اتفاقات المپیک
پیش از شروع بازیهای المپیک نوشته ای داشتم در مورد ضرورت توجه به جنبه های روانی حضور در این بازیها، امروز المپیک در میانه راه است و کاروان ما، علیرغم تمام زحماتی که برای قهرمانان کشیده شده و علیرغم تمام سختی هایی که این افتخار آفرینان متحمل شده اند، به جایگاهی که در شأن آنها بوده، نرسیده اند.
راستی اشکال کار کجاست؟ شمشیر زن ما چقدر کم کاری کرده بود؟ آشورزاده چرا در 5 ثانیه پایانی باخت؟ محمد بنا چرا گریست؟ سوریان چرا روی تشک خوابید؟ قهرمانان والیبال چرا در رژه شرکت نکردند؟ لیلا رجبی از چه گله داشت؟ چرا؟
ترجیح میدهم صبر کنیم تا کاروان بازگردد، بازیها تمام شود و توضیحات دست اندرکاران را بشنویم. به گمانم ریشه بسیاری از این ناکامی ها در عدم وجود حمایت از ورزشکاران در حوزه های روانشناسی بود. جوان قهرمان ما تحمل این حد از هیجان را نداشت و در 5 ثانیه آخر آن قدر شوق کنترل نشده پیرزوی را داشت که از حریف خود که چندان هم قدر نبود، غافل شد و گریست…. به تلخی. این جوان تحمل پذیرش چنین بار سنگینی را ندارد که بگوید من مسئول این شکست بودم و از همه شرمنده هستم. هنوز هم دیر نشده، باید به او رسید و برایش گفت که معنی واقعی پیروزی تلاشی هدفمند است و هر شکست یک درس است برای پیروزیهای دیگر و به او کمک کرد تا از گفتگوهای مخرب درونی دوری کند. او سرمایه ماست و باید بماند.
در مقابل ناکامی ها یا بد شانسیهای متوالی، مثل آنچه در کشتی فرنگی روی داد، آیا محمد بنا خودش هم نیاز به حمایت روحی روانی به شیوه ای علمی و کمی فراتر از دلگرمی های معمولی نداشت؟ آیا گریستن او در کنجی که چندان خلوت نبود و بی رحمانه اسیر عکاسهایی شد که حتی این خلوت را هم از او دریغ کردند، نشانی از تخلیه هیجانی نبود؟ آیا سوریان نمیدانست که نفسش او را در تمام مسابقه یاری نمیکند و نمیتوانست راهبرد مناسب تری انتخاب کند؟ آیا او و محمد بنا در شرایطی بودند که بتوانند درست فکر کنند؟ یا هیجانات مهار نشده ناشی از باخت اول، آنها را اسیر خود نکرده بود؟ مشتی که عبدولی روی تشک کوبید، برخوردی که با رقیب و داور داشت، در اینها نشانه ای از هیجانات منفی و کنترل نشده نبود؟
از حرفهای کیانوش رستمی چه باید برداشت کرد؟ اینکه من خودم تمرین کردم، تنها بودم، خودم بودم و خودم. این گفته ها چه پیامی دارد؟ او چرا نتوانست با تیمش تمرین کند؟ آیا کسی بود که کمک کند تا تعارضهای طبیعی میان آنها مدیریت شود؟ این غیر از فاز طوفان زائی در تئوری تاکمن است؟ همین عارضه نیست که در سازمانهای ما هم تکرار میشود؟ بد نیست درسی بگیریم از این وقایع و نگاهی تازه کنیم.
برخود ملی پوشان مودب و متین تیم والیبال با بازیکنان تیم لهستان چطور؟ آیا آنها توانستند خشم و استرس خود را مهار کنند؟ کسی بود که به آنها، نه کنار نیمکت، شاید شب قبل، کمک کند و تکنیکهایی را بیاموزد؟
اینکه ما در ریو نتایج دلخواه نگیریم، مهم است، اما این هزینه میتواند تبدیل به سرمایه شود، اگر ساختار ورزش کشور از این دستاورد درسی بگیرد. بیاموزد که مدیریت کردن این شرایط روحی هم درست و حتی بیشتر از جنبه های تکنیکی، یک علم است و باید به آن توجه شود. وزیر محترم ورزش که خود کتابی در این حوزه دارند، بی تردید از این اهمیت آگاهند، اما در آنچه دیده میشود، نشانی از توجه به این مهم، کمتر دیده میشود.
یک شکست بد میتواند یک قهرمان را برای همیشه به بایگانی تاریخ بفرستد، و اینها همه سرمایه های ملی هستند.
امیدوارم در ادامه راه، دل مردمان این سرزمین با درخشش ستارگان باقی مانده، که آنها هم اکنون تحت فشارهای بیشتری هستند، شاد شود. اما این امیدواری کافی نیست، کاری باید کرد.
ورزشکاران عزیز، عزیزانی که سختیهای زیاد تحمل کردید، لبخند بزنید، همه شما را دوست دارند. شما قهرمانان یک ملت هستید.
سربلند باشید
عالی گفتی مثل همیشه جناب کمالیان حرف هایت به دل می نشیند