تعادل زوجهای رفتاری
خیلی وقتها در پاسخ به اینکه “چه جور آدمی خوب است؟” پاسخ میشنویم که “متعادل باشد”. این تعادل مفهوم بزرگی است و خیلی حرف درستی است. مفهوم آن را من اینطور میفهمم که فرد به میزان کافی شوخ باشد، اما سبک نباشد. یا ریسک پذیر باشد، اما ریسکهایش حساب شده باشد. این همان مرز ظریفی است که میان دو دسته از رفتارها معمولاً قائل میشویم: مثلاً میگوئیم این شجاعت نیست که با چشمان بسته برویم و لبه بام راه برویم، وقتی این کار را بلد نیستیم، یا مثالهایی شبیه این.
ما اصولاً تعادل را دوست داریم. این نوشته را به تعادلی عجیب در حوزه رفتار اختصاص داده ام که فکر کنم خیلی از ما در پی آن هستیم، چه برای خودمان، چه برای دیگران.داستان ساده است و همه ما با آن مواجه بوده و هستیم. ویژگیهایی هستند که به تنهائی، میتوانند مطلوب یا نامطلوب باشند. مثلاً صداقت. صداقت اگر با سنجیده بودن و ملاحظه همراه شود، مطلوب و سازنده است، اما اگر این ویژگی همراهش نباشد، میتواند تبدیل به بی ملاحظگی و تندی و گاهی بی ادبی شود. شاید آن لطیفه را شنیده باشید که قرار بود خبر مرگ عزیزی به فردی داده شود. فرد مامور ابلاغِ این خبر رفت و با کمال صراحت خبر را یک باره به وی داد. این همان صدافت در غیاب ملاحظه است. این فرد باید خبر را میداد، کتمان خبر کار خوبی نبود، اما باید ملاحظه میکرد و خبر را با سیاست به او میگفت.
بنابراین ما این ویژگی را میخواهیم، برایمان مهم است، نمیخواهیم آن را از دست بدهیم، اما آن را وقتی میخواهیم که با شاخصه های دیگر همراه باشد.
مثال دیگر، ریسک پذیری است. آدمهای ریسک پذیر معمولاً جذابیت دارند. چون کارهایی میکنند که همه نمیکنند و نکته مهم این است که ریسک پذیرهایی که ریسکهایشان منتج به نتیجه خوب شود، مطلوب هستند و ریسک پذیرانی که در عمده موارد ریسکهایشان منجر به شکست و عواقب بد میشود، مطلوب نیستند. اینجا ویژگی کنترل کننده و همراه ریسک پذیری، تحلیل گری است. کسی که توان تحلیل بالا داشته باشد، معمولاً ریسک پذیر موفقی ارزیابی میشود.
خلاصه اینکه برای برخی ویژگیها، ویژگیهای همراهی هستند، که حضور یا عدم حضور این ویژگی همراه، ویژگی اصلی را مطلوب یا نامطلوب میکنند.
نکته جالب این است که این ویژگیهای همراه، معمولاً در تناقض با ویژگی اصلی هستند. به مثالهای فوق دقت کنید. ملاحظه کاری، نقطه مقابل صداقت است. یا تحلیلگری، نقطه مقابل ریسک پذیری است، اما حضور هر دو سبب مطلوب شدن و عدم حضورشان سبب نامطلوبی ویژگی اصلی شده است. کلید طلائی در این بحث چیست؟
حتماً حدس زده اید که کلید طلائی در تعادل و میزان هر یک از این دوست. اگر میزان ویژگی همراه، درست باشد، ویژگی اصلی متعادل میشود، اگر کم یا زیاد باشد، ویژگی اصلی در یک سو غش میکند و از مطلوبیت آن کاسته میشود.
مثال زیبای دیگر در حوزه برداشتمان از خودمان است. برداشت ما از خودمان با دو ویژگی همراه است. یکی اینکه چقدر از وضعیت خودمان راضی هستیم؟ اینکه از وضعیت خود راضی باشیم، به نوعی اعتماد به نفس ماست. خوب است که از وضعیت خودمان راضی باشیم. اما اگر این رضایت افراطی شود، تبدیل به غرور خواهد شد که مخرب است. چه چیزی این وضعیت را متعادل میکند؟ تلاش برای توسعه خودمان. اگر از وضع خودمان راضی باشیم و در عین حال به فکر توسعه خود هم باشیم، وضعیت خوبی برای خودمان ایجاد کرده ایم که مطلوب است. اگر هر کدام کم باشد، مشکل ایجاد میکند: عدم رضیت از خود، سبب افت اعتماد به نفس میشود و عدم تفکر به توسعه و ارتقای خود، سبب غرور یا درجا زدن خواهد شد. همینجا نکته دیگری حاصل میشود که کاستی ویژگی همراه در هر یک از دو سو، میتواند دو نتیجه مختلف به وجود بیاورد که هر کدام عواقب خود را خواهد داشت.
یک مثال دیگر هم هست که برای خود من خیلی جذاب است. ویژگی انگیزش را در نظر بگیرید. این که ما خود انگیخته باشیم، خیلی خوب است، با کمترین اثر از محیط، خودمان انگیزه داریم. اما این خود انگیختگی ایجاد تنش میکند، دائم تنش داریم و در نتیجه نمیتوانیم کارهایمان را انجام دهیم، بنابراین این ویژگی باید با مدیریت تنش در فرد کنترل شود، اگر مدیریت تنش فرد ضعیف و خود انگیختگی بالا باشد، همه دستاوردهای این فرد یا تنش در محیط و اطرافیان همراه است. مثل خود من که هنوز که هنوز است وقتی یک کار را با پریدن به میان میدان، انجام میدهم، در پایان کار میبینم که برای همه اضطراب ایجاد کرده ام:-)
خلاصه آنکه افراد توسعه یافته، بعد از آنکه درک کردند که در کدام ویژگی نیازمند توسعه هستند تا به آن تعادل برسند، در همان راه گام بر میدارند و با استفاده از این تعادل رفتارهای بهتری در شرایط متفاوت نشان میدهند.
این داستان موضوع مفصلی است که پرداختن به همه آن از حوصله این نوشته خارج است، شاید با این مقدمه علاقمند باشید که خودتان در این مورد بیشتر تحقیق کنید.
اگر هم تجربه ای در این مورد دارید، محبت میکنید اگر به اشتراک بگذارید.
سربلند باشید
سلام استاد کمالیان
وقت بخیر،
مسلما آرزوی هر کسی است که در همین الگوی دیسک که شما مورد سنجش قرار می دهید، هم D متوسط و هم I متوسط و هم S متوسط و هم C متوسط باشد، اما به علت تفاوت در “طبیعت یا ذات” و “تربیت” انسان ها جهت گیری های متفاوتی پیدا می کنند اما با سنجش های دوره ای و خودسنجی های مداوم می توانیم با تمرینات مناسب خودمان را متعادل نگه داریم چون High بودن در هر یک از فاکتورها معایب بیشتری نسبت به فواید آن دارد.
و شاید بتوانیم این خودسنجی های مدون را همان “خودآگاهی” بنامیم.
سپاس،
@اعتضاد
سلام
بسیار ممنون از توجه و مشارکت مداوم شما. راستش من خیلی مطمئن نیستم که همه بخواهند در تمام شاخصه های رفتاری در حد وسط باشند، به نظرم شاید این اصلاً شدنی هم نباشد. ما باید در شاخصه یا شاخصه هایی شدت داشته باشیم تا چیزی از ما دیده شود و در یاد بماند، به عبارتی برای اینکه منشا اثری یا تغییری یا اقدامی باشیم.
همانطور که قبلاً هم عرض کرده ام، انسان یک بسته (پکیج) است، مجموعه ای رفتارهای مطلوب و نامطلوب، مطلوب نسبت به موقعیتهای مختلف یا به طور مطلق را میتوان بعداً بحث کرد، البته.
حالا توسعه یافتگی وقتی است که نامطلوبها را مهار کنیم و مطلوبها را توسعه دهیم. چاره این نیست که آرزو کنیم (در بیان دیسک) D متوسط باشیم که مثلاً اگر پرخاشگریم، نباشیم. به این ترتیب نتیجه گرا هم نخواهیم بود. بلکه شاید راه این باشد که نتیجه گرائی ناشی از این D را توسعه دهیم و پرخاشگری اش را مهار کنیم.
امیدوارم توانسته باشم منظورم را برسانم.
سربلند باشید