تئوری حلقه ها در گله کردن
وقتی واقعه ناگواری رخ میدهد، همه ناراحت هستند. همه دوست دارند که افراد متاثر از این ناراحتی را کمک کنند و در عین حال همه هم نیاز دارند که آثار ناراحتی خود را تخلیه و ناراحت بودن خود را به صاحبان اصلی این نارحتی نشان دهند. اما این مهم است که چه کسی حق دارد در مورد ناراحتی خودش با دیگران صحبت کند و غم خود را به چه کسانی میتواند منتقل کند. این نوشته الهام گرفته از این موضوع است و اصل آن را به لطف همسرم، اینجا خوانده ام. تصویر نوشته هم برگرفته از همین اصل مطلب است. وقتی نوشته را خواندم به فکر افتادم که این موضوع و راهکار پیشنهادی، ممکن است جنبه های سازمانی هم داشته باشد، قضاوت با شما.نویسنده این مقاله موضوعش را با دو مثال در مورد بیماری حاد دو دوست شروع میکند. در یکی دوستی که سرطان داشته، مایل نبوده با کسی ملاقات کند و یکی از دوستان نزدیک به او گفته که بیماری تو فقط مربوط به تو نیست، ما هم ناراحت هستیم و میخواهیم کنار تو باشیم. در مورد دوم، یکی از عیادت کنندگان به همسر بیمار گفته که من انتظار نداشتم حال فلانی این قدر بد و وخیم باشد.
نویسنده این نوشته، خانم سوزان سیلک، معتقد است که این برخوردها اشتباه است. آن خانم مبتلا به سرطان حق دارد که تصمیم بگیرد که چه کسی را ببیند و چه کسی را نبیند و کسی هم حق ندارد از این باب از وی ایرادی بگیرد. او برای درک این مفهوم مدل ساه و جالبی طراحی کرده که مانع بروز چنین اشتباهاتی از سوی ما شود.
او مدلش را که تصویر ساده آن در بالا آمده است را اینطور توضیح میدهد:
حلقه ای ترسیم کنید، این حلقه کانون مشکل است. در مرکز آن نام اصلی ترین فردی که با این ناراحتی مواجه و درگیر است را بنویسید. در مثال بیماری، نام شخص بیمار را باید نوشت.
سپس به مرکزیت آن حلقه اصلی، حلقه های دیگری رسم کنید. هر قدر حلقه های بزرگتر میشوند، افراد دورتری نسبت به فرد اصلی را به آن حلقه ها نسبت دهید. در حلقه های نزدیکتر به حلقه اصلی، فرزندان، همسر، والدین هستند و در حلقه های دورتر و بزرگتر، دوستان و اقوام بسته به نسبت و دوری و نزدیکی قرار میگیرند.
حالا به یک سیستم “غر زدن” دست یافته اید. خانم سیلک میگوید که یکی از بیماران ایشان، این شکل از حلقه ها را با درج نام افراد روی آن، به در یخچالش چسبانده تا همیشه یادش باشد که چه رفتاری درست است و چه رفتاری نادرست. جالب است، این هم یک یادآوری است از مزایای نوشتن و ثبت کردن و نگاه کردن که مغزمان چیزی را فیلتر نکند!
حالا قوانین این حلقه ها را تعریف میکند:
کسی که در مرکز است، حق دارد در هر زمان و موقعیتی، هر چیزی به هر کسی در هر حلقه بگوید. او حق دارد از همه چیز شاکی باشد، نسبت به همه چیز اعتراض کند، همه چیز را به چالش بکشد. بقیه هم حق دارند همین کار را بکنند، اما فقط نسبت به کسانی که در حلقه های بزرگتر قرار دارند!
وقتی با کسی که در حلقه ای کوچکتر از شما قرار دارد صحبت میکنید، هدف شما باید کمک کردن باشد. در این شرایط شنونده بودن، معمولاً مفید تر از حرف زدن است و بهتر است قبل از جاری کردن سخن، فکر کنیم که این صحبت کمک کننده هست یا خیر؟ چه فایده ای دارد؟ مثلاً نصحیت نکنید، افرادی که اکنون در کانون مشکلی بزرگ هستند، به نصیحت نیازی ندارند، آنها به آرامش و حمایت نیاز دارند، بنابراین میتوانید با آنها همدردی کنید. برای آنها از بلاهای مشابهی که سر خودتان آمده صحبت نکنید، نگوئید که وضع چقدر میتوانست بدتر باشد، نشان دهید که درک میکنید، میفهمید که چقدر شرایط سختی دارند، اما نگوئید که چقدر وضع آنها خراب و ناامید کننده است.
حالا بیائید کمی فکر کنیم. ما معمولاً چه میکنیم؟ نصیحت : فراوان، از خودمان: تا بخواهید و …. شما این کارها را نمیکنید؟ من اعتراف میکنم که بارها این خطاها را مرتکب شده ام.
بنابراین قانون را میتوان اینطور خلاصه کرد که به سمت داخل حلقه ها باید حس راحتی القا کرد و میتوان ناراحتی خود را به سمت بیرون حلقه ها منعکس نمود.
بر اساس این قانون، رفتار آن دوستانی که به ملاقات دوست بیمار خود رفته بودند، خطا نبود، جهتش غلط بود. آنها میتوانستند به دورتر ها بگویند که چقدر اوضاع بد بوده است، نه به سوی مرکز حلقه.
نکته پر درد و حقیقتی که در پایان این نوشته آمده این است که همه ما روزی در مرکز حلقه ای قرار خواهیم گرفت، این قانون طبیعت است، و آنگاه میتوانیم تمام گلایه های خود را آزادنه بیان کنیم. چقدر این واقعیت تلخ است.
وقتی این نوشته را خواندم، به فکر افتادم که آیا مشابه این وضعیت در مسائلی که این قدر هم شخصی، تراژیک و دردناک نباشند هم قابل تصور است.
مثلاً وقتی سازمان با مشکل مالی مواجه شده و پول ندارد که حقوق بدهد، یا یک مشتری از سازمان شکایتی حقوقی مطرح کرده است. حالا میتوان شخصی را در مرکز حلقه گذاشت و با همین روش با وی همدردی کرد. این روش به نظرم سازنده تر از این است که توصیه های قبلی مان را دائم به یاد دیگران بیاوریم که مثلاً “اگر حرف من را گوش کرده بود اینطور نمیشد!” راستش گروه بزرگی از C ها این عادت را دارند، به خصوص اگر اندکی D هم داشته باشند و اگر I کم شدت باشد، اینها در هنگام دشواریها، وضعیت افراد را خوب درک نمیکنند، و کوتاهی ها و کم توجهی های آنها را مرتب به یادشان میآورند و اثری میگذارند که تا مدتها (اگر نگویم تا اید) خواهد ماند.
به نظرم این با هوش هیجانی حتماً در ارتباط است که بدانیم کجا چه بگوئیم و چه نگوئیم. همدلی کردن هم یک مهارت است که قابل آموختن است. پس به نظر میرسد که در این حوزه هم میتوانیم خود را توسعه دهیم و باز هم نقش ما در آنچه بر ما میگذرد، پر رنگ است.
حتماً شما هم نمونه هایی از این وضعیت در سازمان دیده اید یا تجربه کرده اید، شاید هم با تفسیر من موافق نباشید. خوشحال میشوم نظرات شما را هم بدانم و با هم کمی در مورد آنها صحبت کنیم.
سربلند باشید
سلام – مثل همیشه عالی
اما نکته ای که متوجه نشدم اینکه آموخته ام وقتی کسی در کانون مشکلات حاد ( مشکلاتی که معمولا اتفاق نمی افتد بلکه ممکن است در طول زندگی هر کسی حداکثر دو – سه بار رخ میدهد ) قرار دارد ، با شنیدن اینکه ابعاد این مشکل میتوانست چقدر بزرگتر باشد ، خیلی آرام تر میشود و به اوضاع مسلط گردد ، یا اینکه وقتی مشکل فردی را ، در مورد دیگران برایش شبیه سازی میکنیم ، و اینکه آنها چطور برخورد کردند ( یا حتی خودم چطور با چنین معضلی کنار آمدم ) میتواند قدری فرد را ( که معمولا در این اوضاع ، عصبی است و نمیتواند تصمیم درستی بگیرد ) آرام کند تا بتواند به مشکل مسلط شود .
لذا متوجه منظور این جمله شما :
” برای آنها از بلاهای مشابهی که سر خودتان آمده صحبت نکنید، نگوئید که وضع چقدر میتوانست بدتر باشد”
نشدم .
@آرمین خوشوقتی
سلام و ممنون
من هم در سمت شما هستم و همینطور فکر میکردم. بگذارید اینطور مثال بزنم:
شما مسئولیت منابع انسانی سازمانی را بر عهده دارید. با آدمها تا فرایندها، درگیر هستید. روزی خسته و ناامید و احتمالاً شکست خورده در برخی کارهای ریز، مثلاً دعوا با یک کارمند در سازمان، با من که کارم مشاوره است، برخورد میکنید، مثلاً در استخر یا جایی خارج از سازمان. من ناراحتی شما را که میبینم، به شما میگویم، بابا اینها که مشکل نیست، من در سازمانی کار میکنم که ۱۰ برابر شما مشکل دارد و مدیرش این قدر غصه نمیخورد! شما چه حسی دارید؟
میپرسم حالا مشکل چیست؟ شما توضیح میدهید که مثلاً نتوانسته اید نیروهای مد نظر بخش فروش را استخدام کنید یا همکاران به تخصیص پاداشها گله دارند.، من میگویم بابا این که چیزی نیست، یه آگهی بده، یه مصاحبه، یه تست و ۴ تا رو انتخاب کن دیکه، جای من بودی که باید ۲۰۰ نیرو انتخاب کنم، چه کار میکردی؟ شما چه حسی دارید؟ نسبت به منی که از سازمان شما هیچ نمیدانم و مشکلات خودم را به شما عرضه میکنم که شما بدانید بیهوده دارید غصه میخورید؟ حس نمیکنید که من شما را تحقیر کرده ام؟
من به سختی دریافته ام که آدمها گاهی بیشتر یک گوش میخواهند، نه یک دهان!
مثال دیگر: فرض کنید خدای کودک شما شبها نمیخوابد، دائم گریه و زاری میکند، شما هم نمیخوابید، نگرانید و خسته، همسرتان هم. من میپرسم چه شده؟ میگویم بابا بی خیال این که مشکل نیست، بذار بزرگ بشه، هزار تا مشکل دیگه پیدا میشه که اصلاً اینا یادت میره، تازه بجه من که این سن بود، نه تنها این مشلات بود، تازه من سرباز هم بودم، خانمم هم کار میکرد و … شما چه حسی خواهید داشت؟
نکته این است که :
۱- اینکه به طرف بگوئیم بیهوده ناراحت یا عصبانی است، توهین به شعور اوست، یعنی او نمیفهمد که نباید ناراحت شود.
۲- توهین به توانائی اوست، یعنی اینکه مشکل نیست، تو ناتوانی، من توانمندم
اما گاهی هست که من و شما در یک حلقه هستیم، یعنی یک فاصله از مشکل، آن وقت شاید اشتراک تجربه ها (اشتراک آنها نه تحمیل آنها) بتواند کمک کند.
نمیدانم چقدر موفق شدم توضیح بدهم.
سربلند باشید
سلام و ممنون از اشاره مهم تان
چقدر مطلب مهم و ساده ای است اما نادیده گرفته می شود. این از آن موضوعاتی است که ما همه فکر می کنیم بلدیم.
این مسئله به نظرم شبیه همان ضرب المثل دستی از دور بر آتش است. واقعیت این است که فرد مرکز دایره در آتش است و اینکه من بیایم او را نصیحت کنم یا اینکه بگویم اینجوری که تو میسوزی، سوختن نیست یا حتی به او راه حل دهم فقط فرد مورد نظر را در گیجی هیجانی که دارد گیج تر می کند. افراد در مواجهه با مسائل در برخورد اول فقط همدلی می خواهند این را به عنوان یک اصل باید بپذیریم حال اگر خودشان احساس کنند که شما در دایره ای که اطراف آنها است، آنقدر نزدیک هستید که می توانید کمکی کنید، حتما خودشان از شما مشورت می گیرند. شاید در بهترین حالت گفتن این جمله ای که “هر وقت خواستی من هستم و می توانی روی من حساب باز کنی”، کمک کننده باشد.
@فاطمه امیرآبادی
سلام
مثال دستی بر آتش خیلی خوب بود. پیشنهاد کمک هم خیلی مفید است.
ممنون ازتذکرات به جای شما
سربلند باشید
با سلام
به نظر من، وقتی کسی در کانون مشکلی قرار میگیرد، چه آن مشکل خیلی حاد باشد مثل خدای نکرده درگیری با بیماریهای سخت و علاج ناپذیر و یا حتی خیلی ساده و پیش پا افتاده باشد، به قول معروف فقط احتیاج به دو تا گوش مفت دارد که آنچه که در دل دارد و باعث آزارش شده را بدون شنیدن نصیحت و نقد تخلیه کند.
ما معمولا در مواجهه با چنین افرادی، بعد از گوش دادن به چند جمله، تلاش می کنیم که از تجربیات خودمون که به زعم ما خیلی بدتر بوده و ابعاد گسترده تری داشته، صحبت کنیم. در حالیکه کسی که برای ما درددل خودش را مطرح کرده، احساس می کند که نادیده گرفته شده و اصلا جهت مسئله عوض شده و دیگر در رابطه با او و مشکلش نیست، بلکه شخص دوم موقعیتی پیدا کرده که در مورد مسائل خودش صحبت کند.
قطعا پس از گذشت زمان و کم شدن میزان حاد بودن مشکل، شاید خود شخص هم منطقی تر فکر کند و درک کند که میتوانست ابعاد مشکل خیلی بزرگتر باشد ولی در زمان اوج بحران و استرس شاید فقط گوش دادن به مشکلات او کارساز تر باشد.
در مثالی بسیار ساده، وقتی دوست، همسر و یا حتی فرزندمان به ما میگوید که “امروز خیلی خسته شده ام”، به جای اینکه فورا بهش بگیم پس اگه به جای من بودی که امروز …….کردم، چیکار میکردی؟ شاید بهتر باشد ازش بپرسیم چرا خسته ای و بهش اجازه بدیم که با حرف زدن خودش رو تخلیه کنه و در آخر هم بهش بگیم حق داری که خسته باشی. بهتر نیست؟
@امیر
سلام و ممنون از همراهی تان
مثل اینکه همه مان به نوعی درگیر این مشکل بوده ایم :-)
توضیحات شما به نظرم خیلی بحث را کامل کرد، احساس آدمها را روشن کرد.
من در مقام افرادی که نظر میدهند و شاید عده ای از شما در جایگاه آنها که گوش میخواسته اید و دهان در مقابل خود دیده اید.
سربلند باشید
سلام و تشکر از شما و خداوند متعال
وقتی این مطلب را خواندم مشکلی که فکر من را به شدت مشغول کرده بود همین بود که همسرم به شدت در خصوص مشکلی که برایش به وجود آمده بود ناراحت بود و گله مند اما اگر او را در مرکز دایره قرار دهیم بدیهی است با نزدیک ترین شخص به خودش موضوع را در میان بگذارد که این کار را هم کرد اما معمولاً من به دنبال راه حل هایی برای حل مشکل میگشتم که معمولاً هم موفقیت در پی نداشت شاید فقط شنونده بودن بهتر جواب دهد.
اما سوال این است از دید من مشکل بسیار کوچک است یا اینکه همسرم در اشتباه است در هر صورت چه باید کرد؟ صرفاً شنونده بود یا…؟
@علی
سلام
ممنون از مشاکت شما.
راه حل شما از نظر شما و برای شما خوب است. ممکن است برای دیگران خوب نباشد.
به نظرم بهترین راه ارائه حمایت و پیشنهاد کمک است.
اگر موافقت شد، ارام آرام باید درک طرف مقابل از مسئله را بسنجید، آن را بفهمید، بعد شروع به کمک کنید، تا طرف مقابل خواست هم کمک را متوقف یا اصلاح کنید.
سخت است. موفق باشید :-)
سربلند باشید