وقتی با استعداد و تلاش در می آمیزد، هر سال پر رنگ تر شده است. آن قدر پر رنگ و جذاب که جاگذاشتنی نیست. آن را هم خواهم برد و امیدوارم بتوانم کاری در این حوزه انجام دهم، این امید، با آن باور با هم خواهند بود، شاید از همنشینی آنها جرقه ای بزند که زندگی من را هم روشن تر کند. آینده این کشور خیلی روشن است، به یمن این جوانان. من به آینده ای که خواهد آمد خیلی خوش بینم. این خوش بنی را هم خواهم برد.
کوله تا همینجا هم خیلی سنگی شده است، بار زیاد است و جان، کم جان. تلاشم را هم خواهم برد که این بار را بتوانم ببرم.
در جیب کوله، نقشه راهم را، ارزشهایم را، تعدادی منتخب از آرزوهایم را، نقشه های ذهنی ام را، دفترچه ثبت تجربه های تلخ و شیرینم را هم حتماً خواهم برد. هر از گاهی، کناری، زیر سایه درختی در مسیر زندگی، خواهم ایستاد و آنها را مروری خواهم کرد. نمیدانم، شاید در میان راه، محتوای کوله را باز نگاهی کنم و چیزی را کم یا زیاد کنم، از این کم و زیاد کردن هم نخواهم ترسید.
شما هم اگر کوله ای دارید، بنویسید که چه در آن است و چه خواهید برد. شما بی شک بهتر و مفید تر از من خواهید نوشت و من از کوله شما شاید چیزهایی امانت بگیرم تا برایتان بیاورم و من هم از آن بهره ای ببرم. دریغ نکنید.
سربلند باشید
سپاس فراوان آقای کمالیان عزیز
سلام
من هستم که باید از شما تشکر کنم…
سربلند باشید
امیر مهرانی عزیز چند سالی است که این چالش آخر سالی را کلیک زده ولی همیشه ترس از نوشتن و وسواس و حساسیتم در نوشتن، بازدارنده حضورم در ای چالش شده ولی امسال که برای رفع بعضی ناآرامیهای زندگی شخصیم، از طرف یک مشاور خوب به نوشتن توصیه شده ام و همچنین پس از خواندن متن سلیس، روان و احساسی شما، انگیزه گرفتم که حتما بنوسیم و مینویسم.
فکر کنم این نوشته شما یکی از بهترین و به نظرم تاثیرگذارترین نوشته های شما بود هر چند که شاید با موضوع نوشته های قبلی و تخصص شما رابطه ای مستقیمی نداشت.
سلام و ممنون از لطف شما
مشتاق خواندن مرقومه تان هستم
سربلند باشید
درود،
بسیار بسیار لذت بردم از متنان. خصوصا اون قسمتی که در مورد کنار گذاشتن آرزوها صحبت می کنید. کنار گذاشتنه آرزوها همیشه برام به منزله عدم موفقیت در برابر خوده درونم در چالش های خودم بوده، هیچوقت انقد مثبت بهش نگاه نکردم. با مثالی که آوردید، حس میکنم نه تنها عدم موفقیت نیست، بلکه نوعی شجاعته. شجاعت درست. حس بسیار مثبتی بهم داد. خیلی ممنون از مطالب فوق العاده تاثیر گذار.
سلام و تشکر از لطف مداوم شما.
زندگی یک بده بستان بزرگ است. نمیتوان تا ابد تمام آرزوها را با خود برد. همیشه خوب است به یاد داشته باشیم که حمل هر آرزو، بدون آنکه بتوانیم یا بخواهیم کاری در موردش بکنیم، فقط بار سنگینی است و میدانید که ظرفیت کوله های زندگی محدود است.
البته شما خیلی زود است که به فکر سبک کردن کوله باشید، اما همیشه باید به فکر مدیریت کردن محتوای کوله مان باشیم.
باز هم ممنون و با آرزوی توفیق برای شما
سربلند باشید
خیلی جالبه که همیشه یا از اقای امیر مهرانی نام برده می شه و یا اقای نعمتی شهاب
یک وب دو نفره که کار مشترک است برای تبلیغ دو نفر
و جالبتر اینکه خود این سایت نه نام نویسنده اش مشخصه نه ادرس تماسی نه هیچی
سلام
نظر شما هم چالب بود. کشف یزرگتان را هم تبریک عرض میکنم که بنده و آقای مهرانی و آقای شهاب یک شبکه برای تبلیغ و بازاریابی خودمان درست کرده ایم. ایده جالبی است :-)
سربلند باشید